نشسته بودم و با مرگ بازی میکردم. نوبت من بود. مرگ، مهرهی زندگی را برداشت و با یک حرکت سریع آن را میان دستهای مشتکردهاش مخفی کرد. سپس زل زد به چشمانم و با لبخندی معنادار گفت: اگر گفتی گُل کدومه؟
هر چند خوب میدانستم که زندگی دست راستش نیست گفتم:
«دست راست، گُله و دستِ چپ، پوچ»!
دیدگاهها
یعنی یه نوشته ی معمولی...
ولی سوژه ی خوبی بود گل یا پوچ با مرگ...
به هر حال دست شما درد نکند.
از نظر داستانی نمی دانم اما کلا جالب بود و بدیع
موفق تر باشید
من اگر بودم اينگونه مي نوشتم
گفتم دست راست گله
وقتي دست راستش را باز كرد پوچ بود
داستان مال شماست موفق باشيد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا