نامه را تا زد و داخل کیفش گذاشت.
«حالا دیگر همهچیز از بین رفته. روی آسفالتها مربعهای چهارخانه میکشیدیم و تو چون پاهایت از من بلندتر بود همیشه زودتر دور را تمام میکردی و پایت اصلاً روی خط نمیرفت. همیشه وقتی پایم روی خط میرفت و میسوختم تو نگاه خاصی به من میکردی؛ بعدها وقتی کتابهای قطور دستت میگرفتی و با عینکت که بهتازگی صاحبش شده بودی ساعتها پشت آنها قایم میشدی، من صدایت میکردم که با تو حرف بزنم آنوقت تو دوباره همان نگاه را میکردی که باعث میشد ماهها از تو فاصله بگیرم.
من کتابخانه فلزی تو را دوست داشتم. وقتی به آن نگاه میکردم، احساس غرور میکردم. بالای صفحه اول همه کتابهایت تاریخ و امضایت بود و تو همه آنها را خوانده بودی. ورقهای همه کتابها نو بودند و جلدشان تمیز و مرتب. تو آنقدر وسواس داشتی که من هیچوقت جرأت نکردم شیشه شکسته کتابخانه را باز کنم و به آنها دست بزنم.
این شیشه همیشه بین من و کتابهایت وجود داشت با گذشت زمان تو هم کنار کتابهایت قرار گرفتی. تا یکروز تو آن خانههای مربعی گچی را رها کردی و من به تنهایی سنگ به زمین میکوفتم و در خانهها پرتاب میکردم.
هنوز به با تو بودن دلخوشم. کتابهای داخل کتابخانه را بادقت داخل کارتن میچینی و طبق عادت همیشگیات با انگشت اشاره وسط عینک را بهسمت پیشانیات فشار میدهی «اینجا دیگر جای من نیست». این جمله را میان حرفهایت میگویی و من پیش خودم توجیه میکنم که این حرف را از روی دلخوری گفتی وگرنه تو آدمی نیستی که از ریشههایت دل ببری. چسب 5سانتی را با صدا روی لبههای کارتن میکشی.
- «این چسبها بهدرد نمیخورد دوباره باز میشود باید با طناب محکمشان کنی»
روی قفسههای خالی کتابخانه دوسانت گرد و غبار نشسته. پرده را کنار میزنم. همهچیز خیس است. برگها، درختها، پشتبام، پلهها و... آسفالت کف خیابان و حتی ردی از لیلی که برای دختر کوچک همسایه کشیدم نیست. بعد سالها.... فکر میکردم دیگر نتوانم روی یک پا تعادل بگیرم؛ اما دیروز پایم بدون هیچ لغزشی وسط مربعها مینشست»
پرده را میاندازد و وسط عینک را با انگشت اشاره به سمت پیشانی هل میدهد. زیر نامه را امضا میکند و نامه را تا میکند و میگذارد درون کیفش.
دیدگاهها
خاطره های دوران کودکی ام به یادم آمد با خوانش این داستان کوتاه، زبان به خصوص خودتان را دارید ! دست تان درد نکند.
با مهر
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا