شعر کلاسیک «اشرف گیلانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شب با صدای بــــاد تبانی کرد دیدم که روو به بادم و خوابم برد

حتی صدای گریه نمی ­آمد  فحشی رکیک دادم و خوابم برد

در پیش روو نهایت تاریکی در پشت سر نهایت تاریکی

در امتداد این همه تاریکی  بی سایه ایستادم و خوابم برد

می ­ترسی از سیاهی شب مادر؟! فانوس شب برای تو می­سوزد

لرز صدات را بتکان، زشت است! دلشوره با صدای تو می­سوزد

دیوارهای شهر پر از دشنام دیوارهای شهر پر از نفرت

اینجا بهشت، مال هیولاهاست  خورشید زیر پای تو می­ سوزد

من مرده ­ام شکست حقیقت داشت آرام گریه کن که تنم لرزید

می­ خواست تا ابد بتپد،خون شد قلبی که زیر پیرهنم لرزید

از مرد چکمه پوش هراسی نیست هذیان ناسزاست که می­ گوید

بغضی دریده ­است گلویم را با چارتا ستون بدنم لرزید

مادر! نترس اشرف تو اینجاست ما سبز مانده ­ایم که داسی نیست

از لحظه ­های سخت گذر کردیم از مرد چکمه پوش هراسی نیست

پتیاره ­های شهر نمی­ دانند! از لات­ های شهر نپرسیدیم

فریادمان تمام جهان پیچید: (( آغوش امن یـــــار سیاسی نیست))

 مادر! نترس شب پر ِ دلتنگی­ست. شب، مهربان و خوب و بی آزار­است

غم روی شانه­اش بتکان، انگار  هر لحظه ­اش شبیه تو بیدار است

یک روز می ­رسد که دو چشمش را وا می­ کند به دیدن چشمانت

دل می­ دهد به روشنی خورشید . - خورشـــــیـــد در فضااات گرفتار است –

◊◊

تا آخرین نفس، سر من سبز است ازدست­ های شک زده بیزارم

از هر زبان سرخ، که از وحشت در کام غم، کپک زده  بیزارم

پرخاش شهر از سر ِ دلتنگی­ست پرخاش شهر از سر ِ مستی نیست

باید نشست و دید چه خواهد شد؟!!! از چشم ­های لک زده بیزارم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692