کافهها شاعران بیدردند،عمری آسودهخاطرند انگار
کافههایی که در توهم خود، نبض شعر معاصرند انگار
محو دود غلیظ سیگارند، همه شب تا سپیده بیدارند
بر سر شعر، هایوهو دارند، به گمانی که شاعرند انگار
شاعرانی که با تب هر شعر، در پی عشق تازه میگردند
با نگاهی همیشه وهمآلود، محو میز مجاورند انگار
یک طرف شاعران پوچ گرا، یک طرف شاعران پست مدرن
ادبیات شوم بیقیدی، ادبیات "ظاهراً"، "انگار"...
جوهر شعرشان نخشکیده، پشت درهای انتشاراتند
برگههای به رنگ خاکستر، وصلهی میز ناشرند انگار
دستهچکهای بی برو برگشت، هی ورق خورد و شعر پر پر شد
ناشرانی به فکر سود و زیان، ناشرانی که تاجرند انگار
دست در دستِ باده مدهوشند، مست مستند و گرم آغوشند
کافههایی که کفر مینوشند، کافههایی که کافرند انگار
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا