شعر كلاسيك«اميد صباغ‌نو»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

غزل 1

 

چون شعله در دستان دشت پنبه گیرم

دستــــی بده ، تا قبل افتادن بگیرم

 

تصمیم هایی مانده از دوران کبری

تصمیم دارم کلّ شان را من بگیرم!

 

گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد

دیگر نباید حسّ سوء ظن بگیرم

 

من یوسف قرنم، زلیخا خاطرت تخت

این بار می خواهم خودم گردن بگیرم

 

یک روز قبل جشن یاد من بینداز

با میوه ،چسب زخم هم حتما بگیرم

 

از لحظه ای که دست تو آلوده ام شد

در شهر می گردم که پیراهن بگیرم!

 

ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش

می ترسم از دامان اهریمن بگیرم

 

 

 

غزل2

 

ای عشقِ بکر! کاش بفهمی که با بودنت تمام جهان زیباست

لبخند های سنّتی ات جزوِ نادرترین مناظر این دنیاست

 

من ناخدای گمشده ای هستم افتاده در تلاطم طوفان ها

چشمان دلربای تو در حکمِ فانوسِ سربلندِ لبِ دریاست

 

ای عشقِ بکر! کاش بفهمی که پیغمبرِ پر از تب وُ بی تابت

هر وقت بحثِ معجزه ای می شد، اعجاز دست های تو را می­خواست

 

اعجاز دست های پر از مهرت یادآور گذشته ی شیرینی ست

عطر بهشت و جاذبه ی یک سیب، که یادگار مادرمان حوّاست

 

با هر کسی که از تو سخن گفتم، دیدم ندیده دل به تو می بندد

زین پس برای حذف رقیبانم وصفِ تو در حریم غزل بی جاست

 

قربان عشوه های تو! می دانم قربانی رقیب پذیرفته ست

قابیل گرچه متهمِ اصلی ست، در اصل قتل° گردنِ اقلیماستT

*

از سرخیِ انارِ نگاه خود، غم دانه می کنیم و خوشیم؛ آری

هرشب من و خیال تو بیداریم، هرشب که بی تو می گذرد یلداست...

 

__________________

T اقلیما یا اقلیمیا دختر حضرت آدم است که با قابیل از یک شکم آمده بود و وقتی قرار می شود به همسری هابیل در آید قابیل مدعی تصرفش می شود و بعد از آن قابیل و هابیل قربانی می کنند و قربانی هابیل پذیرفته می شود و اقلیما همسر هابیل می شود.این قضیه شاید دلیل کشته شدن هابیل بدست برادر باشد.کتاب فرهنگ اساطیر، دکتر یاحقی

 

 

غزل3

 

نشستیم و قسم خوردیم رو در رو به جان هم!

اگرچه زهر می ریزیم توی استکانِ هم!

 

همه با یک زبانِ مشترک از درد می نالیم

ولی فرسنگ ها دوریم از لحن و زبانِ هم

 

هوای شام آخر دارم و بدجور دلتنگم

که گَردِ درد می پاشند مردُم روی نانِ هم!

 

بلاتکلیف، پای تخته، فکر زنگِ بی تفریح

فقط پاپوش می دوزیم بر پای زیانِ هم!

 

قلم موهای خیس از خون به جای رنگِ روغن را

چه آسان می کشیم این روزها بر آسمانِ هم

 

چه قانونِ عجیبی دارد این جنگِ اساطیری

که شاد از مرگِ سهرابیم بینِ هفت خوانِ هم

 

برادر خوانده ایم و دستِ هم را خوانده ایم انگار!

که گاهی می دهیم از دور، دندانی نشانِ هم

 

سگِ ولگرد هم گاهی-بلانسبت-شَرَف دارد

به ما که چشم می دوزیم سوی استخوان هم!

 

گرفته شهر رنگِ گورهای دسته جمعی را

چنان ارواح، در حالِ عبوریم از میانِ هم!

دیدگاه‌ها   

#2 رحیم فلاحتی 1392-02-27 23:22
سلام
بسیار زیبا بودند . لذت بردم !
#1 بنفشه الیاسی 1392-02-22 02:42
عالی بود
مثل بقیه ی اشعار امید صباغ نو
مرسی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692