1
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچههای روستا
ریشهام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
یاد دارم در زمین وقتی مرا میکاشتند
پیکرم را بوسه میزد کدخدای روستا
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمیارزم برای روستا
کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر
راهیم میکرد قبرستان به جای روستا
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم میکند دیزی سرای روستا
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا
تیر سیمانی نخواد شد عصای روستا
2
میرسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تـخـتـی با رقیبـان مینشینی در بهشت
تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت
یک نمایـشگـر در آتـش، دوربـیـنـی در بهشت
صاحب عشـق زمیـنـی را به دوزخ میبـرنـد
جا نـدارد عشقهای این چنـیـنـی در بهشت
گـیـرم از روی کـرم گـاهی خـدا دعـوت کـنـد
دوزخیها را بـرای شبنـشینی در بهشت
بـا مـرامـی که من از تـو بـا وفـا دارم سـراغ
میروی دوزخ مـرا وقتـی بـبـیـنـی در بهشت
مـن اگـر جـای خـدا بـودم بـرای «ظـالـمـیــن»
خلق میکردم به نامت سرزمینی در بهشـت
3
درد یک پنجره را پنجرهها میفهمند
معنی کور شدن را گرهها میفهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصهی تلخ مرا سرسرهها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشمها بیشتر از حنجرهها میفهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکرهها میفهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرنها بعد در آن کنگرهها میفهمند
4
شاخـه را محکـم گـرفـتـن این زمان بیفایده است
بـرگ میریـزد، ستـیـزش بـا خـزان بیفایده است
بـاز میپرسی چـه شـد که عاشق جبـرت شـدم
در دل طـوفـان کـه بـاشی بـادبــان بیفایده است
بــال وقتی بـشـکـنـد از کــوچ هـم بـایـد گــذشـت
دسـت و پـا وقـتـی نـبـاشـد نردبان بیفایده است
تـا تـو بــوی زلفها را مـیفـرسـتـی بـا نـسـیــم
سعی من در سر بهزیری بیگمان بیفایده است
تـیــر از جـایی کـه فـکــرش را نمیکــردم رسـیــد
دوری از آن دلــبـــر ابـــرو کـــمـــان بیفایده است
در مـن ِ عـاشـق تــوان ِ ذرهای پـرهــیـــز نـیـسـت
پـرت کـن مـا را بـه دوزخ،امـتـحــان بیفایده است
از نـصـیـحـت کـردنـم پـیـغـمـبــرانـت خـسـتــهانـد
حرف موسی را نمیفهمد شبـان،بیفایده است
مــن بــه دنــبـــال خــدایـی کـه بــســوزانــد مـــرا
همـچنـان میگردم امـا همـچنـان بیفایده اسـت
دیدگاهها
خسته نباشید
خیلی وبتون عالیه
بعضی شعراتون و دوست داشتم
گر بگویم با خیالت تا کجاها رفته ام
مردمان این زمانه سنگسارم می کنند...
استاد فرامرز عرب عامری
رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم
شعرهایم دستباف مهربانی های توست...
استاد فرامرز عرب عامری
یک امشبی که آمده بودی به خواب من
من از غم فراق تو خوابم نبرده بود...
استاد فرامرز عرب عامری
دوستت داریم استاد بهمنی
man asheghe shere dared yek panjere hasam
ممنون
تو چی کردی...
گرانبها وستودنیه...
فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق چشم سبز تو چه دشتیست دویدن دارد
.
.
.
اول قصه ی هر عشق کمی تکراریست آخر قصه ی فرهاد شنیدن دارد
آقای بهمنی فقط اینو بهت بگم من شمارو ازهمه ی اونایی نظر دادن بیشتر دوست دارم ، من با خوندن اشعارشما بوسیله ی دبیرمون تو کلاس آشنا شدم بخاطر همین به هزار بدبختی خودمو به نمایشگاه تهران رسوندم تا فقط اشعار شما رو پیدا کنم وخداروشکر تونستم مجموعه غزل پیشامد شمارو پیدا کنم
درضمن بنده خودم نیزحدود 5 سال است شعر می گویم ،من 17 ساله ام
بنده یکی از شعرامو بعدا براتون ارسال می کنم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا