رهام رها ( مرتضی خاتمی )

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعراول

 

صبح که  می شود    آینه ی سکندری، نگاه‌ات

نشانی‌ام می‌دهد تمام روز را،

(کو کجاست ای؟)

 

غروب که    می شود     شکست، تمام قلنج روز را

در اشتیاق چشمان‌ات،

(کو کجاست ای؟)

 

شب که  می شود        اقیانوس‌ترین آرام، اندام‌ات

عشق از آن توست،

(کو کجاست ای؟)

 

حالا که دنگ دنگ   تیک تاک

حالا که هیچ وقت نمی‌آید

 قطار فقط می‌رود مدام،

چقدر خالی‌ام!

 

این بالکن دیوانه،

آن نستعلیق ماه،

این پک‌های سرگردان و  آن فردای بی‌پروا،

سیاه مشق کندی می‌ساید بر رفته و نیامده‌ی  عمر    بزرگ می‌شود

با عمیق شب-زخم‌ها

 

بانو ایستگاه سرد است چقدر  هی ققنوس‌وار

بال بر هیزم  کشم    آه تش

تا ایستگاه بعد شاید

متولد شوم در دستان داغ‌ات،

(کو کجاست ای؟)

 

وجود‌ات چه ارتفاعی داشت      باران می‌بارید

وقتی که حواس‌ام پرت بود

که چقدر دوست داشتن زیر چتر جا نمی‌شود!

(کو کجایی‌ام؟)

که از نزدیک‌ترین فاصله هم    دیگر را نمی‌بینیم     دیگر،

دی گر

نمی گر دی

  باز

شعر دوم

 

مادرجون پشه بند می‌زد   لنگ، پای‌اش

می‌زد که می‌زد به زندگی غر     - امان امان...      را نمی فهمیدم  که چه

 

حالا که " آسمان بار امانت نتوانست کشید"     کار(د)  به این جا(م)

غر می‌زنم به جان زندگی

هم به تو

آخ

چقدر مثل همیشه حرف‌هایت ساده بود       یکی، یکی نبود     غیر از تو

چه گول بزرگی بود

                            که تو زدی

                                              که ما خوردیم

که زیباست زندگی(؟)

(که چه؟)

 

دیوانه نبودیم که قرعه‌ی فال،

به نام ما نمی افتاد         شکل سیب ، حوا

روی سر آدم              با این آیا امانت، حوار

وسط باغِ نیوتن.

هی مشکل رویِ کاش سرِ ما

که کمر شکست  از بس...

(که چه؟)

 

انداختی‌اش به ما

نمی‌دانیم تو روزِ روشن یا شبِ تار  

   می زند استادی    دیگر زیر آواز   امان امان...

دادِ همه را درآورده این کمر درد

(که چه؟)

 

حالا که آن بالا

جبرئیل روی خیالِ تخت‌ات، خواب

حالا که این پایین

سمت راست مادربزرگ چند سالی، خواب

و نمک نوازش  نمی‌شناسد     حتی زبان‌اش، چرخش حروف را

که غر بزند به جان زندگی     می‌زنم من

هم به تو

که چنین شعری مرتکب می‌شوم     شاکی از تو

که لااقل جاذبه آسمان می‌دادی

- که چه؟

تا باران، بالایی ببارد    چشم‌های پر از لحظه یِ آخر- آمدن‌ات

- که چه؟

آن وقت

چند تو در آسمان جوانه می‌زد    محکم کاوه‌ی آهنگر بر پولاد و قبل، بگیر 

      تا همین جای شعر

- که چه؟

تا فقط وقتی که وقت  تنگ می‌شود     دل مان

یا هر جایی که درد از کمرمان کلفت تر، نباشی

 "ما کردن" می تواند یک فعل باشد

برای زندگی.

 

این میز

بانی‌اش تو بودی

و ما

آدم‌ایم(؟)

که آمدیم

(که چه؟)


 

دیدگاه‌ها   

#5 مريم 1391-06-16 04:14
سلام.
خيلي زيبا بود و سبك جالبي داري. اولش آدم حس مي كنه نميفهمه . البته فكر ميكنم اين حس خاص من كه مخاطب جديدتم باشه.اما هرچي بيشتر ميخوني بيشتر جذب ميشي.به دلم نشت.حس خوبيو به آدم ميده شعرات. مرسي...
بابت اين طبع شعر بهت تبريك ميگم.
#4 فائزه 1391-05-26 06:10
شعر دومت فوق العاده بود
بارها و بارها خوندمش
"چقدر مثل همیشه حرف‌هایت ساده بود " ;)

بازم ممنون:)
#3 آبشار 1391-05-22 21:17
يه جورايي اولي بيشتر به دلم نشست.

دمت گرم و طبعت سرشار از شعر باد!
#2 نسیم صبا... 1391-05-22 17:12
رهام این دو تا شعر تو خیلی دوست دارم...خیلی...
دو تا از بهتریناتو فرستادی...
#1 فریبا 1391-05-22 17:05
زیبا تر دیدمش با اینکه قبل از این هم خوانده بودمت ممنون از دعوتت

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692