شعر اول
تراوش تاریکی
بر ایوان متروک
شبحی زاده
که تا صبح
آوازهای کودکی ام را
جار می زند
پیرامون استخوانهایی زنده
شیر چرکین پستانهایت
بازدم تلخ آبشارهاست
در توالی مشکوک چراغها ...
شعر دوم
نگاه کن
غرق شده
زمزمههایم
_ در آوای مادیانی نیمه جان _
در فریاد روز نخست
عریانی سایه ای را پیش چشم داشتم
لرزشِ لختِ تنی را
و آشوب بیهودهی نگاهی
قیرگون گشته در سایهی ماه
تلو
تلو میخورم
شب
سکسکه ایست
که خواب را
از سرم
پرانده ...
شعر سوم
زوزه میکشد
تاریکی
بر بستر چاه فراموشی
میرقصد یکنواخت
رقصِ آرام و دقیق
واگنهای قطاری
که میروند
تا منهدم شوند
دیدگاهها
سکسکه ایست
که خواب را
از سرم
پرانده ...
mamnon.
واگن هایی که می روند
هم گام با قطارشان؛
که تو رقص می پنداری حرکت یکنواخت و آرامشان را!
و دقیق نگاه نکرده ای
که در بستر چاه فراموشی
واگن های همراه
نیستند که منهدم می شوند؛
و زوزه ی کشدار
صدای تاریکی نیست!
این صدا
صدای واگن هایی است
که با قطار ظلمت
نمی خواهند همراه شوند
و منهدم شدنشان
توسط قطار جبار را
تو رقص می بینی
و فریادشان را
برای رهایی
زوزه می شنوی!
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا