حسابی رفته ای تو فکر . زل زده ای خط کاشی های سالن . هرچی نیگات می کنم . هرچی دورت می گردم . محل نمی ذاری . صُم بُکم نشسته ای رو صندلی . حرفی ! حدیثی ! چته ؟ ! تو که این رقمی نبودی ! شده ای قالب یخ ! نه منو می بینی . نه منو می شناسی !
بزنم به تخته خوب تو پُر و جا افتاده شده ای ! موهای رنگ خورده َت از زیر روسریت پیداس . پای چشمت چین افتاده . دور لبات هم . یقین دارم مثل من رشته َت آخر از همه مورد نیاز اعلام شده و اومده ای برای تکمیل فرم استخدام . خسته شدم از بس شماره َتو گرفتم . که خبر استخدامو بدم . یا خاموش بود یا دسرس نبودی . دیدی چهار سال چطورمثل باد گذشت ! هردو اومدیم شانسمونو امتحان کنیم . بارها بهت گفته َم رشتۀ ما فقطِ فقط به درد معلمی و گچ خوردن پای تخته سیا می خوره ! یادت میاد ! چقد قیافۀ دانشگاه سَراسَریتو می گرفتی و دستم مینداختی که من پیام نور شهرمون ، بغل گوش هفته بازار تموم کرده َم !
بنده خدا بابات ! حق داشت عصاشو بکوبه زمین و حرف درشت بارم کنه . مامانت َم حق داشت سینه به سینۀ مادرم رُک و پوس کنده بگه : دختر مو به یه بیکار شووَر نمی دم ! اون وخ بیچاره مادرم پز لیسانسمو داده و مامانت ضد حال زده بود که : کاغذ پاره برا دخترم نون و آب نمی شه !
چاهار سال بیکاری ! خودش عمریه ! راستی ! خوب شد دیدمِت ! گوش شیطان کر ! چن هفته َس شرکت خصوصی کار می کنم . کار دولتی َم ردیف نشه . خیالی نیس . می تونم از عهدۀ زندگی مشترک بر بیام .
گرم صحبت با خودم هستم . نگاهت از کاشیها جدا شده . کشیده می شه پشت سر کارمند کار گزینی. از ین اتاق به آن اتاق . راه می افتی دنبالش . من هم . پا به پای تو . می ایستم کنارت . چه عطر تندی زده ای . تواز من جلو تری . بی معرفت ! یه تعارف َم بلد نیسی ! مدارکت را از گودی کیفت در میاری . صاف می چینی روی میز . فرم خالی را از اول میایی . نام و نام خانوادگی ، تاریخ تولد ، کد ملی و دو مربع مجرد یا متأهل . دومی را علامت می زنی . از حواس پرتی ات خنده َم می گیره . می خوام سکوتمو بشکنم . بگم :
حافظه ! این که دیگه فراموش نمی شه !
تر وفرز فتوکپی شناسنامه ات رو می ذاری رو میز . طوری که صفحۀ مشخصات همسر درزاویۀ دید من قرار می گیره . اسمش را می خوانم !! گلویم می خشکد . چشمانم سیاهی می رود .
دیدگاهها
کمی تضاد بین نوشته ها مشاهده می شود. مثلا" مردی که سالهاست خانمی را ندیده طوری که تغییراتی در چهره و موی او پیدا شده می گوید بارها شماره تو گرفتم یا خاموش بوده یا در دس رس نبوده . بعد به مرحله ای می رسدکه می بیند خانم ازدواج کرده آنهم با دیدن صفحه ازدواج ، البته رسم است حلقه را در انگشت خانم میبینند ، ولی اشکالی در این مورد نیست.
دوگانگی زبان هم مشاهده می شود . به صورت محاوره ادامه پیدا می کند تا انتها ویک باره تبدیل می شود به کتابی غلیظ مثل:گلویم می خشکد (می خشکد هم جای بحث دارد)، چشمانم سیاهی می رود . در حالیکه شخصیت راوی عوض نشده است که چنین اتفاقی رخ داده باشد.موفق باشید
خواندم.جالب بود.یک جمله به نظرم مناسب نبود:بی معرفت ! یه تعارف َم بلد نیسی !
وقتی به کسی محل ندن تعارفش هم نمی کنن دیگه
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا