میخواست پسرش بداند که او قوی است. اینکه پانزده سال او را به تنهایی بزرگ و از خطرات دور کرده این قدرت او را به پسرش نشان داده.به پسرش میگوید: " سعی کن انگشتان من را از فرمان ماشین جدا کنی، ببین می توانی یا نه"
پسر قد بلند و خوش تیپ او که روی صندلی مسافر نشسته تلاش می کند اما نمی تواند.
او به سرعت لایی میکشد، با غرور رانندگی می کند، فکر می کند پسرش در آینده وقتی پشت ماشین خودش نشسته است این صحنه ها را به خاطر خواهد آورد سپس پسرش او را متعجب می کند. سرعتش از حد مجاز بالاتر می رود و انگشتان مادرش را می فشارد و با ناخن هایش او را می خراشد. ناگهان یک ماشین در حالی که بوق می زند از کنار آنها عبور می کند. به محض اینکه پسر به سمت دیگر خیابان می رسد عقب می کشد، بدون هیچ تلاشی و با بی تفاوتی ماشین را رها می کند. زن ماشین را کنار می کشد و کنار جاده میایستد.
بالاخره قدرت این را پیدا می کند که لبخند بزند و می گوید:" تقریباً به خودم رفتی"، " ولی در عوض به یک مادر قوی رفتهای.
می دانستی؟"
جسیکا فرانسیس کین در برکلی کالیفرنیا متولد شد وتا پیش از فارغ التحصیل شدن از "یال" در آن آربورمیشیگان بزرگ شد. او نویسنده دو مجموعه داستان بهشت منعطف و به این نزدیکی(چاپ شده گریولف، مارچ 2013) است . رمان گزارش(2010) او جزو رمان های برگزیده برای شرکت در بارنز و نوبل و فینالیست جایزه اولین رمان منتخب در مرکز داستان فلاهرتی-دونان و جایزه کتاب فروشان کوچک شد. همچنین از رمان او برای تئاتر و فیلم نیز استفاده شده است. جسیکا به همراه همسر و دو فرزندش در نیویورک سیتی زندگی می کند
دیدگاهها
هم داستان خوبی بود و هم ترجمه خوب. درد و دل های مادر با فرزند 15 ساله ای که از عرض خیابان رد می شوند.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا