خورشيد وسط آسمان بود و هيچ نبود مگر كوير. دست وحشي باد، ماسههاي نرم را پريشان ميكرد و به هوا ميفرستاد.
تك درختي كويري سالها بود كه پابرجا و ثابت قدم بر جاي خويش تكيه داشت.
باد در شاخههاي قرص و محكم او پيچيد و گفت: شنيدهام كه بيباكترين درختان در كوير ميرويند؛ در شجاعتت حرفي نيست. اما آشفتهحالي و بداقبالي خود را انكار مكن. در اين برهوت نه همسايهاي داري و نه رهگذري بر سايهات. نه پرندهاي بر تو آشيان ميسازد و نه ميوهاي داري كه دستي آن را برچيند.
درخت سكوت خود را شكست و گفت: «من همهچيز دارم. نميبيني؟ آسمان هست، خورشيد هست. شب كوير را دارم كه نگاهها در آن گم ميشود.
اگر درختي در جنگلهاي مازندران بودم؛ چه بسا كه تا بهحال بارها قطع شده بودم تا راهي آباد شود و چه بسا كه رهگذران بارها تنم را رنجه به بر جاي گذاشتن نام خود نميكردند.
درختها در كوير به كم قانعند و هميشه ماندگار.
از طرفي در عجبم كه چرا تو بر من خرده ميگيري؟ تو كه هيچچيز در دست نداري. دمي ميسوزاني و دمي ميلرزاني. ساعتي رو به دريا ميروي و ساعتي از جنگل ميگذري.»
باد، رخت خود از كوير بربست و هنگام رفتن گفت: خانهات آباد.
دیدگاهها
نوشتهی شما بنده را به یاد "سفر به خیر" محمدرضا شفیعی کدکنی میاندازد با این تفاوت که درخت شما ساز مخالف میزند!شاید آنچه نوشتید تحت تاثیر آن شعر باشد؟!
متاسفنه دو جملهتان بدجور دل مخاطب را میزند: "اگر درختي در جنگلهاي مازندران بودم" و "باد، رخت خود از كوير بربست و هنگام رفتن گفت: خانهات آباد."
با آرزوی موفقیت...
در خط دوم تک درخت کویری ، کویر حشو است.
آوردن منطقۀ جغرافیایی خاص- مازندران - در این متن خیلی تو ذوق می زد.
ابتکار و حرف تازه ای در کار نبود.
موفق باشید
نوشته ی شما را خواندم و پسندیدم. این اولین بار است از این جا رد می شوم. رهگذرم شاید به خاطر نوشته های خوب دوستان برگردم.
بدرود
اینجا دیگر احساس کردم نکند درخت از جنگلهای مازندران فرار کرده و به کویر آمده و به نان بخور نمیر قانع شده.
داداش مسیح اینگونه که درخت شعار داد: "درختها در کویر به کم قانعند و همیشه ماندگار" یک آن فکر کردم "کویر" بهشت جاودانه است و آن درخت هم دست برقضا همان درخت سیب قصه ها، می ماند یک حوا که باز دست برقضا بیاید و سیب را بچیند و برای تنبیه صاف بیفتد وسط جنگل های مازندران!
هر کلمه بار نیرویی را انتقال میدهد (روشن یا تیره) و هنر یک نویسنده در این است که وقت ریختن بار معنایی و حسی در ظرف کلمات، کلمات و ظرفیت آن را به درستی بشناسد، یا آنقدر آگاه باشد که بتواند با آمیختن آگاهی به خلاقیت، ظرفی نو بیافریند که محتوا و ظرف(شکل، ساختار) برهم منطبق باشند، تا نه محتوا از ظرف بیرون بریزد و نه در دل ظرف گم شود.
آقا مسیح شما پیش از آنکه به باد بعنوان یک شخصیت نگاه کنید و شخصیتش را بپزید(آدم بد قصه)، لباسی را بر تنش پوشاندید که به تنش نمی نشست و هیچ شباهتی به لباسهای پیشینش هم نداشت، بعبارتی شما نماد را جابجا کردید بی آنکه جایگزین مناسبی برای آدم بد قصه شما باشد.
و چرا این سوال باد از درخت وحشیانه است؟ اگر درخت انقدر شجاع بوده که با فهم حقیقت آدمها، عالم تنهایی خودش را انتخاب کرده چرا باید مورد دستخوش سخنان طعنه آمیز واقع شود؟ آیا این مغایر با شجاعت درخت نیست؟
اما از یکسو باد میگوید بی باکترین درختان در کویر میرویند (فعل میرویند اینطور القا میکند که درخت با خواست خودش و به انتخاب خودش در دل کویر روییده و از این روست که بی باک و شجاع است، که جز این هم نمی تواند باشد چرا که اگر درخت به جبر و ضرورت در این شرایط قرار گرفته اختیاری نداشته، و چه نامش را شجاعت بگذاریم و چه ترس، گریزی از پذیرفتن شرایطش نداشته) از سوی دیگر همان باد میگوید آشفته حال و بداقبالی (اگر درخت به انتخاب خود در این شرایط قرار گرفته دیگر شانس و اقبال معنایش را از دست میدهد، شانس و اقبال وقتی معنا پیدا می کند که کسی تن به ضرورت و تسلیم میدهد، وگرنه آنکه به انتخاب خودش پا در دل سختی میگذارد دیگر یقه شانس و دست قضا و قدر را نمیچسبد) آیا نویسنده نوعی دوگانگی اندیشه اش را به بازتاب درنیاورده؟ شاید هم این تناقض در شخصیت باد است، باد شخصیتی است خرافاتی که به شانس قایل است و در عین حال وقت گام برداشتن روی خط راست به چپ و راست میزند!
در هر صورت باز فرضمان باطل میشود و هنوز معلوم نیست درخت نماد چیست یا کیست؟
"توکا" شاید در این داستان، جنگل نماد جمعیت آدمها و ازدحام، درخت نماد فرد در این جمعیت یا ازدحام، کویر نماد عالم تنهایی یک نفر، خورشید نماد آگاهی و باد نماد شک و تردید و هجوم انگشتهای اتهامی است که عالم سکوت فرد تنها را نشانه گرفته اند. میوه و سایه برهگذر و آشیانه ی پرندگان معرف میزان مفید بودن فرد برای دیگران یا علت وجودی فرد از دید آدمهایی که به زندگی اجتماعی روی آورده اند.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا