چهار روز بیدار و
چهار روز بی خوابم
سوسک سیاهی هم
رفته روی اعصابم
چهار روز در فکرم
که چه بود تقصیرم
گریه می کند تخت و
خیس می شود زیرم
فکر یک غریبه است
عکس تو در آغوشم
اسم می برد از او
هی مدام در گوشم
بعد رفتنت هر روز
حال من خراب است و
نصفه تیغ من از صبح
لای یک کتاب است و
تا غروب می رقصم
باز با لباس تو
تا غروب می لرزد
دستم از تماس تو
نیستی و من اصلاً
نیستم اگر هستم
هی لباس تو می خواست
که بیفتد از دستم
قدر چهار صد روزند
چهار روز کشدارم
فکر کرده به مغزم
میخ روی دیوارم
من چقدر غمگین و
من چقدر بدبختم
چهار روز را با من
گریه می کند تختم
نصفه تیغ من اینجاست
در کتاب باز من
آمده ست با اکراه
مرگ پیشواز من
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا