1.
دستانت را کم آوردم
شمردن شادیهایمان
ناتمامماند
2.
زبالههای ذهن آدمها
گنج رنگینکمانیام میشود
نیازی به ترتیب خاطرات خالی ندارم
آدم میشوم
دلم ارگانزای خوشبو میشود
نه پیرزنان میهراسند
نه دخترکان فریاد میکنند
پسرانم هرگز
دستها به هرسو عریان نخواهند کرد
گنجنامه نمینویسم
هر صبح پوستهی گردوی ذهنها
به دست من کنده میشود
آدم شدهام
3.
چه فرقی دارد زبانت را ببرند
یا
مشت بکوبند بر گونهها
قحطی انسان است
انسان
4.
انگشتان کویر خشکید
در مسیر دشت
قایق چشمهایم باش
5.
کوتاهی نمیکند آسمان
انگشتان کیست
سد راه باران؟
دیدگاهها
2.پرنده خیالت به دورترین ها رفته است
3.تن ادمی شریف است به جان ادمیت.....
4.این قطعه رو متوجه نشدم....
5.مهربانی بیایی انگشت برمیچینم.......
در کل احسنت دارید...
عالی میگید!!!!!!
سپاس و دست مریزاد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا