قسم
به سین بسم الله قسم
در آفتاب سوخته این ورق های کاهی
گاو پیشانی سفیدی نمی چرید،
که دستانم اندام هیچ مداد رنگی را لمس نکرد و
زندگیم ذغالی شد .
من ، هرگز
بو نمی کشم
حباب آبکی دریا را
که نمک در چشمانم غرق شود و
سفید ببینم
حتی
زندگی کاغذیم را
تو باشی ، یا نباشی
من به سین بسم الله قسم می خورم ؛
اول
وسط
آخر
اسمت را خط خطی می کنم
یادم نماند اسمت چه بود !
حالا غریبه ای کنار تواَم
با بویی آبکی از حباب دریا
تو برایم شعر می خوانی ،
اسمت را به من بگو"
دستت را به من بده
دستان من با دستان تو آشناست."
ترجیح می دهم
پیشانی سفید ورق های کاهی باشم
نشخوار می کنم و می جوم
بی آنکه بدانم چه دردی را زیر دندانهایم له می کنم
تو که می دانی بخند،
من
درمان درد های تو می شوم.
دیدگاهها
سالها از شنیدن شعرهات گذشته
چقدر خوشحال شدم
شعر نو یی بود
انگار همین دیروز شنیدمت
/بهی
انگار همین دیروز شنیدمت
/بهی
لذت بردم .
شعر های بلندت را بهتر از کارهای کوتاهت می دانم .
فعلا .......
اول
وسط
آخر
اسمت را خط خطی می کنم
ممنونم از تو آفرین عزیزم امیدوارم که درمان دردهای آینه شعر تو باشد
شاد باشید...
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا