تیر اندازی را از پدرش یاد گرفته بود . تنها فرزند خانواده بود . پدرهمه فنون را به تنها دخترش یاد داد. تیر اندازی یکی از آن کارهای مورد علاقه اش بود که پرنده را در حال پرواز شکار می کرد! هرگز خطا نمی کرد.
از روزی که شکارچیان شهر خرس ماده را شکار کردند ، شکم چند تن از روستاییان را خرس نرپاره کرده بود . می گفتند خرس نر انتقام همسرش را از اهالی می گیرد، اما آنها در شکار خرس ماده نقشی نداشتند.
وسط جنگل در خانه ای تنها ماندن کار هرکسی نبود عادت کرده بود. از روزی که همسرش برایش هوو آورد، هفته ای چند شب تنها می ماند. نقطه اتکایش به تفنگ دو لول شکاری بود که همیشه آماده شلیک بود.
روزی که خرس به همسرش حمله کرد، زن روی بالکن نشسته بود. مرد فریاد زد ماشه را بچکان...
... کافی بود فقط ماشه را بچکاند...
دیدگاهها
آقای عابد من عادت دارم نخست نظرات را بخوانم. شما در پاسخ یکی نوشتید که مجبورید بدلیل داستانک بودن خلاصه اش کنید. جای خوشحالی نیست که شما این گونه ناشیانه درباره ی داستان بسیار بسیار کوتاه یا داستانک سخن می گویید. اعصابم ناراحت شد و اصلا نخواندم. ببخشید.
اينبار خرس مانده گويا انتقام مي گرفت اما از خرس نر!؟
نظر لطف شماست.
ممنون از نظرتان.
ممنون که نظر دادید
وقتی نام داستانک می گذاریم مجبوریم خلاصه اش کنیم، چاره ای نیست.
آنچه كه از شنيدن داستان هاي شما دستگيرم شده اين است كه شما مي دانيد چه مي خواهيد بنويسيد. اين به معناي داشتن درونمايه خوبي براي نوشتن است اما در نگارش و توليد داستاني چندان بادقت عمل نمي كنيد. مثالم مي تواند تكرار تنها بچه بودن و تنها دختر بودن باشد. با اينجال داستانك خوبي بود. برايتان آرزو ي موفقيت دارم
من هم موافقم که جمله پایانی خیلی خوب بود
سپاس
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا