وقتي پا به اين دنيا گذاشتم خيلي مغرور و شيك پوش بودم. قرار بود مثل هر مكث متشخصي٬ فقط يه لحظه ي كوتاه دوام بيارم و وقتش كه شد كوله بارمو ببندم و برم تا به يك كلمه اجازه ي هنرنمايي بدم. كاملا خودم را براي سرنوشتم آماده كرده بودم و حتي بهش افتخار هم مي كردم. با آرامش خاطر منتظر بودم تا سر و كله ي اون كلمه پيدا بشه و منو پس بزنه. آره آره من به انتظار ايستادم. اما هيچ كلمه اي از راه نرسيد. پيكرم داشت كشيده و كشيده تر ميشد. به طرز وحشتناكي دراز و درازتر ميشدم. حس مي كردم هر آن احتمال داره بتركم. واي محض رضاي خدا اين كلمه ي لعنتي كي قراره از يه جهنم دره اي سر و كله اش پيدا بشه؟ از اونجايي كه يه مكث مودبي بودم مي دونستم كه بايد فعلا سكوت كنم اما اين تنش واقعا جونمو به لبم رسونده بود. داد زدم: " آهاي كلمه لعنتي!!! پس كجايي؟ "
کلمات نامرئی با عصبانیت اشاره كردند هيسسسسسسسسس و شنیدم که همه می گفتند: " اوفففففف چه قشقرقی راه انداختی؟ مگه نمی دونی بارداری؟ "
فریاد زدم: "چی؟؟؟ "
" آروم بگیر، ناسلامتی تو یه مکث باردارهستیا باید تا لحظه ی به اوج رسیدن تعلیق دوام بیاوری. صبور باش بالاخره وضع حمل می کنی."
این کلمات کثیف همیشه یه عالمه حرف واسه گفتن دارن اما حالا که بیشتر از همیشه بهشون احتیاج داشتم هیچ خبری ازشون نیست تازه باید واسه زاییده شدن کلمات ٬ من بدبخت باردار بشم. اونقدر ورم کردم که یهویی بوووووووووم ترکیدم . البته یه انفجار معمولی نبود. دقيقا به همین حالت -- بووووووووووووووم ترکیدم. یه هیچی زاییدم... و به محض اینکه کلمات از درون من به دنیا پا گذاشت سر راهش هر ردپایی از منو محو و نابود کرد.
آخخخخخیيييييييييييش راحت شدم.
عجيبه ! فكر مي كردم بعد از اينكه كارم تموم شد ديگه چيزي حس نمي كنم ولي هنوز از سرنوشتي كه پيش رو دارم در حيرتم. گمون مي كنم اين وضعيت تا ابد همينطوري ادامه پيدا نمي كنه. محكومم به اينكه كاملا بخار بشم برم هوا ... شايد به همين زودي ها اين اتفاق بيفته. واسه همین تصمیم گرفتم خاطراتمو بنویسم. هنوز یه عالمه کلمه ته دلم ماسیده ٬ همينجوري دور و برم وول مي خورن و منتظرن ازشون استفاده كنم واسه همين خاطر يه چند تا از اون كلمه ها رو براي نوشتن اين خاطره قرض گرفتم. حالا كه تكليفم به آخر رسيد هنوز يه سوالم بي جواب مونده كه خيلي دوست دارم جوابشو بدونم. ميخوام بدونم آيا تكه ي كوچكي از وجودم در اين كلماتي كه از من زاييده شد هنوز زنده باقي مونده يا نه؟ و آيا وقتي اين تكه ها ناپديد شدند باز به حيات خود در كلمات بعدي كه قراره به زودي زاييده شوند٬ ادامه مي دهند يا نه ؟ شما چي فكر مي كنيد؟
خوب البته حق با شماست. در واقع اين دو سوال مقوله اي جداگانه دارند اما هر دو به نظرم يك مقوله هستند. آه ديگه وقتش شده ... دارم تبخير ميشم... دارم محو ميشم٬ به سختي صداتونو مي شنوم. چي ميگيد؟ جوابشو مي دونيد؟
دیدگاهها
با کاریجملانور به روزم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا