هر چند که روی صحبتش با ما بود
او مثل همیشه با خودش تنها بود
حق داشت مرا به حال خود بگذارد
در چشم غزل سپید بیمعنا بود
دل نازک من به اشتباه افتادی
با فکر صوابت به گناه افتادی
رویم نشد آن روز بگویم اینبار
با نقشهی من درون چاه افتادی
هر چند که از دیدن من بیزاری
برگرد اگر صدای من را داری
حتی اگر اینجا همه شیرین باشند
تو در دل من جای خودت را داری
گفتم که چرا به سادگی دل کندی
دیدم که تو هم به روی من میخندی
ساکت شدم و...
راه خیانت وا شد...
من هر چه بخواهم از خدا میگیرم
هم شادی و هم غم از خدا میگیرم
ای مرگ بیا و آبروداری کن!
یک روز تو را هم از خدا می گیرم
هر گاه ز بیگانه بریدی برگرد
از دامن او دست کشیدی برگرد
عمریست مرا از سر خود وا کردی
حالا که به جایی نرسیدی برگرد
محمد حسن جمشیدی
متولد 5 بهمن 1366
تهران
مهندس صنایع
ارتباط با شاعر: Nashtejavani.blogfa.com
دیدگاهها
واقعابه دوستی باشما افتخارمیکنم ...شاعر چشم غزل خوان که هستی؟
حالا که به جایی نرسیدی برگرد
با خوندن اشعار به خوبي ميشه فهميد كه شاعر خوب وزن شعر رو بلده. چيزي كه امروزه در آثار شاعران جوان كمتر ديده ميشه.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا