داستانك«گيره پرده» غزال مرادي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

كليد را توي قفل مي‌چرخانم در طبق معمول صدايي مي‌كند و باز مي‌شود.

همين‌كه در را باز مي‌كنم چشم‌هايم مي‌سوزد، اولين چيزي‌كه مي‌بينم جاسيگاري است كه ديگر جايي ندارد تا ته سيگار بعدي تويش خاموش بشود، دوروبرش هم پر از خاكستر است كه روي ميز ريخته.

كنار پنجره ايستاده است و دارد سيگار ديگري را مي‌كشد:

-       مي‌بيني اينو بخاطر تو اينجا مي‌كشم، الان تموم مي‌شه، حواسم به تو هست كه خسته از سركار مي‌آيي و از دود سيگار اذيت مي‌شي.

لبخندي تحويلش مي‌دهم. مثل مادرم و مادربزرگ‌هايم، حتي مثل مادرش نايلون‌هاي پر از خريد را به آشپزخانه مي‌برم.

-       پرده رو يادت رفته بود از اتوشويي بگيري داشتم مي‌آمدم ديدم و گرفتم.

فيلتر سيگارش را از پنجره پرت مي‌كند توي كوچه و لبخند مي‌زند:

-       يادم رفت. داشتم يه چيزي مي‌نوشتم به كل فراموش كردم. تو كه يادت نرفت روزنامه بخري!؟

-       نه تو خريداي آشپزخونه‌س بردار

-       تو كجايي؟

-       دارم دنبال گيره پرده مي‌گردم

روزنامه را برمي‌دارد و سرش را مي‌كند توي آن.

-       تو چرا ديگه روزنامه نمي‌خوني‌؟

-       آخرين گيره را هم در نوار پرده فرو مي‌برم و مي‌گويم:

-       اعصابمو بهم مي‌ريزه، داشتم مي‌اومدم به تيترش نگاهي انداختم پر از حرفاي صدمن يه غاز.

-       دنبال چي مي‌گردي؟

-       دنبال چارپايه

-       چارپايه براي چي؟ پرده رو بعداً بزن

-       همسايه‌ها دارن خونه‌مونو مي‌بينن، به همين خاطر گفتم پرده رو صبح بگير و بزن

-       خب ببينن

دوباره سرش را مي‌كند توي آن روزنامه

-       قدت از من بلندتر است مي‌آيي پرده را بزني؟

اعتنايي نمي‌كند و شايد هم نمي‌شنود. چارپايه را پيدا مي‌كنم و كشان‌كشان مي‌آورم، مي‌روم روي چارپايه پرده را مي‌اندازم روي دوشم و شروع مي‌كنم به داخل كردن گيره‌ها توي شيار چوب‌پرده. گردنم درد مي‌گيرد هميشه اين مهره لعنتي درد مي‌كند. همينطور گيره‌اي پس از ديگري تو شيار چوب‌پرده، سرم دارد سنگين مي‌شود. روزنامه را كنار گذاشته و ايستاده مرا نگاه مي‌كند.

-       عزيزم مي‌دوني چقدر دوستت دارم

لبخندي تحويلش مي‌دهم. مثل مادرم، مادربزرگ‌هايم و مادرش سرخي چشمانم در خاكستري پرده غرق مي‌شود.

دیدگاه‌ها   

#8 مژگان بهروزپور 1391-12-16 21:15
سلام جالب بود موضوعش تکراری نبود . خوشم اومد
#7 نظام الدین مقدسی 1391-11-07 15:07
داستان خوبی بود . رنگ و لعاب داستانهای کارور را داشت .
#6 لطف اله 1391-09-21 15:11
شعار بود نه داستان
نسل اینگونه زنان مدت هاست که برافتاده و الان زنان به راحتی شوهرهای جوانشان را به زندان می اندازند
خدا به نویسنده آن دیده بصیرت بدهد
#5 آرمان شرفي 1391-09-21 05:46
سلام.داستانك خوبي بود.ساده ولي دلچسب.تنها با عبارت پاياني داستان به شدت مخالفم چون توي ذوق ميزنه.مخصوصا كه غرق شدن سرخي چشمها در خاكستري پرده رو خود راوي نميتونه توصيف كنه! مادر و مادر بزرگها و مادرش هم ميشه شعار دادن!
#4 شیوا نعمت پور 1391-09-20 04:48
داستان را خواندم و لذت بردم . از این تکرار رهایی است ؟!
#3 شفيعي 1391-09-19 18:50
سلام
با وجودي كه اغراق آميز بود اما به دلم نشست.
#2 مرتضی غیاثی 1391-09-18 02:03
دیالوگ را را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دستۀ اول آنهایی هستند که هیچ درگیری ایجاد نمیکنند، اساسا به هم ربطی ندارند و مثل صحبتهای معمولی روزانه هستند. دستۀ دوم حرفهایی هستند که برای شنونده در داستان یا برای مخاطب چالش ایجاد میکنند، به هم مربوطند و هر دیالوگ تحت تاثیر دیالوگ قبلی ادا میشود.
در دیالوگهای خوب معمولا از هر دوی این گونه ها استفاده میشود. اما دیالوگهای این داستان غالبا از نوع اولند. هیچ درگیری ایجاد نمیکنند و حتی بعضیشان اصلا ربطی به جریان داستان ندارند (مثلا علت روزنامه نخواندن زن).
#1 شاهین 1391-09-17 17:07
یک نویسنده میتواند جهان آدمها را توضیح بدهد و راهگشا باشد، میتواند تلقین کند که هیچ چیز تغییر نمیکند و جهان را ساکن نگه دارد و آنها را وادار به تسلیم و سازش کند و میتواند با آرزوها و رویاهای رنگی آدمها را دچار وهم و از خود بی خود کند و یا باغبانی را به آنها آموزش بدهد تا جهان خود را از نو بسازند و مسیر زندگیشان را به کمال سمت و سو دهند.قناعت یک رفتار پسندیده است زمانی که هستی جنگ برای زیستن و متعالی شدن را از یاد نبرد و این نتیجه گیری و به عبارتی پایان، داستان را از شکل واقع گرایانه خود دور کرده است و شکلی آرمانی را به تصویر کشیده است.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692