روح خانه
تو فکر می کنی که روح چیز ترسناکی ست
اما باید به تو بگویم که این خانه روح می خواهد
تو فکر می کنی که دل گرفتگی ات بخاطر چیدمان مبل ها و صندلی هاست
که مدام جایشان را و جایت را عوض می کنی
اما باید به تو بگویم که این خانه روح می خواهد
نگاه کن
همه چیز در این خانه دلتنگ است
مبل ها و صندلی ها دلتنگ درختانند
درختانی که روزگاری خیال می کردند
عاقبت دفتر مشق کودکانند یا دستکم دفتر شعری
و پرده ها که دلتنگ بوته های پنبه اند
و شمع ها که دلتنگ شان های عسل
و تو نیز دلتنگ چیزی در درونت
که نمی دانی نامش چیست
یا اینکه می ترسی بر زبانش بیاوری.
ترس ها
ترس هایت را خوب می شناسم
ترس از دست رفتن است
ترس از دست دادن
و ناتوانی بر از دست رفتگی ست
ترس های من نیز همین هاست
زیرا ترس ها نمی ترسند
آنها شجاعند
پنهان نمی شوند
شمشیر می کشند
می درند و
پیروز می شوند.
هایکو
دو مارمولک، روبه روی هم
ساعتها خیره مانده اند
به پروانه ی سفید.