مجموعه داستان“لیتیوم کربنات“ نوشته بهاره ارشدریاحی؛ نشر بوتیمار، نگاهی متفاوت پیرامون زندگی ما دارد. در ویکیپدیای فارسی لیتیوم کربنات قرصی تعریف شده که برای درمان بیماری دوقطبی، روانپریشی و پروفیلاکسی از مانیا به کار میرود.
نام مجموعه نیز به سمت و سوی خوانش داستانها ، نگاهی دو قطبی و پریشان میدهد و این همان نگاه روانشناختی نویسنده در کلیت داستانهاست. این نگاه پریشان نوعی از ادبیت مجموعه است که کار را شاخص میکند و نوید نویسندهای را میدهد که باید کارهایش را خواند و با فهم به مسائل درون داستانیش نگریست. زیرا خلق داستانی و نوع نگرش زبان و ساختار آثارش مدرن بوده و حرفهایی تازه برای گفتن دارد.
بهاره ارشدریاحی براساس اصل گریماس که روایت را بسیار نزدیک به ساختار گرامر زبان و داستانها را با وجود تفاوتهای شان متاثر از یک الگو و ساختار میداند نگاشته است. آن چه برای گریماس حائز اهمیت است، دستور زیربنایی و سازنده روایتهاست نه متنهای منفرد.
اعتقاد گریماس بر این است که: دستور روایت نیز مانند دستور زبان محدود است و تلاش برای یافتن توصیفی از دستور روایت جمله از مهمترین اقدامات ساختارگرایی محسوب میشود. در واقع سعی ایشان این بود تا با بهرهگیری از تحلیل معنایی ساخت جمله به دستور زبان جهانی روایت دست یابد. واین همان چیزی است که نویسنده در مجموعهاش آگاهانه یا ناآگاهانه و غریزی دنبال میکند.
گریماس متوجه شد که موجودات انسانی از رهگذر ساختاری کردن جهان بر پایه دو نوع از جفت های مخالف معناسازی میکنند: A نقطه مقابل B است و –A ( منفی A ) ضد –B) ( منفی B ) . به عبارت دیگر ، ما هر موجودیتی را با دو جنبهاش می شناسیم: یکی ازطریق متضاد آن ( متضاد عشق، نفرت است ) و یکی هم منفی آن (منفی عشق، بی مهری است ).
گریماس باور دارد که ساختار بنیادین تقابلهای دوگانه ، مرکب از چهار جزء است که به صورت دو جفت نظام می یابد و به زبان ، تجربه و داستان ما شکل میدهد و از طریق همینهاست که تجربه خود را به بهترین وجه ممکن بیان میکنیم. این ساختار در داستانهای ما به صورت هنجارهای پیرنگ تجسم مییابد، مانند کشمکش، گره گشایی، مبارزه و آشتی و جدایی و وصال. این قانونمندیهای پیرنگ از رهگذر ابزارهایی میگذرند مانندکنشگران یا کنشهای شخصیت ـ که در یک داستان خاص ، اشخاص واقعی ، شکاف ها را پر میکنند. چه بسا یک شخصیت، کارِ دو یا چند نفر کنشگر جداگانه را انجام بدهد.
به عقیده گریماس ، با پیشروی پیرنگ داستان (یعنی حرکت از کشمکش به گرهگشایی ، از مبارزه به آشتی ، از فراق به وصال و غیره ) جابهجایی یک کیفیت یا دست به دست شدن یک کنشگر به حالت و شخص دیگری تحقق مییابد که در این مجموعه داستان، طرح داستانها خوب توانستهاند همسو با نظرگاه نویسنده، این منظور را در کلیت داستانها نشان دهند. زیرا طرح یکی از اساسیترین عناصر روایت و مهمترین جزئی است که در تحلیلهای ساختارگرایان در زمینه انواع متون روایی به آن پرداخته میشود.
داستان توالی زمانی حوادث و طرح نقل حوادث با تکیه بر موجبیت و روابط علت و معلول است. (فورستر، ۱۳۸۴: ۱۱۸). بانوی نویسنده در شکل دهی روایتهایش چون نام داستانش دو قطبی عمل میکند و چون نظریه تزوتان تودوروف، روایتشناس بلغاری که معتقد است «کلیه قواعد نحوی زبان در هیئتی روایتی بازگو میشوند. وی واحد کمینه روایت را قضیه(Proposition) میداند و پس از تأیید واحد کمینه (قضیه)، دو سطح عالیتر آراء خود را نیز توصیف میکند: سلسله (Secquence) و متن (Text)». بنا بر اعتقاد وی گروهی از قضایا، سلسله را به وجود میآورند و سلسله پایهای از پنج قضیه تشکیل میشود که ناظر بر توصیف وضعیت معینی است که در هم ریخته و دوباره به شکل تغییر یافته، سامان گرفته است. لذا این پنج قضیه را میتوان به شرح زیر مشخص کرد: ۱٫ تعادل؛ برای مثال صلح. ۲٫ قهر؛ دشمن هجوم میآورد. ۳٫ ازمیان رفتن تعادل، جنگ. ۴٫ قهر؛ دشمن شکست میخورد. ۵٫ تعادل ؛ صلح و شرایط جدید.» (سلدن، ۱۳۷۲: ۱۱۰- ۱۱۱).
و حال با این شرح رفته لازم می دانم بیان کنم پی رفت داستانها نیز بر این سه شکل روایت می شوند: ۱٫ درونهگیری: در این روش به جای یکی از پنج قضیه سلسله اصلی، یک سلسله کامل دیگر قرار میگیرد؛ به عبارت دیگر یک سلسله کامل فرعی در دل پیرفت اصلی قرار میگیرد. رابطهای که میان این پیرفتها وجود دارد، میتواند رابطه توصیف استدلالی یا جدلی، رابطه تقابل و یا تأخیرانداز باشد. ۲٫ زنجیرهسازی: در زنجیرهسازی، سلسلهها مانند حلقههای یک زنجیر به طور متوالی از پس یکدیگر قرار میگیرند. یک سلسله به طور کامل ذکر میشود و سپس سلسله دیگر میآید. ۳٫ تناوب: طبق این روش، قضایای چندین سلسله در هم تنیده میشود؛ گاه گزاره یا قضیهای از سلسله یا پیرفت اول میآید و گاه گزارهای از سلسله دیگر. (۹۳- ۹۴). بهاره ارشدریاحی فکر میکرد آقای علیزاده مرد جذابی است. او را دوباره در راهرو اصلی اداره دیده بود. آقای علیزاده قد بلند بود، سی و چند ساله، با دستهای موهای خاکستری کنار شقیقههایش. همیشه کت و شلوار تیره میپوشید و هیچ وقت نمیخندید. سرش را به نشانه سلام تکان داده بود و از کنارش که رد شده بود، بوی ادکلنش که تلخ بود و سرد، تمام راهرو را پر کرده بود .(ص-۵۲). و یا: همه را که نوشتم، هنوز تمام نشده بود. بچهاش سقط شده بود،زن. شاید زنی که تا شب سر گور بی نشان گریه کرده بود. که دیگر بچه او را هم نداشت. ومرد نگاهش کرده بود. که کی دل میکند از ماتم. همه را که نوشتم، هنوز نه راوی بودم، نه شاهد. دو قصه درهم تنیده، با پایانی که نبود،که نداشتند. (ص-۶۱).
توصیه من این است که این مجموعه را باید خواند تا به نکات قابل توجهی رسید که شاید از ذهن من دور ماندهاند و دیگران به آن دست یازند . البته زبان داستان و وجه و تداوم و توالی زمان موارد دیگری هستند که به خوبی توانستهاند جای خود را در دل نوشتهها نشانه کنند تا خواننده به یک سیر منطقی داستانی برسد و در آخر بحث کانون شدگی از منظر ژنت را بیان میکنم که نویسنده توانسته این موضوع را نیز بهخوبی در اثرش جا بیندازد که بر اساس این نظریه هرگاه راوی واقعا به نظرگاه یکی از شخصیتهایش مجال ظهور دهد حتا اگر خود راوی آن نظرگاه را برای ما توصیف کند در این حالت ، روایت از طریق کانون سازی پیش میرود (برتنس .۱۳۸۳-۹۱). برای مثال داستان گفتین چند سالتونه ؟ که از منظر گاه نمایشی نگاشته شده است برای این منظور میتواند مثال خوبی باشد.