"زمستان"
نه!
اين برف آب نميشود
آتشي به پا كن به اندازهي آغوشت
هيزم اگر نيست
استخوانهاي من خشك است.
" آ "
بارها دیده ام که الف
به آب و سین زده است
برای تصاحب جایگاه آ
تا بین سطور معجزه و خانوار
سرش بی کلاه
بی نان آور
نمانده باشد
برای من
که حد پنجره و خطوط اسلیمی را درک نمی کنم
نه با کلاه نه با عصا
هیچ پیمانی را به آخر نبردم
جز چند لته شعر
و آجرهایی ابلق
که جای عشق و پارههای شادی
زده اند به زندگیام
برای روزهایی که نخواهم بود میگویم
سری بودم چسبان به نئی
حیران
کم فروغ
بی عصا.
"بی خوابی"
رجي بالاي ناخنها
براي برادري كه هرگز نداشتم
و خوني كه از انار گلو ميآيد
حضور ريشهها در چنگك ذهن
و قار قار كلمات
در خطوط مفرغ
به بالا برآمدم
با خال ماه و دانهي درد
كه رگ از خاك حافظهام ميكند
به جاي زميني كه گور دانايي است
تيز
از بيخ ناخنهايم برخاستم
به بالا برآمدم
نه من نه شعر
زمين در قسمت سرزمينم چين خورده است
با ريشههاي بلوط خليفه
و شرم
از شيار سرم هويداست
آيا يك گلوله براي كشتن من كافي بود
يا بايد قانون بوعلي را از بر ميگفتم؟
دیدگاهها
دریافت کردم
ازاین شعر زیبا چنان به وجد آمدم ازآنجا که چون بانام واشعار ایشان آشنا نبودم
سریع به جستجوی نام ایشان در اینترنت پرداختم
ودراین صفحه چند شعر دیگر جناب خدایگان را خواندم
بسیار زیبا وهنرمندانه وپرازاحساس
جناب میرسلیم خواهش میکنم اشعار خودرا بیشتر انتشار دهید باتشکر
جدای از شناختی که از شاعر این سه شعر دارم و زبان قوی وصمیمی ومنحصرش را می شناسم,این سه اثر بدون نام مولف هم دارای امضاهستند واز پشتوانه ی سال ها کار خبر می دهند..
در شعر اول و دوم تمامی عناصر شعری از جمله تخیل حتی با چاشنی تصاویر خلاقه به خوبی به چشم می آید و از طرفی اندیشه و معنا نیز با اندکی تعمق به مخاطب منتقل می شود.
در شعر سوم تخیل نمود بیشتری پیدا کرده که بر پیچیدگی کار و دشواری هضم آن افزوده است.
ممنون از جناب خدایگان
و البته باید گفت که این زبان زبان واکاوی شده ای است امما در این اشعار رویکرد کمی متفاوت تر و البته جذابتر رخ داده است.
سپاس شاعر
آقاجان دست مارو هم بگیر !
لذت بردم. کوتاه اولت مرا با خود برد.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا