داستان «بازگشت» نویسنده «زهرا فریدونی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

ZAHRA FEREIDOONIسال‌ها از مرگ معما گونه‌شان می‌گذشت و من مرتب در این فکر بودم که راز مرگ‌شان را کشف کنم. شب‌های زیادی مادر بزرگ به خوابم می‌آمد و درحالی که دست در دست پدربزرگ داشت می‌گفت که ما نمرده‌ایم، ما زنده‌ایم، و یا اینکه جمعیتی برای مراسم عزای آن‌ها جمع شده بودیم و یک نفر خبر می‌داد که آن‌ها زنده هستند.

الان سالگردشان است فرزندانشان همه از دنیا رفته‌اند و دیگر نوه‌هایشان تقریباً این روز را فراموش کرده‌اند، ولی من با عصا و لرزان، لرزان خودم را سر مزارشان رسانده‌ام مقداری خرما و میوه برای ادای فاتحه با خودم آورده‌ام و هنوز در بهت آن روز هستم و همان سؤال از ذهنم می‌گذرد که آن‌ها چگونه در یک روز و یک ساعت از دنیا رفتند؟

 اما دیگر از آن خواب‌های عجیب و غریب خبری نیست.

مشغول قران خواندن می‌شوم؛ دختر و پسری جوان روبه‌روی من می‌نشینند با برداشتن خرما فاتحه‌ای می‌خوانند. وقتی سرم را برمی‌دارم تا از آن‌ها تشکر کنم، آن دو شباهت عجیبی به عکس. های جوانی پدر بزرگ و مادربزرگم دارند! همان نشانه قرمز رنگ روی گونه مادر بزرگ که اعتقاد داشت خداوند آن را روی گونه‌اش قرار داده تا او را از کسانی که شبیه‌اش هستند جدا کند و همان خنده‌های نمکین پدربزرگ؛ روی لب‌های آن مرد جوان!

چند قدمی دور می‌شوند ناگهان حس عجیبی من را از جا بلند می‌کند عصایم دستم را می‌گیرد و جلو می‌روم و با صدای بلند اسم مادربزرگم را بر زبان می‌آورم و آن دختر جوان برمی‌گردد و مرا نگاه می‌کند! ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «بازگشت» نویسنده «زهرا فریدونی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692