اشعاری از حسنا محمدزاده

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

 

عشق رو شد

نازِ حوا چینی ایمان آدم را شکست

عشق رو شد ؛ با هبوطش، بغض عالم را شکست

وِرد هایش را به گوش قلعه های ِ دور، خواند

قفل­ های بسته و درهای محکم را شکست

مدتی جمشیدها را در پی دنیا دواند

عاقبت یک روز، جام ِخالی جم را شکست

سال­ها اسطوره ها را روی دستش تاب داد

حیف ... با سهراب و مرگش ، پشت رستم را شکست

چشم­ هایش باد شد، لرزاند دستان مرا

قوری گل سرخی مادر بزرگم را شکست

بافت، دنیای مرا با تار ِ موی مادرم

- او که کوه شانه­هایش هیبت غم راشکست-

شرط بستم با خودم : «هرگز نمی بازم به عشق»

باختم اما ، به اوکه قول آدم را شکست


 

غزلی از مجموعه ی" عشق های بی حواس"

عصر اشک آلود

شعرهایم شدند خاکستر ، واژه­ های تغزلم دودی

تو همان شمع شعله­ ور در من، تو همان عصر اشک آلودی

دختری پا برهنه راه افتاد ، تا تو را جستجو کند در باد

هر طرف رفت دید آن جایی ، صخره­ ای ... کوه­پایه ­ای ... رودی

رفت شاید سفر بهانه شود ، تا تو از خاطرش رها بشوی

چمدانش که باز شد ناگاه ، دید بین لباس­ ها بودی

سر به­ زیر و نجیب و محجوب است ، این­ که در من نشسته اما نه!

این همه راه را عزیز دلم ! با نگاهت چگونه پیمودی ؟

از تمام مداد رنگی­ ها ، سهم من زرد کهربایی شد

هی گل سرخ می ­کشم اما ، می ­شود شاخه شاخه داوودی

دختران قبیله می­ بافند ، صبح تا عصر طرح چشمت را

بین انگشت­ های­شان تاری ، روی قالیچه­ های­شان پودی

ببر وحشی هجوم کن در من ! رَم بده دسته­ ی گوزنان را

آن طرف رد پای آهوهاست، پس کجا می­روی به این زودی!؟


 

قشلاق چشمانت

سلول­ هایم را کسی رو به تو می­راند

تا از زمستانم به قشلاقت بکوچاند

چادر نشینی آمده دلشوره­ هایش را

در آفتاب دامنه­ هایت بخواباند

سر می­روی از کتری بی ­آب من وقتی

شوقی می­ آید تا تو را در من بجوشاند

شب­ ها زنی در آستینم شعر می­ بافد

تا بر تن عریان کاغذها بپوشاند

گل می­دهد چوب مدادم در دل بهمن

حال مرا تنها بلوط پیر می­ داند

فرمانروای سرزمین ابرها! برگرد

تا آذرخشت ریشه­ هایم را بلرزاند

آنوقت بادی ساحلی از غرب دستانت

گل­های موگیر مرا با خود برقصاند

در من همیشه باغبانی گیج بیدار است

تا از زمین تخم نگاهت را برویاند

شاید کسی از سرزمین قطبی خوابم

ارابه­ ها را رو به دنیای تو می­راند

شاید خروسی مست رأس ساعت چشمت

هر صبح روی پلک من آواز می­ خواند

بیدار می­ مانم که این عشق اساطیری

تاریخ را روی سر انگشتش بچرخاند

تا نادری از شرق ایرانت قشونش را

بر معبد قلب زنی هندو بشوراند

صندوقچه ­ام آنقدر جا دارد که صدها سال

دریای نورت را در اعماقش بگنجاند

حتی اگر ماهی شوم در قعر اقیانوس

تو یونسی هستی که در من زنده می­ ماند


حسنا محمدزاده

متولد مهر ماه 61 / کاشان

مجموعه­ ها:

هنوز قلب قلم درد می کند برگرد/ آرام دل

عشق های بی حواس/ فصل پنجم

یک مشت آسمان/ فصل پنجم

زیر هر واژه آتشفشان است/سوره مهر/ در دست انتشار

 

دیدگاه‌ها   

#7 یاحقی 1399-11-08 23:07
لذت بردم ، از ابعاد مختلفی غنی هستند اشعار خانم حسنا محمدزاده ممنون
#6 ناشی 1391-12-29 20:15
زیبا
#5 ناشی 1391-12-29 20:14
زیبا
#4 هومن ملایی 1391-06-30 20:21
از این شعرها من فقط از یک بیتش خوشم اومد
یعنی بدم نیومد
البته برای همچین شاعرانی با این انبوه دوستان شاعر یک بیت هم یک بیته
در روزگار افول شعر
پنهان می کنم غصه ی خود را میان نغمه ی حافظ

چه روزگار بدیست واقعا دوستان
ببینید از کجا به کجا رسیدیم که به همچین آثاری رضایت میدیم و میگیم بسیار زیبا بود ...
با تشکر از همه
بسیار زیبا بود!!!!!!!!!!!!
#3 مهدي شريفي 1391-01-10 15:21
با درود
ايشون وبلاگ يا وبسايت ندارند؟
از كجا ميشه كتابشون رو تهيه كرد؟
از زحمات گردانندگان سايت هم بسيار تشكر مي كنم. واقعا يك سايت هنري بي نظيره. هر چند فونت بخش نظراتتون خيلي كوچيكه. حس بدي به من دست داد. گويي اينكه نظر مخاطبين تون زياد مهم نيست.
#2 امین سوری 1390-09-26 18:45
سلام غزل های زیبایی بودند .ودر همشون میشد اون احساس لطیف زنانگی رو لمس کرد .اما یه نکته برام خیلی جالبه که چرا اینقدر بساط چایی خوری توی غزل جدید همه ی شعرا رخنه کرده منظورم کتری و قوری و استکان وفنجونو........
#1 ققنوس خيس 1390-09-19 20:34
بسيار زيبا بودند

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692