سلول
گیسوانم میلههایی سیاه
و سلولی که همیشه اینسو و آنسو میرود
و تنم
در انحصار چشمانت
چراغها را میکشی
و از لذت انهدام میمانی
پلنگها آواز نمیخوانند.
گوشهایم خواب بهار را دیدهاند.
پلنگها آواز نمیخوانند
و بهار از انگشتهای لاغر و تکیدهات سر نمیزند
و بهار در خواب سرد مادربزرگ آرمید
که یک شب او را باد با خود برد.
پرندهها رو به شب هجوم بردهاند
و گیسوان مهتابی مرا باد...
شجره نامه
اشتباه بودم
نامم را با غلطگیر نوشتند
و شجرهنامۀ پدرم میوه نداد
حالا سالهاست که به درخت آب میدهم
از شاخهها آویزان میشوم
و بادها بر تنم آرام میگیرند.
وتنم
و ط ن م
درد میکند
و
ت ن م
و عنکبوتها به دور تنم تار میتنند
و تمام رگهایم درد میکند
و تنم درد میکند
و تمام دردهایم درد میکند
سیاره
از لهجۀ صریح نگاههای منزویام
و گیسویم که به اینسو و آنسو میپرید، دانستند
که سیارهام آن دورها نفس میکشد
و من اینسوی ماوراء
در تو تکرار میشوم
تا نفسهای منقلبم در اکسیژن سیارهام بیارامد.
یاسمن بهار
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا