زن و ناقوس میدرا

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

مترجم: ليلي مسلمي


حکایت ژاپنی به انتخاب اف. هالند دیویس

در شهر میدرا ناقوسی بزرگ از جنس برنز در صومعه‌ای قدیمی قرار داشت. بامدادان و شبانگاهان زنگ ناقوس با نوایی دلنواز و رسا نواخته می‌شد و سطح ناقوس همچون شبنم صبحگاهی می‌درخشید. کشیشان به هیچ زنی اجازه نمی‌دادند ناقوس را بنوازد چون تصور می‌کردند چنین عملی باعث خواهد شد سطح صیقلی فلز آلوده و تار شده و بدین ترتیب فاجعه‌ای رخ دهد. وقتی این خبر به گوش زن زیبا‌رویی در حوالی کیوتو رسید، حس کنجکاوی‌اش به‌شدت برانگیخته شد و چون نمی‌توانست این حس را در وجود خود مهار کند با خود گفت: "می‌روم تا ناقوس شگفت‌انگیز میدرا را از نزدیک ببینم. ناقوس را با نوایی دلنشین خواهم نواخت و در کنار سطح براق آن که هزاران برابر بزرگ‌تر و درخشنده‌تر از آیینه است، چهره‌ام را آرایش کرده و پودر می‌زنم و موهایم را درست خواهم کرد."

پس از طی مسیر، درست در لحظه‌ای که همه غرق در انجام فرائض الهی بودند، زن مغرور با سماجت تمام خود را به بالای برجی رساند که ناقوس بزرگ از آنجا آویزان بود. زن به داخل سطح براق ناقوس نگاهی انداخت و در همین حین نگاهش افتاد به چشم‌های زیبا، لُپ‌های گل‌انداخته و چال خنده روی گونه‌اش. بلافاصله انگشت‌های کوچک خود را جلو آورد و آرام به روی سطح براق فلز دست کشید و از ته دل آرزو کرد که ای‌کاش خودش آیینه‌ای به این بزرگی و درخشندگی داشت. همین‌که زن به سطح فلزی ناقوس خورد، درخشندگی رنگ برنزی آن نقطه تار شد، اثر تیرگی کوچکی بر سطح آن باقی ماند و تمام جلای پُر زرق و برق آن نیز از بین رفت.


 

_________________________________________________________________________

منبع:

F. Hadland Davis, Myths and Legends of Japan (London: George G. Harrap and Company, 1917), pp. 141-142.

دیدگاه‌ها   

#10 عزیز 1391-11-29 17:42
البته در مورد اینکه روایت و منظور نویسنده چی بود مهم نیست . مهم اینه که من و تو چی برداشت میکنیم. در این مورد باید بگم که نتیجه گیری برای خواننده بازه و این نقطه قوت متنه. اما من با نظر برخی دوستان در مورد ترجمه - گرچه متن اصلی رو ندارم - قدری اشکال دارم .مثلا تو خط اول ترجیح میدم اینگونه بنویسم :در صومعه قدیمی شهر "میدرا"، ناقوس برنزی بزرگی قرار داشت ... و چند ویرایش دیگر . لیلی جان از ترجمه هات ممنون . پاینده باشی.
#9 لیلی مسلمی 1390-10-20 15:33
دوستان عزیزم ممنونم از تک تک نظراتتون و واقعا متشکرم از اینکه روی تم داستان خیلی خوب دارید بحث می کنید و هر چی بیشتر نظراتتون رو می خونم احساس می کنم خیلی نکته ها رو من خودم زیاد بهش دقت نکرده بودم و تا حد زیادی دارم می آموزم اون نکته هایی رو که خودم به ذهنم خطور نکرده بود. با اینکه داستان خیلی خیلی کوتاهیه ولی جای بحث زیاد داره و همینش دقیقا برام جالب بود. خوشحالم از حضورتون و دستتون درد نکنه. موفق باشید همگی منتظر نظرات و نکات دیگرهمچنان هستم.

با سپاس
لیلی
#8 رضاکیانی موحد 1390-10-20 02:21
سه تا نکته رو اضافه کنم شاید بد نباشه. اول اینکه این جور داستان ها رو باید تو متن اون فرهنگ خاصی که نوشته شده خوند وگرنه نمی شه باهاش ارتباط درستی برقرار کرد. دوما که (قصد توهین ندارم به کسی) یه دوست سرخپوست دارم که اعتقاد داره بدبخت ترین آدمهای روی زمین زیباروترین اونها هستند. به این دلیل که بزرگترین دشمن آدم خودخواهی اون هست و زیبارویان هم کسانی هستند که این خودخواهی شون توسط دیگران به شدت تقویت می شه.(رزونانس می گیم بهش توی فیزیک و برق). نکته سوم هم استفاده از خود کلمه آینه در این متن هست و اینکه زن دوست داشت خودش رو توی زنگ ببینه و اون رو به عنوان آینه بکار ببره. ژاپنی ها یه ضرب المثل خیلی معروف دارند: شمشیر جان مرد است و آیینه روح زن. درباره آیینه هم کلی داستان دارند البته.
#7 wybie 1390-10-19 15:22
ترجمه‌اش روان بود.
خواندنی بود.
حکایتش هم.
دوست داشتمش.
...
ممم...
تم‌اش را نمی‌دانم، بگویم نقد شکستن تابوها یا نقد غرور؟!
اما قصه این بیت سعدی را به خاطرم آورد:
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم
تم‌اش هر چه هست، درست،
اما من دوست دارم تم‌اش این باشد؛
اینکه ناقوس، و تقدس مقدس است تا جایی که مقدس‌تر نباشد.
مقدس‌تر که بیاید، آن یکی رنگ می‌بازد، مکدر می‌شود.
ارادت.
#6 ميله بدون پرچم 1390-10-18 19:08
سلام
حكايت جالبي بود... غير از يك جا افتادگي تايپي ، خيلي روان و خوب هم ترجمه شده...
نظر رضا در مورد خودخواهي هم جالب است و هدف نويسنده هم به نظر همين باشد.
همه انسانها اين قابليت رو دارند كه مرتكب خودخواهي بشوند...ولي نقش زيبايي هم در اين ميان قابل توجه است
#5 رضاکیانی موحد 1390-10-18 11:06
داستان جالبیه. منظور از ناقوس آگاهی ناب انسان است. قسمتی از وجود آدمی که می تواند بدون واسطه با اشیا و دنیا رابطه برقرار کند و به کنه وجودی آنها پی ببرد. جان انسان زمانی می تواند به اشراق برسد که منیت و خودخواهی آن را آلود نکرده باشد. خودخواهی، خود بزرگ بینی و خودبرتر بینی سبب تیرگی جان انسان خواهد شد تا حدی که وی را از وصول به مراحل بالاتر شناخت باز خواهد داشت. در صورت تیرگی جان حتی از درک وجود خویش نیز عاجز خواهیم شد. آینه دل تیره می گردد. همان آینه که چهره ما را آنگونه که بود نمایش می داد. حال دیگر از دیدن تصویر خود (شناخت خئویشتن خویش) نیز عاجز شده ایم. تنها راه جلا بخشیدن به ناقوس همانا ترک خودخواهی و سروری است.
لذت بردم . واقعا دست تون درد نکنه خانم مسلمی. کاملا واضحه که برای ترجمه اش زحمت کشیده شده. امیدوارم بازهم ادامه بدید و بقیه ش رو هم همینجا شاهد باشیم.
#4 بهمن 1390-10-18 04:28
درمورد این دو خط
درخشندگی رنگ برنزی آن نقطه تار شد، اثر تیرگی کوچکی بر سطح آن باقی ماند و تمام جلای پُر زرق و برق آن نیز از بین رفت.
به نظرم پیچیدش کردی:
جای دست زن روی ناقوس تار شدو جلای پر زرق و برق آن محوشد.
چون فکر می کنیم می خواییم تاری رو نشون بدیم و درخشندگیش برامون روشن هست دیگه، و اون محو شد برای این نوشتم که فکر می کنم لغت مناسب تری است برای اینگونه از بین رفتن. و البته حذف جمله وسط یک جورای رابطه بین دست زن (یا عمل داستانی زن) و تیره شدن رو پر رنگ تر می کنه که فکر می کنم نویسنده هم در پاراگراف دوم نظرش همین بوده.
بار اول ساده خودم بار دوم سعی کردم با دقت خوندم و گاهی برگشتم و تا شد ایراد گرفتم. نمی گم ایراد الکی نگرفتم هرچی به ذهنم اومد نوشتم شاید یکیش به دردت بخوره.
درموردکلیت داستان هم جذاب واسم نبود گرچه در تیپ داستان های این طوری به نظرم استادانه بود.
درمورد ریتم کار هم نمی دونم منظورت چیه ؟ اما داستانش طوری هست که ریتم پاراگراف اول کند تر از پاراگراف دومه ، چون پاراگراف اول می تونه سالها اتفاق بیوفته و به ناگاه یک روزی و درساعتی پاراگراف دوم اتفاق بیوفته که خود پاراگراف دوم هم هر چه می ره جلو ریتم تند تر می شه و به لحظه می رسه.
#3 بهمن 1390-10-18 04:18
سلام
به جان چون تصور می‌کردند می تونستی بنویسی می پنداشتند البته در پندار قطعیت بیشتری هست باید متن اصلی باشه تا منم ببینم چی بهش می خوره.
درمورد این جمله :
همین‌که زن به سطح فلزی ناقوس خورد
به نظرم باید این گونه ترجمه می شد: همین که دستش(انگشتش) به سطح ناقوس فلزی خورد، چون اولا یک بار زن رو معرفی کردی می تونی بهش ارجاع بدی،ثانیا اینجا شائبه پیش میاد که مثلا جای دیگش خورده یعنی مثلا نزدیک تر رفته و این چیزا؟ که بازم نمی دونم فکر نکنم در متن اصلی هم منظورش جایی جز دستش بوده ،البته چرا انگشتش رو داخل پرانتز نوشتم چون به نظر خودم دستش قشنگ تر در میاد به دلیل اینکه اولا تکرار نمی شه ثانیا از نظر مفهومی قابل فهمه وقتی می گیم دستش منظورمون همون انگشت هست که در جمله قبل گفتیم. والبته خودت هم دست به کار بردی درجمله بالاش به نظرم درمورد دوم سوم و الی اخر دست به کار بره بهتره.
#2 آرام بی قرار 1390-10-18 04:13
من کلا" با این عقاید که اینجوری میگن مشکل دارم ولی به اینم اعتقاد دارم که گاهی اگه به یه اثر دست اندازی بشه ممکنه بکارتش از بین بره، مثلا" همون قضیه معروف شمعی که شیخ بهایی زیر یه مخزن آب کار گذاشته بود و سالها بود که خاموش نمیشد و گفته بود بهش دست نزنید و دست زدن و خراب شد. البته حقیقت داشتن این قضیه هم مثل حقیقت داشتن این حکایت جای بحث داره ولی کلا" دستکاری کردن این عواقبم میتونه داشته باشه.
اینکه اون زن زیبارو هم خواسته حس کنجکاویشو پاسخگو باشه جای تقدیر و تشکر داره و کلا" مثل اینکه از قدیم عشق خانوما آینه بوده و آرایش. ناقوسی هم که اینجوری تیتیش مامانی باشه همون تیره و صامت باشه بهتره.

خب تم داستان نمیدونم چیه ولی سیرش خوب بود ، من انتظار یه پایان دیگه ازش داشتم ولی خب همینکه انتظارمو برآورده نکرد خودش یعنی اینکه تم غیر تکراری ایه.

تو این قسمت "درخشندگی رنگ برنزی آن نقطه تار شد،" نقطه منظور نقطه ی خاصیه؟ چون توضیح داده نشده.

و اینکه همه که مشغول انجام مراسم مذهبی بودن و غرق مناجات و این زن زیبارو به فکر هوای نفس خودش و نفسانیات فک کنم میخواد بگه که تیرگی از خودخواهی نشأت میگره.
در پایان معذرت میخوام که تو کاری که تخصص خاصی توش ندارم اظهار نظر کردم.
#1 كاسپر 1390-10-17 18:12
حكايت و البته ترجمه ي تامل انگيزي بود ...ممنون

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692