شناسنامه / بهنام عليزاده

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

حسابی رفته ای تو فکر . زل زده ای خط کاشی های سالن . هرچی نیگات می کنم . هرچی دورت می گردم . محل نمی ذاری . صُم بُکم نشسته ای رو صندلی . حرفی ! حدیثی ! چته ؟ ! تو که این رقمی نبودی ! شده ای قالب یخ ! نه منو می بینی . نه منو می شناسی !

بزنم به تخته خوب تو پُر و جا افتاده شده ای ! موهای رنگ خورده َت از زیر روسریت پیداس . پای چشمت چین افتاده . دور لبات هم . یقین دارم مثل من رشته َت آخر از همه مورد نیاز اعلام شده و اومده ای برای تکمیل فرم استخدام . خسته شدم از بس شماره َتو گرفتم . که خبر استخدامو بدم . یا خاموش بود یا دسرس نبودی . دیدی چهار سال چطورمثل باد گذشت ! هردو اومدیم شانسمونو امتحان کنیم . بارها بهت گفته َم رشتۀ ما فقطِ فقط به درد معلمی و گچ خوردن پای تخته سیا می خوره ! یادت میاد ! چقد قیافۀ دانشگاه سَراسَریتو می گرفتی و دستم مینداختی که من پیام نور شهرمون ، بغل گوش هفته بازار تموم کرده َم !

بنده خدا بابات ! حق داشت عصاشو بکوبه زمین و حرف درشت بارم کنه . مامانت َم حق داشت سینه به سینۀ مادرم رُک و پوس کنده بگه : دختر مو به یه بیکار شووَر نمی دم ! اون وخ بیچاره مادرم پز لیسانسمو داده و مامانت ضد حال زده بود که : کاغذ پاره برا دخترم نون و آب نمی شه !

چاهار سال بیکاری ! خودش عمریه ! راستی ! خوب شد دیدمِت ! گوش شیطان کر ! چن هفته َس شرکت خصوصی کار می کنم . کار دولتی َم ردیف نشه . خیالی نیس . می تونم از عهدۀ زندگی مشترک بر بیام .

گرم صحبت با خودم هستم . نگاهت از کاشیها جدا شده . کشیده می شه پشت سر کارمند کار گزینی. از ین اتاق به آن اتاق . راه می افتی دنبالش . من هم . پا به پای تو . می ایستم کنارت . چه عطر تندی زده ای . تواز من جلو تری . بی معرفت ! یه تعارف َم بلد نیسی ! مدارکت را از گودی کیفت در میاری . صاف می چینی روی میز . فرم خالی را از اول میایی . نام و نام خانوادگی ، تاریخ تولد ، کد ملی و دو مربع مجرد یا متأهل . دومی را علامت می زنی . از حواس پرتی ات خنده َم می گیره . می خوام سکوتمو بشکنم . بگم :

حافظه ! این که دیگه فراموش نمی شه !

تر وفرز فتوکپی شناسنامه ات رو می ذاری رو میز . طوری که صفحۀ مشخصات همسر درزاویۀ دید من قرار می گیره . اسمش را می خوانم !! گلویم می خشکد . چشمانم سیاهی می رود .

دیدگاه‌ها   

#3 مینو کلانتر مهدوی 1391-01-30 16:07
اسمش را می خوانم علامت تعجب نمی خواد مگر اینکه بخواید تعجب رو القا کنید....
#2 عباس عابد 1391-01-28 15:15
سلام
کمی تضاد بین نوشته ها مشاهده می شود. مثلا" مردی که سالهاست خانمی را ندیده طوری که تغییراتی در چهره و موی او پیدا شده می گوید بارها شماره تو گرفتم یا خاموش بوده یا در دس رس نبوده . بعد به مرحله ای می رسدکه می بیند خانم ازدواج کرده آنهم با دیدن صفحه ازدواج ، البته رسم است حلقه را در انگشت خانم میبینند ، ولی اشکالی در این مورد نیست.
دوگانگی زبان هم مشاهده می شود . به صورت محاوره ادامه پیدا می کند تا انتها ویک باره تبدیل می شود به کتابی غلیظ مثل:گلویم می خشکد (می خشکد هم جای بحث دارد)، چشمانم سیاهی می رود . در حالیکه شخصیت راوی عوض نشده است که چنین اتفاقی رخ داده باشد.موفق باشید
#1 التج 1391-01-23 23:11
سلام
خواندم.جالب بود.یک جمله به نظرم مناسب نبود:بی معرفت ! یه تعارف َم بلد نیسی !
وقتی به کسی محل ندن تعارفش هم نمی کنن دیگه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692