• خانه
  • داستان
  • داستان ترجمه
  • داستان ترجمه کودک و نوجوان «آبسولوم، پری مهربان» نویسنده «کارول مور»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

داستان ترجمه کودک و نوجوان «آبسولوم، پری مهربان» نویسنده «کارول مور»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان ترجمه کودک و نوجوان «آبسولوم، پری مهربان» نویسنده «کارول مور»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

جن ­ها و پری­ ها به ­عنوان موجوداتی افسانه ­ای از دوران ­های بسیار کهن در داستان­ ها و روایات حضور داشته­ اند و به­ ترتیب مظهر بدی­ ها و خوبی­ ها برای انسان­ها بوده ­اند­. این داستان نیز در مورد یک پری مهربان به ­نام "آبسولوم" است که به انسان­ها خدمت می­ کرد و از این کار لذت می­برد­.

"آبسولوم" در یک انبار غله بسیار قدیمی خدمت می­کرد و مجبور بود که برای پاکیزه نگهداشتن آنجا تمام روزها را به سختی کار کند­. او برای اینکه محیط کارش کثیف نباشد­، مدام همۀ گوشه­ ها و شکاف­ های این مکان قدیمی را جارو می کرد و آشغال­ هایش را جمع ­آوری و در محلی بیرون از انبار تخلیه می­کرد سپس کف انبار را می ­سایید و صیقل می­داد و اثاثیه ­ها و وسایل قدیمی را برق می ­انداخت­.

"آبسولوم" همچنین وظیفه تیمار کردن اسب­ ها را هم بر عهده داشت­. او بدن اسب ­ها را با آب می­ شست سپس آنها را با کهنه ­ای خشک می­ کرد­. او به بدن آنها برس می­ کشید و تلاش می­ کرد تا آغل­ های­شان مدام پر از علوفۀ تازه باشند­.

پخت و پز غذا نیز از دیگر کارهایی بود که او انجام می­داد­.

او به این کارها عادت کرده بود و آنها را هر صبحگاهان پس از بیدار شدن مجدداً تکرار می­کرد­.

"آبسولوم" نقش دکتر و پرستار را هم بازی می­کرد­. او از تمام کسانی که در انبار غله کار می­کردند­، بخوبی مواظبت می­کرد و تلاش داشت تا هر گاه مریض شدند­، مداوا گردند و سریعتر از بستر بیماری برخیزند.

به­ علاوه او کالسکه را مرتباً تعمیر می ­کرد و به مرمت افسارها و لگام ها همت می ­گماشت و هر روز چرک­ هایشان را با پارچه مرطوبی که بر روی آنها می­کشید­، تمیز می­نمود­.

"آبسولوم" از شدت کار کردن بسیار لاغر و استخوانی می نمود ولیکن به­ نظر می­ رسید که کسی توجهی به این موضوع ندارد­.

­در حقیقت پری های زیاد دیگری هم در کارگاه ­های شهر "سانتا" مشغول به ­کار بودند­. آنها اغلب اوقات فراغت را با رقص و آواز می ­گذراندند و منتظر آمدن "سانتا کلاوس" (مشابه بابا نوئل) در شب عید میلاد مسیح می­ بودند­. آنها خود را به شکل اسباب بازی ­های مورد پسند بچه­ ها در می­ آوردند و به مردم لبخند می­زدند و تلاش می­ کردند که در خوشحال نمودن مردم به­ ویژه کودکان نقشی داشته باشند­.

"آبسولوم" یکروز خبر خوشی دریافت کرد و آن اینکه از این پس اگر مایل باشد، می­تواند به آرزویش به ­عنوان کار در یک کارگاه ساخت عروسک­ های کریسمس برسد امّا این موضوع یک اشکال داشت و آن اینکه کارگران کارگاه­ های عروسک­ سازی باید باسواد و قد بلند می ­بودند درحالی­که "آبسولوم" چنین نبود­. او همواره به­حال کارگران کارگاه­ ها غبطه می­ خورد و می ­اندیشید که چرا باید در یک انبار قدیمی به ­کار گرفته شود­.

نزدیک شب عید سال نو بود و انگار حوادثی در حال رخدادن بودند­. سورتمه "سانتا" بر فراز زمین به پرواز در آمده بود­. باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و دانه ­های درشت برف با تأنی و پیچ و تاب بر روی زمین می ­باریدند و دیوارها و پشت بام ­ها را سفید­پوش می­ ساختند بطوری­که همگی ساکنین انبار قدیمی انتظار وقایع ناگواری را در آن شب تیره و هولناک می ­کشیدند .

در تمام این مدت­، حشرات درون انبار بدون ترس و بیم در اطراف روشنایی چراغ به پرواز در آمده بودند­.

در این زمان کولاک شدید باد و برف شروع به وزیدن کرد و همه چیز را به لرزه در آورد . "آبسولوم" تلاش می ­کرد تا از تمامی جوانب با خبر باشد زیرا او سراسر سال را مشتاق فرارسیدن چنین لحظه ­ای می­ ماند­.

او به ناگهان دید که در آسمان بالای سرش چیزهایی به­مراه یک سورتمه در حال چرخیدن بدور همدیگر هستند بطوری­ که آنها در یک لحظه با نوک درختی برخورد کردند و در نتیجه سورتمه به شدت با زمین برخورد کرد­. سورتمه قدیمی در اثر برخورد با زمین دچار شکستگی شد چنانکه بسیاری از قسمت­هایش خُرد شدند­. قطعات ریز و درشت سورتمه در گوشه و کنار محل برخورد به چشم می­ خوردند­. هدایای کریسمس از بسته ­های پاره شده­، به خارج پرتاب گردیدند­. روبان­ های هدایا بر روی شاخه ­های درخت در هم تنیده بودند و "سانتا کلاوس" نیز بر سطح زمین خیس جنگل دراز کشیده بود و بخوبی می­شد حدث زد که در اثر برخورد با زمین دچار صدمه شده است امّا هیچ­کس نمی­دانست که چگونه باید از او مراقبت نمود­.

همگی حاضرین بر اطرافش گرد آمدند و صدایش می­زدند­: آه ، "سانتا کلاوس" ، "سانتا کلاوس" بلند شوید امّا از "سانتا کلاوس" هیچ ­گونه جنبش و صدایی برنخاست بطوری­که تمامی شاهدان با نگرانی بفکر فرو رفتند­: که حالا چه باید بکنند­؟

آسمان کاملاً تیره و تار بود و هیچ­گونه نوری از ماه و ستارگان به چشم نمی­ خورد­. آن­هایی که در آنجا جمع شده بودند­، برای گرم نگهداشتن "سانتا کلاوس" که بر روی زمین افتاده بود­، اقدام به پوشاندن سراسر بدنش تا نزدیک ریش­های بلندش با شاخ و برگ­های کوچک درختان نمودند­. در همین موقع یکی از حاضرین فریاد زد­: آیا فقط "آبسولوم" شاهد این ماجرا بوده است­؟

سپس ناگهان همگی به نجوا پرداختند­: "آبسولوم"­، آه "آبسولوم" ؛ آیا کسی می­ داند که او اینک کجاست­؟

آنگاه همگی یک­صدا فریاد زدند­: "آبسولوم"­، "آبسولوم"­، آیا صدای ما را می­شنوی­؟

یکدفعه ستاره­ای در آسمان آن شب تاریک و طوفانی به نور افشانی پرداخت و به سمت زمین نزدیک و نزدیک­تر شد و سرانجام در کنار "سانتا کلاوس" بر زمین فرود آمد­.

تمامی حاضرین قدمی به عقب برداشتند­. نفس­ها از آنچه شاهدش بودند­، در سینه ­ها بند آمده بود­. آنها دیدند که "آبسولوم" ستاره­ای را برای نورافشانی از آسمان به همراه آورده است­.

"آبسولوم" ستاره را بر روی درختی قرار داد بطوری­که تمامی آسمان اطراف را در شب کریسمس مملو از نور نمود سپس "آبسولوم" با سایرین به کنار "سانتا کلاوس" رفتند­. او در کنار "سانتا" زانو زد و وقتی چندین دفعه نفس خود را بدرون دهان "سانتا" دمید­، اندکی بعد "سانتا" چشم ­هایش را گشود ، نگاهی به اطراف انداخت و به آرامی گفت­: "آبسولوم"­، آیا براستی تویی­؟

"آبسولوم" جوابی نداد زیرا کارهای زیادی بودند که هنوز می­ بایست به انجام برسند­.

"آبسولوم" ایستاد و دستانش را جلوی دهانش گذاشت و اجازه داد تا جیغش خارج شود و تمامی جنگل را فرا گیرد و سپس کوه­ها و درّه ­ها را بپیماید­. او این جیغ را که فریادی برای فراخواندن بود­، در دوران جوانی از فردی ناشناس و فرزانه آموخته بود­. این جیغ برای پاسخگویی و همچنین فراخوانی افراد خوب و مهربان در یک محل بود و بدین طریق هر موجود زنده­ای که در آن حوالی درون خانه های روستایی­، غارها­، آشیانه­ ها­، بر فراز درختان و یا هر پناهگاه دیگری زندگی می ­کردند­، برای کمک حاضر می­ شدند­.

ثانیه­ هایی طول نکشید که موش ­های صحرایی­، سنجاب­ ها و آهوها در صحنه حاضر گردیدند­. راکون­ ها­، روباه ­ها و گربه ­های وحشی هم آمدند و پرندگان زیادی از فراز درختان بر زمین جستند و سپس با آمدن خرگوش­ ها بر جمعیت آنها آنچنان افزوده شد که جای سوزن انداختن نبود­. همگی آن­ها برای کمک به "آبسولوم" و "سانتا کلاوس" آمده بودند­.

تمامی قطعات سورتمه از گوشه و کنار جمع­آوری و به نزد "آبسولوم" آورده شدند و او هم با تلاش فراوان سعی داشت که هر قطعه را در جای سابقش قرار دهد­. افسار بریده شده و قطعاتش در هم تنیده شده بودند. چرخ­ها دو تکه شده بودند بطوری­که "آبسولوم" حقیقتاً نمی ­دانست که چه باید بکند­؟

همچنانکه "آبسولوم" در تعمیر سورتمه می­ کوشید­، به جمع آوری اسباب بازی­ ها و هدایایی می­ پرداخت که تماماً در اثر وزش باد به هر گوشه پرت شده بودند­. آن­ها تمامی اسباب بازی­ ها را در لفاف­ هایشان می­ پیچیدند و روی آنها را با روبان گره می­زدند و در خورجین می­چیدند­.

با این اقدامات بود که کم کم سورتمه به حالت اوّلش برگشت و آنها خورجین هدایا را بر رویش نهادند و کمک کردند تا "سانتا کلاوس" بر روی پاهایش به ایستد و به آرامی سوار سورتمه­ اش شود سپس تمامی کسانی که کمک کرده بودند­، کمی از سورتمه دور شدند و سورتمه با سوار شدن "آبسولوم" آمادۀ حرکت شد­.

"آبسولوم" بلافاصله بر روی صندلی وسط سورتمه نشست و گفت که باید "سانتا" را به خانه­اش برساند­. او سپس فرمان حرکت را صادر کرد­. با فرمان "آبسولوم"­، سورتمه از زمین برخاست و به پرواز در آمد و درحالی­که گوزن­ ها و خرگوش­ ها آنرا به دنبال می­کشیدند و "آبسولوم" و "سانتا" در وسط سورتمه نشسته بودند­، مستقیماً به سوی آسمان رفت­.

اینکه آنها چگونه به پروازشان ادامه دادند­؟ و چه مدت پرواز کردند­؟ هنوز کسی نمی­ داند امّا اگر بپرسند که آیا سرانجام به منزل رسیدند­؟ باید پاسخ داد که­: بله­، آنها به خانۀ "سانتا" رسیدند و هر چه سریعتر او را به داخل خانه ­اش بردند­.

خانم "کلاوس" از آنها استقبال کرد و از "آبسولوم" به أواسطه کمک به شوهرش تشکر نمود­. او از هر دوی آن­ها با سوپ جوجه گرم پذیرایی کرد ولی پس از صرف شام رو کرد به "آبسولوم" و گفت­: می­ دانی که هدایای شب عید هنوز بر روی سورتمه مانده ­اند و تو تنها کسی هستی که می­توانی آنها را به صاحبان­شان برسانی­.

"آبسولوم" نگاهی به خانم "کلاوس" انداخت­. او می­ دانست که خانم "کلاوس" در جریان تمام امور است و مورد اعتماد شوهرش می­ باشد امّا او به­جای اینکه فرمان او را به ­فوریت اجرا کند­، بلافاصله سوار سورتمه شد و آن­را به انبار غله قدیمی منتقل نمود­. او تمام شب و سراسر روز بعد را سعی کرد تا کلیه صدماتی را که به هدایا وارد شده بود­، ترمیم نماید لذا تک تک هدایا و اسباب بازی­ها را از جعبه ­ها خارج نمود و پس از وارسی­، تمیز و مرتب کردن مجدداً به حالت اوّل برگردانید­.

"آبسولوم" پس از اینکه از سلامت امور مطمئن شد، به تحویل دادن هدایا به صاحبان­شان بر طبق آدرس ­هایی که بر روی بسته­ ها بودند­، پرداخت. او سعی نمود که تمامی کارها را مطابق میل "سانتا کلاوس" و درست مثل او انجام دهد.

"آبسولوم" هیچ­گاه در تمامی زندگی­اش در صدد آسیب رسانی به انسان­ها بر نیامد­. او همواره دوست داشت که مثل سایر پری­ ها برای جامعه انسان­ها مفید واقع شود و وظیفه ­اش را به ­خوبی به انجام برساند­.

آیا حالا متوجه شدید که "آبسولوم" چرا و با چه نیتی برای سال­های مدید در انبار غله قدیمی کار می­ کرد­؟

 

دیدگاه‌ها   

#1 پونه 1393-09-25 17:59
با سلام و درود

ترجه رواني بود

موفق باشيد و پيروز

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692