داوود خان احمدی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:


معجزه


تو بخواهي

كلمات ام را مي فرستم برايت

صف شير

صف سهام عدالت

مي‌فرستم تا بچه هایت را سرگرم كنند

وقتي داري

راز خيس عشق را به شوهرت مي‌گويي

 

كلمات شاعر

هر كاري از دست شان بر مي‌آيد

مثلاٌ مي‌توانند

-بي آنكه ديده شوند -

به عرش بروند

جاي فرشته‌ای گم شده

هزار سال سجده كنند

گوشه‌ي چشم تو

جاي پوچي هر روزه‌ات را بگيرند

پروانه شوند

بپرند از گوشه‌ي دو پلک ات

طرف شاليزار

پايين پاهایت بركه اي درست كنند

كه ماه

شب‌هایش را آنجا صبح كند

وماهي‌هایش

عشق ممنوعه‌ی خيال تو باشند

شب ها دزدكي بيايند

بين تن تو و مردت ديواري بكشند

توي سرت

دو سلول خاكستري بازيگوش شوند

آفتاب نزده زنگ بزنند به كودكي ات

قرار يك روز سير سرخوشی را بگذارند

بعد

آزادي با پاي خودش مي آيد به خانه‌ات

سيم ظرفشويي را از دست ات مي‌گيرد

بوی پياز داغ را از پيشاني ات

بعد پروانه ي چند سطر قبل

دست ات را مي گيرد

مي برد به سوسوي پايكوبي و رنگ

ساق هایت را عریان مي كند

مي سپارد به خنكاي آب و رؤيا

كلمات ام

جوانكی مي شوند

كه پاي پنجره تان می نشيند

تا با آرشه ويولون اش

 

دل از دست رفته ات را بازگرداند...

مي بيني؟

كلمات شاعر

كار خدا را مي‌كنند

وقتي

ديگر

خدايي

در كار نباشد...


 

کار چشم های توست این جهان


فکر کنم کار تو باشد

اين جهان

با دامن راه راه سركش

و آرزوي تمام شدن قالي خسروخاني

و بوسه ای كه سواران ايل

از لب دستمال تو مي گيرند

 

كار توست بي شك

اين لا به لاي ازدحام دود و سردرگمي

به كناري كشيده شدن

با لرزش آشناي لب و دستي خيس

زاده شدن لاي بال هاي کبوتری كه

ملك زاد و ولد است

 

يا كار تو

كه پيش از طلوع آفتاب

راهي تهران مي شوي

و نيم شب

با رژ لب خسته گي

از كار بر مي گردي

بعد جهان را مي سازي

در يك روز

و خماري شب نر

جهان ات را مي شكند

فردا اما

جهان ديگري

در چشم هايت ساخته  مي شود

جهان با دو گيس بافته شده اش

رها شده بر دو گونه ی اناري

كه براي باريدن شادي

نماز دف بپا مي كند...

 

كار توست اين جهان

كه به بوي خاك باران خورده

دل اش را كشيده لب پنجره

كوچه را گرفته زير بال و پر شعر

و زندان اش خالي

قاب عكس خورشيد را می خرد

براي سلول هاي انفرادي ...

خورشيد

با دامن راه راه و

جاي بوسه های خشك شده

بر صورت خاطرات اش

 

بي شك

كار چشم هاي توست

اين  جهان ...

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاه‌ها   

#2 ع.الف صحرا 1391-12-23 19:34
سلام آشنای دیرین ،هنوز برندگی طنزگونه ات در قالب شعر از دوردستهای«مجثمع» پس از این همه سال به خوبی پیداست.لپ قرمزی فرق سر باز کرده،پشت آن خنده های ممتدت به وقایع روزگار، امروز طعم تلخی می بینم
#1 نيكي مرادي 1391-05-14 14:33
دوكارفوق العاده زيبا خواندم. سپاس

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692