داستان «شاهزاده درویش» نویسنده «محمد عمر عافی» مترجم «سمیرا گیلانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

samira gilaniiبعد ازصبر زیاد وقتی در سن پیری فرزند پادشاه سلامت پسر شد، خوشی پادشاه انتهایی نداشت. در تمام کشور جشن برپا کرد و بعد از سالها رعایا کمی آرامش نصیبشان شد. پادشاه به همین مناسبت به زندانیان مهم تخفیف مجازات داد و هر کس که آن روز مجازات اعدام برایش تعیین شده بود، زندگیش را هدیه گرفت...

تمام بزرگان مملکت اعم از منجمان و علما و حکما دور هم جمع شدند. برای طول عمر و سلامتی شاهزاده به طور خصوصی دعا کردند و برایش زایچه ترسیم نمودند. تمام اهل فن بر این حرف اتفاق نظر داشتند که شاهزاده باید از آینه دور نگه داشته شود. روزی که شاهزاده به آینه نگاه کند یا جایی عکس او منعکس شود، شاهزاده خواهد مرد.

به دستور پادشاه بر تمام درو دیوار قصر پرده آویختند تا مبادا عکس شاهزاده در آن منعکس شود. خرید و فروش آینه در تمام سرزمین جرمی مستحق مرگ اعلام شد. آینه برای بانوان متاعی گرانبها شد که برای پنهان کردنش روشها و ترفندهای جدیدی به کار بردند. برای نخستین بار مردم فهمیدند که آینه چه نعمت بزرگی است.  مردم به چشمان هم خیره میشدند و تصاویر مختلف میدیدند... چهره ای یکسان به شکلهای مختلف به نظر می آمد...

در این سو مردم در جستجوی شکل و شناخت خود بودند و حال آنکه شاهزاده میخواست از حصار شخصی خود فرار کند. وقتی شاهزاده قصد داشت به بیرون قصر برود، چهره اش را کامل در پوششی ابریشمی پنهان میکرد تا مبادا نگاه بدخواهی بر رخ زیبای شاهزاده بیفتد. شاهزاده آداب شاهی را آموخت و برای حفاظت تاج و تخت ظلم نیز به او آموزش داده شد. ولی یک روز شاهزاده قصد فرار از زندان تنهایی خود را کرد و به محض اینکه فرصتی یافت، از قصر فرار کرد.

این سو شاهزاده به لباس مردم عادی درآمد و آن سو دنیایی عجیب منتظر شاهزاده بود....

همه جا پر از گرسنگی و بدبختی و وحشیگری  و ظلم حاکم وقت بود. در کل ملک تنها چیزی که برای پادشاه اهمیت داشت فقط سلامتی شاهزاده بود... مردم از ترس فقط درگوشی پچ پچ میکردند. در تمام سرزمین فقط یک زبان رایج بود و آن هم زبان پچ پچ بود که در همه جا شکل یکسان داشت. فقط مردم شجاع گاهی آهی میکشیدند. در چشمان تمام مردم ترس و ناامیدی موج میزد. بیشتر پچ پچها حتی از رسیدن به گوش گوینده هم محروم میماندند... شاهزاده به هر سو که رو میکرد تا زمزمه ای از انسانیت بشنود، راهش بسته میشد. شاهزاده حال و اوضاع عوام را دید و به فکر فرو رفت.... هر چهره سوالی و هر چشمی زندانی ترس ....

آن سو در قصر شاه صف ماتم چیده شده بود .... پادشاه شخصا به همراه لشکریانش برای یافتن شاهزاده از قصر خارج شد. در راه به هر آبادی که وارد شد، نشانی از وحشیگری پادشاه برجای گذاشت.

بعد از کشتن هزاران نفر بالاخره روزی شاهزاده را در میان دراویش، مرده یافت. رهبر آنها پا بسته به دربار احضار شد. بزرگ دراویش حاضر شد و بعد از به جای آوردن آداب پادشاهی گفت: «اقبال حضرت عالی بلند باد. سایه پادشاه تا ابد...» درویش به صرافت افتاد اما با دیدن جلاد شمشیر به دست گفت: «مستدام باد. ما نمیدانستیم این پسر نوجوان کیست چون خارج از قصر کسی تا به حال چهره شاهزاده را ندیده بود و حتی خود شاهزاده هم خود را نمیشناخت. ما گمان کردیم که شاید حکیمی است که در جستجوی قلب میگردد، پناهگاهی میخواهد... برای غمهایش. اسیر قفس زندگی  که آواره میگردد. درویشی از خود بیخبر است که شهر به شهر خاک را زیرو رو کرده و آمده است، نمیدانستیم که این خوشبخت کیست. پادشاه سلامت ...! شما آینه ها را میشکستید و او قبار از آینه دل پاک میکرد. شما به او ظلم تعلیم میدادید در حالی که او در درون خود شمع انصاف روشن کرده بود... شما او را در پرده ابریشمی پنهان میکردید در حالی که او پنهانی حال و روز مردم را میدید و میلرزید... پادشاه سلامت...! او پسر شما نبود. درویشی بود که تغییر چهره داده و به قصر آمده بود وغروبی در تاریکی گم شد... پادشاه سلامت...! او در تاریکی چطور در آینه نگاه کند ...؟ شاید به آینه دل نگاه کرده بود که چیزی جز سیاهی دل نمیتواند برآن اثر کند ...»

این سو حرکت مردمک چشم پادشاه و در آن سو دست جلاد به حرکت درآمد و سر درویش از تن جدا شد و زمین را بوسید.

دیدگاه‌ها   

#1 الف 1398-01-25 13:31
آیینه ها دروغ نمی گویند!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «شاهزاده درویش» نویسنده «محمد عمر عافی» مترجم «سمیرا گیلانی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692