داستان «در جستجوی هیچ» نویسنده «کَت رَمبو‌«؛ مترجم «زهرا تدین»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «در جستجوی هیچ» نویسنده «کَت رَمبو‌«؛ مترجم «زهرا تدین»

 

عمو آبراهام با صدای گرفته‌ای گفت: «یادت باشه که اون‌ها مثل من و تو نیستند.»

«اون‌ها انسان نیستند. ساموئل پیر گفته که روح در بدن باقی می‌مونه، و همینم دلیل اصلی طبقه بندی کلون‌های شبه بشریه.»

شان دکمه یقه‌اش رو بست و با دو تا گیره مرتبشون کرد. یونیفورم رو که از توی بسته‌اش در آورد. بوی تند و زننده مواد شیمیایی و پلاستیکی تو هوا پیچید، اون سِت ارزون قیمت مناسب موقعیت بدی که داشت بود. آینه توی هال اون رو رنگ پریده و عصبی اما آماده برای اولین ماموریتش نشون می‌داد. امیدوار بود که توی این ماموریت بهتر از ماموریتی که با کلون‌ها داشت باشه. جِب مراقب اوضاع بود، هَنک هم یه خلبان خوب و سختکوش بود. اون می‌دونست که بهتر از اون‌ها نیست اما بازم امیدوار بود کارها خوب پیش بره. دیگه آماده بود که سوار سفینه آسیو بشه و بره به سیاره سرد و تاریک و بتونه اونجا رو با تیم کلون‌هایی که اداره‌اش می‌کرد تغییر بده.

آبراهام رو ندیده گرفت اون پیرمرد به جز غصه و ناامیدی چیزی نمی‌تونست بهش بده. حالا شان داشت با کارهای شرم آورش می‌رفت و و آبراهام رو بدون هیچ ناراحتی ترک می‌کرد. بدون اینکه به آبراهام نگاه کنه گفت: «اون‌ها فقط وسیله‌اند عمو، لازم نیست نگران باشی. من فقط ازشون استفاده می‌کنم، باهاشون زندگی و معاشرت که نمی‌کنم.»

ناله عمیقی از سینه آبراهام بلند شد. «صبر کن. اون‌ها با دست‌های خونین ساخته شدند، برای همینه که ما نباید هیچوقت در پیشگاه خداوند ازشون استفاده کنیم. سفرت چقدر طول می‌کشه؟»

«سه هفته»

«سه هفته موقعیت خوبیه برای دعا و مناجات. نیایش کن.»

«من به یه خواب سرد فرو می‌رم.»

«خواب سرد! چرا؟»

«ممکنه نتونم به نیاش و دعا برسم.»

پیرمرد شونه‌های مرد جوون رو گرفت و به طرف خودش کشید، حالا دو تا مرد روبروی هم ایستاده بودند: «خداوند به قلبت نگاه می‌کنه پسرم. تو دعا می‌خونی که قویتر باشی. که بهت کمک کنی کارهای احمقانه نکنی.»

«فرانسیس قدیس گفته که وقتی ما با خدا راز و نیاز می‌کنیم انگار که در جستجو و به دنبال هیچیم.»

«اون یه کاتولیک بود. ما خوب می‌دونیم دعا و راز و نیاز برای چیه. و ما همه چیز رو از خدا می‌خوایم و اونم به ما میده و کمکون می‌کنه که در برابر وسوسه‌ها و فریب‌ها قوی باشیم.»

صورت شان سرخ شد. امیدوار بود عموش نفهمه که مدارک کارهای احمقانه‌اش لابلای خرت و پرت‌های توی کیفشه.

آبراهام هیچوقت موافق چنین کارها و سرگرمی‌هایی نبود و حتی اون‌ها رو محکوم می‌کرد و نمونه‌ای آلوده کردن تدریجی تمدن می‌دونست.

اما عمو آبراهام خیلی راحت رهاش کرد، به عقب رفت و براش دست تکون داد. طنابی که قلاب وصل بود کشیده شد و موتور روشن شد.

دیدگاه‌ها   

#2 زهرا تدین 1393-09-15 01:16
نقل قول:
سوژه ای که برای ترجمه انتخاب کرده اید نو و جذاب است.داستان پر کشش است و خواننده دوست دارد قصه ادامه پیدا کند. ترجمه روانی است و لحن محاوره قصه را به خوبی پیش برده است. موفق باشید
ممنونم که خواندید و نظرتان را نوشتید.خوشحالم مورد توجه قرار گرفت.
#1 ماۀده مرتضوی 1393-09-09 22:37
سوژه ای که برای ترجمه انتخاب کرده اید نو و جذاب است.داستان پر کشش است و خواننده دوست دارد قصه ادامه پیدا کند. ترجمه روانی است و لحن محاوره قصه را به خوبی پیش برده است. موفق باشید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692