داستانك«وسوسه آسماني» علي كلانتري فرد

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

سيّد خاك قرآن را مي‌گيرد و بي‌آنكه لرزشي در صدايش احساس شود و بي‌هيچ هق‌هقي مي‌گويد: «كاش زبونم لال شده بود و نگفته بودم. كاش استخاره‌رو بهونه نكرده بودم. كاش از فرمانده خواسته بودم بهش دستور برگشت بده. كاش مادرش اون دم آخر قسمم نداده بود. كاش به همون استخاره تسبيح راضي شده بود و اينقدر پي‌گير اين قرآنِ... .»

لبش را گاز مي‌گيرد و سرش را بالا مي‌آورد. اشك در چشمانش حلقه زده. فرياد فرمانده تمامي ندارد. از وقتي كه آمبولانس رفته مدام داد مي‌زند و مي‌گويد: «چندبار گفتم؟ چندبار بگم؟ اين‌جا كه جاي اين تعارف‌ها نيست. چقدر بگم اگه نعوذ‌با‌الله خدا هم اومد جلوتون وايساد تا صدای سوت خمپاره رو شنیدین بخوابين رو زمين؟ مگه شما نمي‌فهمين؟»

ديدن خودخوري سيّد از شنيدن صداي فرمانده دردناك‌تر است. چشمانم را كه مي‌بندم صداي فرمانده قطع مي‌شود. آمبولانس برمي‌گردد. محمد را درازكش پايين مي‌آوريم. سيّد دست خوني محمد را از روي سينه‌اش برمي‌دارد و تند تند به عقب مي‌دود. قطره‌های خون از روی زمین به سمت دست محمد پرتاب می‌شوند. من و علي زير دست و پاي محمد را مي‌گيريم و او را آرام روي زمين مي‌خوابانيم. ناگهان بلوايي به پا مي‌شود. هر چه خاك و دود در آسمان است بالاي سر ما جمع مي‌شود. همه روي زمين مي‌خوابيم. محمد از زمين كنده مي‌شود، راست مي‌ايستد و آرام‌آرام به عقب مي‌رود. خاك و دود و تركش به سمت نقطه‌اي از زمين هجوم مي‌برد. همه از زمين كنده مي‌شويم. صداي سوت خمپاره از ما دور مي‌شود و محمد را مي‌بينم كه قرآن به دست عقب عقب راه مي‌رود.

برگزیده در سومین جشنواره داستان کوتاه جنگ کاشان

دیدگاه‌ها   

#2 حامد جلالی 1391-04-19 16:52
سلام
دوست عزیز اگر از پایان به آغاز بیاییم به قصد ویرایش برای رسیدن به داستان کوتاه کوتاه کوتاه به نظرم بی رحمانه باید تمام داستانک را به جز دیالوگ سید و فرمانده حذف کنیم ...
ببین چطور می شود؟

((( - كاش زبونم لال شده بود و نگفته بودم. كاش استخاره‌رو بهونه نكرده بودم. كاش از فرمانده خواسته بودم بهش دستور برگشت بده. كاش مادرش اون دم آخر قسمم نداده بود. كاش به همون استخاره تسبيح راضي شده بود و اينقدر پي‌گير اين قرآنِ ...
- چندبار گفتم؟ چندبار بگم؟ اين‌جا كه جاي اين تعارف‌ها نيست. چقدر بگم اگه نعوذ‌با‌الله خدا هم اومد جلوتون وايساد تا صدای سوت خمپاره رو شنیدین بخوابين رو زمين؟ مگه شما نمي‌فهمين؟)))
البته روایت برعکس داستان جذاب است و شنیدنی اما اگر قرار باشد داستانک شکل بگیرد و به مفهوم داستانک نزدیک شویم فکر میکنم این نوع بازی های ساختاری که باعث می شود داستانک بی جهت حجیم شود به کار ضربه بزند!
در کل با توجه به تعاریف داستانک ها فکر میکنم این متن داستانک نشده و داستان کوتاهی است که شخصیت پردازی در آن ضعیف است و به همین لحاظ کوتاه کوتاه شده است و به نظر داستانک می آید ...
--- امیدورام این نقد به گوش نسرین ارتجاعی عزیز نرسد که دبیر جشنواره داستان کوتاه کوتاه جنگ است در کاشان!!! ---
شاد باشی
#1 مهدی 1391-04-18 01:00
سلام خدمت نویسنده عزیز
داستان خوبی بود واقعا لذت بردم مخصوصا از آن قسمتی که راوی چشمانش را می بندد و صدای فرمانده قطع می شود. در حقیقت فضای داستان از این قسمت به خوبی و هنرمندی اللته به نظر این بنده حقیر! عوض می شود و داستان مثل فیلمی که به عقب زده باشند به سرعت به عقب بر می گردد تا ما نحوه شهادت این عزیزان را ببینیم. فی الواقع داستان از فرم داستانی خوبی برخوردار بود اما به لحاظ موضوعی داستان تکراری بود و نگاه تازه ای به جنگ نشده بود. موضوع دیگری که داستان به چشم می خورد من بارهاها مجبور شدم داستان را بخوانم و در ذهنم تصویر سازی کنم سه خط پایانی داستان درست از جایی که « ناگهان بلوايي به پا مي‌شود. هر چه خاك و دود در آسمان است ...» ابهام دارد و خواننده مجبور است در ذهن سوای داستان از خودش تصویر سازی یا توجیه داستانی بیاورد. فکر کنم نویسنده پایان داستان را جمع کرده است اگر حوصله بیشتری بخرج می داد و برای تصویر سازی به جزییات بیشتری می پرداخت خوب بود. به هر حال لذت بردم موفق باشید.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692