شعر کلاسیک «سحر اسدی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعر کلاسیک «سحر اسدی»

 

می ­روی و من بساطت را فراهم می­ کنم

چای هم میلت اگر باشد بگو دم می­ کنم

سینه ­ات را پر کنم از شادی و لبخند و خود_

سینه­ ام را بعد از این لبریز ماتم می­ کنم

مرگ گاهی بهتر است از این مداوایی که من

زخم را بر روی زخم خویش مرهم می­ کنم

من به جز لبخند روی صورتم چیزی نبود

نیستی روزی که از غم چهره درهم می­ کنم

عشق هم گاهی زیادی م ی­کند حق با تو است

عشق را هم از حسابت بعد از این کم می­ کنم

این سر مغرور را آسان به بادش داده ­ای

بعد از این در کوچه­ های شهر سر خم می­ کنم

 

دیدگاه‌ها   

#4 ستاره شمال 1394-02-12 02:15
راستی یاد سروده های رهی افتادم
#3 ستاره شمال 1394-02-09 23:24
زیبا بود؛ مخصوصا که با یه بیت طنز شروع شد
#2 فرشته رییسی 1393-08-15 22:43
خیلی شعر زیبایی بود.اهنگ خاصی داشت و مفهوم زیبا...درود
#1 ماۀده مرتضوی 1393-08-12 19:01
شعر بسیار جالبی بود. در این زمان که یشنر شعرای جوانمان به دنبال سرودن اشعار سفید و بی وزن و قافیه اند . شاعری مثل شما وجودش غنیمت است. موفق باشید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692