«مدرسهم دیر شد! جورابم نیست. هرچی میگردم پیداش نمیکنم!»
«زیر تشک، بالای رف. ببین کجا انداختی!»
اول صبحی، خانه را گذاشتهام روي سرم. جورابم آب شده رفته زمین یا بخار شده رفته هوا. تهمانده صبحانه توی سفره، پهن شده کف اتاق. دلم مالش میرود از گرسنگی. بالای طاقچه عقربه ساعت هشت را رد کرده. «این یعنی ترکههای ناظم منتظرمه!» مادر جوراب خودش را پرت میکند به سویم. تازه و پا نکرده. لای نوار کاغذی مارکدار. ساق پایم تویش عین قلم دستم تو پاچه شلوار! مادر، کش دستکش را از مچهایش کنده، بالای زانوهایم سفت میکند و غلت میدهد پایین که گوشتم را شیار نزند.
دست مادر، فشار میآورد به کتفم. لقمه پیچی به زور، میچپاند توي کیفم. از در حیاط و کوچه میزنم بیرون. دم در مدرسه له له میزنم. باد سردی برگهای خشک را تو حیاط مدرسه دور میگرداند. زردی آفتاب پاییز از بام مدرسه میسرد پایین و سایه حیاط را میبلعد. آقای ناظم قاب دروازه سالن، قرص و محکم ایستاده. تیره پشتم از وحشت میلرزد. بی ارس و پرس، ترکه آلبالو را میخواباند کف دستانم. هریک، دو ضربه. آبدار و زهر! دستانم آتش میگیرد. هووف! بخار دهان! فایدهای ندارد. انگشتانم بیحس میشود. یخ میکند.
تنه میزنم در کلاس. ناله کرده باز میشود. عقب عقب با تخت پشتم میبندم. سلام میکنم. معلم هنر زیپ کیفش را سر به سر باز کرده. کیفش سفره شده روی میز. نیم نگاهی به من به دستان قرمزم انداخته با اشاره سر مینشاندم سرجا. قلم نی و مرکبها چیده شده رو تختها. آقای جمشیدی با گچ رنگی روی تخته سیاه مینویسد:
مزن بر سر ناتوان دست زور
دستانم تیر میکشد. کاش یکی این شعر را به گوش ناظم میخواند. حرف به حرف با نقطه، اندازهگیری شده، خط میخورد. مثل ساختمانی که داربست فلزی از کت و کولش آویزان شده. گودی نون با نقطه پر شده. قامت الف با نقطه سایه خورده و... شیشه جوهری قل میخورد وسط کلاس. میریزد روی کاشیها. خدمتگذار را خبر میکنند. تی میکشد. آقای جمشیدی لیقه را گوشزد میکند.
«اجازه آقا لیقه نداشتیم چیکار کنیم؟»
«جوراب کهنه قیچی میکنید. میذارید داخل جوهر»
رو میکند به من با اشاره انگشت، پای تخته میخواند.
«رضا! جورابتو درآر بینم. نگران نباش! پولشو میدم یه تک پا میری سرکوچه تازه شو میخری!»
مثل سنگ ایستادهام. جم نمیخورم. معلم غیظ میكند.
«جون بکن! نکنه جورابت عتیقهس؟»
پس گردنی میخورم مینشینم سرجایم. زنگ میخورد. همه میریزند بیرون. آقای جمشیدی مرا نگه میدارد. علت سرپیچیام را میپرسد. پاچه شلوارم را میزنم بالا. دستی به سرم میکشد. خندهاش میگیرد.
دیدگاهها
داستان زبان زیبایی داشت. اما بهتر است بگویم زبانی مزین شده. و با زرق و برق. با نظر دوستان موافقم که نثر زیبایی داشت و قلمتان توانا. اما این به این منزله نیست که همیشه و همه جا همین شکل نوشتاری به کار می آید. زبان شاعرانه و نثر آهنگین برای داستانی با درونمایه انتقادی و اجتماعی و گزارش گونه مناسب نیست. یادتان باشد که زبان در داستانی که راوی اول شخص مفرد دارد، در واقع زبان خود راوی است. آیا چنین دانش آموزی این طور حرف می زند. جملات آهنگین و ...
حتی در چند جا از داستان جمله ها به دلیل اصرار زیاد شما به ایجاز و موزون نویسی، شما مرتکب ایرادهای دستوری شده اید.
مثال:
تنه میزنم در کلاس. ناله کرده باز میشود. باید این طور باشد. ناله می کند و باز می شود. طبق کدام قاعده و دستوری، چنین فعلی را تغییر داده اید؟؟ چنین اتفاقی فقط در نامه نگاری های ما و آن هم به اشتباه رخ می دهد.
توصیفات بیش از حد شما این ذهنیت را برای من ایجاد می کند که داستان حالا حالاها قرار است کش بیاید. بدون این که دلیلش را بدانیم. چنین کارهایی در داستانک نادر و حتی نایاب است. یا اثر شما داستانک نیست و یا به اشتباه در بخش داستانک این سایت قرار گرفته و شما قصد نوشتن داستان کوتاه را داشته اید.
چند جا هم شعور مخاطب را دست کم گرفته اید. مثلاً در معنای آن شعر که معلم پای تابلو می نویسد تحلیل و تفسیر کرده اید و گفته اید ای کاش این شعر به گوش ناظم هم می رسید. ما خودمان می فهمیم این شعر را برای چه انتخاب کرده اید. نیازی نبود برای مخاطب یادآوری و تابلوی راهنما ایجاد کنید.
پایان بندی هم که کمدی می شود و عملاً تمام مزه داستان گرفته می شود. حیفم آمد چنین داستان و سوژه ای این طور تمام شود.
در پایان بگویم من از سوژه هایی که با افراد کم سن و سال و خصوصاً بی بضاعت سر و کار دارند خوشم می آید. اما پرداخت این داستان به دلم ننشست. چون از شروع کار، مرا آزرد.
مرسی. از آشنایی تان خوشحالم
ما وقتي كه داريم يك داستانك ارائه مي كنيم بايد زمان ضربه داستان رو مد نظر قرار بگيريم. در حالي كه نويسنده جلوي ضربه داستان رو مي گيره و ما از ابتدا مي دونيم كه موضوع جوراب چيه. ما بهتر بود اول جريان كلاس گفته مي شد و ما امتناع شاگرد رو مي ديديم بعد متوجه جريان جوراب مي شديم.
موفق باشيد
قلمتان تواناست، قدر ش را بدانید. با این قلم می توانید داستان هایی بهتر از یک روایت ساده بنویسید.
جالب بودو جذاب.داستانکی تقریبا متفاوت در این چند وقت افتتاح سایت.ممنون جناب نویسنده
دوست داشتنی بود.هم موضوع هم متن.موفق تر باشید
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا