داستان«خيانت به همسرم» اثر«راب هاپ كات» ترجمه «ليلي مسلمي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

آسمان در آن روزي كه تصميم گرفتم به همسرم خيانت كنم بسيار آبي رنگ و پوشيده از ابرهاي قلنبه بود. همراه با وزش نسيم ملايمي٬ بوي چمن تازه سبز شده و همهمه ي مرغهاي دريايي بر فراز خانه هاي محله ي بازارنشين ما در فضا اوج مي گرفت. همينطور كه داشتم لباسهايم را براي قرار ملاقات انتخاب مي كردم دستانم سرد و مرطوب شد و صداي نفس هايم به خاطر شور خاصي كه سالها ميشد در دلم حس نكرده بودم بريده بريده شد. صبح آن روز راس ساعت 11 قرار ملاقات داشتم٬ آنهم با يك بانوي خوشگل مو طلايي با چشمهاي فندقي و روح فوق العاده مخملي؛ آدم دوست داشت در عمق آن روح غوطه ورشود. تمامي صحنه هاي آن روز خاص كاملا به شكل يك حمله ي نظامي دقيق برنامه ريزي شده بود. در حاليكه از نگاه زنم دوري مي كردم٬ موقع صبحانه سرصحبت را اينطوري باز كردم كه براي پياده روي موقع ناهار زودتر بيرون مي روم تا عصر وقت بيشتري براي كار روي كتابم داشته باشم. نقشه ي مسيري را كه براي اين قرار ملاقات پنهاني در نظر داشتم پشت سر هم و چندين بار با دقت در ذهنم مرور كردم. هنگامي كه زنم گفت براي خريد مي خواهد به خيابان پاييني برود دوباره مسيرم را از اول مرور كردم تا مبادا مسيرمون با هم برخورد كند. به هر حال نبايد ردي از خود به جا مي گذاشتم نبايد خطايي صورت مي گرفت. قلبم به شدت تند مي تپيد و دستانم مرطوب شده بود و مطمئن بودم لبخندم به همسرم كاملا تقلبي است. بالاخره زمانش فرا رسيد و از درب جلوي خانه بيرون زدم و آرام از كنار حصارها رد شدم و بي اراده مانند يك سايه از ميان كوچه هاي باريك و كوره راههاي فرعي با پيچ و تاب به سوي مقصدم بي هدف حركت كردم. عبور از خيابان بالايي بدترين اما مهمترين قسمت مسيرم بود چون مي دانستم هر آن ممكن است زنم جلوي من ظاهر شود. آيا واقعا مي تونستم آن لحظه دروغي سر هم كنم؟ شايد صورتم از شرمندگي سرخ شود يا شايد زبانم به لكنت بيفتد و از من بپرسد: چي شده؟ آن وقت من پس از 25 سال زندگي صادقانه چطور با اطمينان خاطر دروغ بگويم؟ تنها آن لحظه كه داشتم خودم را از چشم زنم پنهان مي كردم و از ميان خيابانهاي باريك شهرمان كه به لب دريا منتهي ميشد٬ و آن لحظه كه دستپاچه مسيرم را كج مي كردم تا مبادا لحظه ي ديدار آن چشمهاي فندقي درآن اتاق با بوي عطر شيرين زنانه را از دست بدهم٬ مطمئن بودم كه ديگه از راه بدر شده ام. قلبم داشت از جا درمي آمد اما بالاخره رسيدم. درب منزلش كمي نيمه باز مانده بود و من يكسره و با عجله وارد آن مجوطه ي خوش عطر شدم. كمي لبخند زد و بعد بيشتر لبخند زد . بالاخره اغوشم را باز كردم تا آرزوي قلبي ام را برآورده كنم. مثل دفعه ي قبل با عجله و نفس نفس زنان به خانه برگشتم. باز دوباره مجبور بودم مسيرم را طوري تغيير دهم تا بتوانم اطرافم را خوب زير نظر داشته باشم و گوشه كنار خيابان را خوب بپام. به محض اينكه به خانه رسيدم رد تمام شواهد را از بين بردم تا مبادا اتهامي به من وارد شود و سريع رفتم سربخت مطالعه٬ وانمود كردم سخت مشغولم تا شايد تپش قلبم آرام بگيرد. پس از ازدواج اين اولين باري بود كه به زنم دروغ مي گفتم و به او خيانت مي كردم ... خيلي راحت تر از آن چيزي بود كه فكرش را مي كردم و از اين بابت حس دلگرمي خاصي داشتم. ديگه بعدش يادم نيست باقي روز را چطور سپري كردم. فكر كنم آن روز خودم را زدم به كوچه علي چپ يا شايد هم به بهترين شكل ممكن دلشوره ام را پنهان كردم. صبح روز بعد را با طلوع آفتابي زيبا آغاز كردم. قناري ها در باغچه چهچهه مي زدند و هر سه فرزندم صبح كله سحر راس ساعت 9:00 تماس گرفتند تا ببينند مادرشان از دسته گلي كه روز قبل به عنوان هديه روز مادر برايش فرستادند خوشش آمده يا نه؟ زنم از دسته گل بزرگي كه پنهاني از بازارچه كوچك محله مان خريده بودم به شدت خوشش آمد بنابراين مي ارزيد در برابر چنين حركتي كه از خودم نشان دادم آنهمه دروغ و خيانت سرهم كنم.

دیدگاه‌ها   

#4 عزیز 1391-11-29 19:00
ببین بین اسمان تا پوشیده بود چقدر فاصله افتاده ؟! فکر میکنم باید سر فرصت یه ویرایش جدی از ترجمه ات بکنی . من ترجمه هات و می خونم . پاینده باشی.
#3 بی خیال 1391-10-24 20:11
دوستان صاحب نظر و...باور کنید قصه خوب،انتخاب خوب وعالی آن برای ترجمه با ترجمه روان!!!! تفاوت دارد.به سطرهای پایین توجه فرمایید:
ازوسط سطر20 تا23:تنها آن لحظه....وآن لحظه که مسیرم را کج می کردم تا مبادا لحظه... یاکلماتی همچون:ابرهای قلنبه،مسیرمون،سربخت مطالعه چه جایی می تواند داشته باشد؟ تاکاری ارزش نداشته باشد قطعا ارزش نظر هم ندارد،دستتان را به گرمی می فشارم وبرایتان با این پشتکار وخصوصا انتخاب های خوب وگاه عالی توفیق روزافزون را دارم.
#2 مریم 1391-04-05 00:57
چه موضوع غم انگیزی بود! مرسی لیلی جون از ترجمه روان و جالبت! خسته نباشی
#1 طيبه تيموري 1391-03-20 18:51
آفرين ليلي عزيز
خيلي ترجمه رواني بود

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692