جاده/ سيدميثم رمضاني

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

 

مرد گفت: بيا از اينجا رد شيم.

 دخترك گفت: اينجا كه خط‌كشي عابر پياده نداره!

 مرد گفت: حالا كه ماشيني رد نمي‌شه.

 دخترك گفت: فرقي نداره بابايي! اينجا خط‌كشي عابر پياده نداره!

 مرد لبخندي زد و در عرض خيابان دراز كشيد:

 - بيااين هم خط عابر

 دخترك آرام از روي خط خودش را رساند٬ آن طرف جاده.

 منتظر كه وايستاد٬ مرد نيامد...

 تنها ردي ازخطي سرخ٬ تن جاده مانده بود.

دیدگاه‌ها   

#10 پیمان 1390-10-01 05:06
با عرض ادب !

کلید داستانک در سطر ششم و هفتم است .چرا که استحاله در این دو سطر اتفاق افتاده و پایان ضربه نهایی وارد می شود.
اینکه دوستان در خوانش و نقد تنها به نقد بقیه توجه کرده اند نه به خوانش چندباره داستانک باعث سوء برداشت شده.

البته نظر بقیه دوستان قابل احترام است .بنده به عنوان یکی از خواننده ها نظرم را دادم.

ضمن اینکه داستان در نیمه خودش وارد فضای سوررئال می شود نه پیام تبلیغاتی !

موفق باشید...
#9 احمد موسوی 1390-10-01 04:02
سوژه خیلی تحمیلی است. احتمال وجود مابه ازاء واقعی مرد بسیار ضعیف است. حتی اگر این نوشته را یک طرح برای ترغیب مخاطب به رعایت قوانین راهنمایی تصور کنیم باز وجود چنین شخصیتِ احمقی که در عرض خیابان دراز می کشد تا ثابت کند خط عابر پیاده است، پذیرفتنی نیست.
#8 طيبه تيموري 1390-09-30 14:50
درود
اين داستان بسيار تندواكنش است و در لايه هاي ناگفتني خودش دست و پا مي زند. طبعاً بايد بعد از خواندنش چيزي بخ ذهن مخاطب خطور كند، ميزان تأويل درستي كه مي توان از پايان داستان داشت چندان فانتزي و دور است كه كلن ردي از تفكري آگاهانه را محو مي كند
#7 افسانه زنی از دیار سبز 1390-09-30 05:43
آخر داستان ؟حکایت از چیست؟
#6 فریبا محدث 1390-09-30 02:42
سلام:
خوب مسلما از یه داستانک اینقدر کوتاه نمیشه انتظار یک پیام بزرگ بشری یا یک بازی پیچیده ذهنی داشت .در حد بضاعتش داستانک خوبی بود اما من هیچ وقت نمیتونم با این داستاتنک ها که پیامی رو خیلی مستقیم منتقل میکنند و یه جورایی مثل مطالب روزنا مه ها میمونه ارتباط برقرار کنم.با این همه خوب بود در نوع خودش .ممنون جناب نویسنده
#5 ساناز فیاضی 1390-09-29 02:54
سلام خسته نباشید آقای رمضانی
اجازه بدین سلیقه ی خودمو در مورد این داستان شرح بدم
اگه بی ÷رده میگم ÷یشا÷یش معذرت میخوام
اول در مورد اسم داستانک: چرا جاده ؟ آیا رمز خاصیه ؟ یا کلید داستانه؟
چرا از فرصتی که نام داستان در اختیارتون میذاره استفاده نمیکنین
داستانک به حد کافی کوتاه هست که قدر حرف به حرف نوشته رو هم بدونیم
دوم درون مایه ی جدید و باارزش شما در این داستان چی بود؟
یا لااقل به کدوم موضوع پیش پا افتاده نگاهی دیگرگون داشتین؟
به قول یکی از دوستان شبیه تیزر بود
سوم: یکنواخت نبودن لحن بیان که گاه کتابی و گاه محاوره میشد
چهارم از این نگاه ملامتگرتون به بزرگترهایی که به دچار غروری به دانسته ها و تجربیاتشون هستن به شدت استقبال میکنم
کمتر کسی به خوش جسارت همچین ملامتی رو میده
#4 بهروز 1390-09-26 22:24
درست است که این نوع داستانها با وجود کوتاه بودنشان گاه سعی در رساندن حرف یا پیامی اجتماعی می کنند اما واقعا این ربطی به ادبیات داستانی ندارد و از جوهره ادبی به دور است.این داستانک هم همینطور بود بیشتر به درد یک طرح تیزر تبلیغی برای راهنمایی و رانندگی می خورد.
در این نوع داستانها که اغلب بار ادبیات مینی مالستی را به دوش می کشند یک آن یا یک شوک نهایی یا حتی آغازین می تواند با زبان شیوایی که ارائه داده می شود ادبیتی بیافریند که متاسفانه در این اثر نیست.از آقای رمضانی قبلا داستانهای خوبی خوانده ام که امیدوارم این قضیه برای من دوباره رخ بدهد.
در همین چند خط هم ایراد نگارشی را می توان دید:مثلا:منتظر كه وايستاد٬ مرد نيامد...
یا به جای: تنها ردي ازخطي سرخ٬ تن جاده مانده بود... می توان نوشت :تنها ردي ازخطي سرخ٬ بر تن جاده مانده بود.
در این نوع داستانها اسم داستان به شدت می تواند به حرف متفاوتی که داستان می خواهد بزند کمک کند.منظورم این است که شاید آقای رمضانی از طرح این داستان چیزی سوای قوانین جاده ای در سر داشته اما اگر اسم داستان را بهتر خلق می کرد ان مطلب در صورت وجود به ما می رسید. به خاطر کوتاه بودن این متون بخشی از بار داستانی و معنایی داستان بر دوش اسم می افتد که با انتخاب اسمی تکراری و ساده انگارانه این بخش هم خراب می شود.
موفق باشید
#3 حبیب اله بهرامی 1390-09-26 20:59
درود. این داستان کوتاه، زیبا، تاثیرگذار و متفکرانه است. پیشنهاد می شود به جای جمله ی "ردی از خطی سرخ" ، " ردی از خون" یا "خطی سرخ" نوشته شود.
#2 محمدرضا عبدی 1390-09-26 16:50
از خوندنش لذت بردم جناب رمضانی...
به عقیده من تنها مسئله ای که وجود داشت این بود که از جمله ی دوم به بعد کاملاً قابل پیش بینی بود که چه اتفاقی قرار است بیفتد. و این از هیجان داستان می کاست.
ممنون و موفق باشید
#1 حامد26 1390-09-26 16:11
به یاد یک تابلوی تبلیغاتی افتادم که چند جای تهران هست. این تابلو در مورد بستن کمربند ایمنی یه. یکی خط سیاه گوشه ی تابلوشه. یکی روی سینه ش. به نظر من طراحی خوبی داشت و پیام جالب و گیرایی داشت.
این داستان ها، تقریبا چیزی بود شبیه همان. با این تفاوت که می تونه معنای گسترده تری رو هم بده. می تونه معنای نو شدن و ترک عادت های پیشینیان رو هم داشته باشه.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692