عشق رو شد
نازِ حوا چینی ایمان آدم را شکست
عشق رو شد ؛ با هبوطش، بغض عالم را شکست
وِرد هایش را به گوش قلعه های ِ دور، خواند
قفل های بسته و درهای محکم را شکست
مدتی جمشیدها را در پی دنیا دواند
عاقبت یک روز، جام ِخالی جم را شکست
سالها اسطوره ها را روی دستش تاب داد
حیف ... با سهراب و مرگش ، پشت رستم را شکست
چشم هایش باد شد، لرزاند دستان مرا
قوری گل سرخی مادر بزرگم را شکست
بافت، دنیای مرا با تار ِ موی مادرم
- او که کوه شانههایش هیبت غم راشکست-
شرط بستم با خودم : «هرگز نمی بازم به عشق»
باختم اما ، به اوکه قول آدم را شکست
غزلی از مجموعه ی" عشق های بی حواس"
عصر اشک آلود
شعرهایم شدند خاکستر ، واژه های تغزلم دودی
تو همان شمع شعله ور در من، تو همان عصر اشک آلودی
دختری پا برهنه راه افتاد ، تا تو را جستجو کند در باد
هر طرف رفت دید آن جایی ، صخره ای ... کوهپایه ای ... رودی
رفت شاید سفر بهانه شود ، تا تو از خاطرش رها بشوی
چمدانش که باز شد ناگاه ، دید بین لباس ها بودی
سر به زیر و نجیب و محجوب است ، این که در من نشسته اما نه!
این همه راه را عزیز دلم ! با نگاهت چگونه پیمودی ؟
از تمام مداد رنگی ها ، سهم من زرد کهربایی شد
هی گل سرخ می کشم اما ، می شود شاخه شاخه داوودی
دختران قبیله می بافند ، صبح تا عصر طرح چشمت را
بین انگشت هایشان تاری ، روی قالیچه هایشان پودی
ببر وحشی هجوم کن در من ! رَم بده دسته ی گوزنان را
آن طرف رد پای آهوهاست، پس کجا میروی به این زودی!؟
قشلاق چشمانت
سلول هایم را کسی رو به تو میراند
تا از زمستانم به قشلاقت بکوچاند
چادر نشینی آمده دلشوره هایش را
در آفتاب دامنه هایت بخواباند
سر میروی از کتری بی آب من وقتی
شوقی می آید تا تو را در من بجوشاند
شب ها زنی در آستینم شعر می بافد
تا بر تن عریان کاغذها بپوشاند
گل میدهد چوب مدادم در دل بهمن
حال مرا تنها بلوط پیر می داند
فرمانروای سرزمین ابرها! برگرد
تا آذرخشت ریشه هایم را بلرزاند
آنوقت بادی ساحلی از غرب دستانت
گلهای موگیر مرا با خود برقصاند
در من همیشه باغبانی گیج بیدار است
تا از زمین تخم نگاهت را برویاند
شاید کسی از سرزمین قطبی خوابم
ارابه ها را رو به دنیای تو میراند
شاید خروسی مست رأس ساعت چشمت
هر صبح روی پلک من آواز می خواند
بیدار می مانم که این عشق اساطیری
تاریخ را روی سر انگشتش بچرخاند
تا نادری از شرق ایرانت قشونش را
بر معبد قلب زنی هندو بشوراند
صندوقچه ام آنقدر جا دارد که صدها سال
دریای نورت را در اعماقش بگنجاند
حتی اگر ماهی شوم در قعر اقیانوس
تو یونسی هستی که در من زنده می ماند
حسنا محمدزاده
متولد مهر ماه 61 / کاشان
مجموعه ها:
هنوز قلب قلم درد می کند برگرد/ آرام دل
عشق های بی حواس/ فصل پنجم
یک مشت آسمان/ فصل پنجم
زیر هر واژه آتشفشان است/سوره مهر/ در دست انتشار
دیدگاهها
یعنی بدم نیومد
البته برای همچین شاعرانی با این انبوه دوستان شاعر یک بیت هم یک بیته
در روزگار افول شعر
پنهان می کنم غصه ی خود را میان نغمه ی حافظ
چه روزگار بدیست واقعا دوستان
ببینید از کجا به کجا رسیدیم که به همچین آثاری رضایت میدیم و میگیم بسیار زیبا بود ...
با تشکر از همه
بسیار زیبا بود!!!!!!!!!!!!
ايشون وبلاگ يا وبسايت ندارند؟
از كجا ميشه كتابشون رو تهيه كرد؟
از زحمات گردانندگان سايت هم بسيار تشكر مي كنم. واقعا يك سايت هنري بي نظيره. هر چند فونت بخش نظراتتون خيلي كوچيكه. حس بدي به من دست داد. گويي اينكه نظر مخاطبين تون زياد مهم نيست.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا