• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • صد و شصت و سومین شب از شبهای مجله بخارا به پروفسور هاید ماری کخ، ایرانشناس برجسته آلمانی اختصاص داشت

صد و شصت و سومین شب از شبهای مجله بخارا به پروفسور هاید ماری کخ، ایرانشناس برجسته آلمانی اختصاص داشت

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

صد و شصت و سومین شب از شبهای مجله بخارا به پروفسور هاید ماری کخ، ایرانشناس برجسته آلمانی اختصاص داشت

 

صد و شصت و سومین شب از شبهای مجله بخارا به پروفسور هاید ماری کخ، ایرانشناس برجسته آلمانی اختصاص داشت که عصر پنجشنبه 8 خرداد ماه 1393 با همکاری بنیاد فرهنگی ـ اجتماعی ملت، دایره العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در محل کانون زبان فارسی برگزار شد.

علی دهباشی در ابتدای این جلسه به معرفی کوتاهی از خانم هاید ماری کخ پرداخت:

« هاید ماری کخ در 17 دسامبر 1943 در شهر ماربورگ آلمان به دنیا آمد. از 1963 تا 1966 به تحصیل در رشتۀ آموزش با گرایش اصلی ریاضی پرداخت و تا 1972 به عنوان معلم در شهر هانوور مشغول به کار بود.

تحصیل در رشته ایرانشناسی را از 1972 در دانشگاه گوتینگن آغاز کرد و در 1976 موفق به اخذ دکترا شد و موضوع پایان نامهاش « شرایط مذهبی زمان داریوش بر اساس تحقیقات انجام شده بر کتیبههای هخامنشی» بود. پروفسور هاید ماری کخ در کنار رشته اصلی خود به تحصیل در رشته های باستان شناسی کلاسیک، تاریخ هنر بیزانس و باستان شناسی مسیحی نیز روی آورد. و پس از آن به تدریس ایران شناسی و باستان شناسی خاور نزدیک در دانشگاه گوتینگن مشغول شد. و از 1986 افتخار تدریس در رشته اقتصاد و مدیریت دوران هخامنشیان در دانشگاه فیلیپس ماربورگ نصیب پروفسور کخ شد و از 1995 به عنوان استاد ایرانشناسی در زمینه تاریخ کهن در دانشگاه ماربورگ تدریس می کند. شایان ذکر است که پروفسور کخ یکی از پنج دانشمندی است که در زمینۀ تاریخ ایلام قدیم تحقیقات گسترده انجام داده است و از علایق خاص او هنر اسلامی و به ویژه معماری و هنر سرامیک است.»

سپس دکتر گونترام کخ مروری داشت بر زندگی خود و آشنایی‎اش با هاید ماری کخ و تلاش‎هایشان در زمینه تاریخ ایران باستان که فرزانه قوجلو سخنان او را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرد:

من در 1941 متولد شدم، در شهر نورنبرگ، کنار رودخانۀ زاله ، شهری کوچک که به کلیسای جامعش شهرت دارد و در فاصله سال‎های 1220 و 1240 ساخته شده است، با پیکره‎هایی چشم‎نواز که شاهکارهای پایان دوران رومانتیک‎اند.اما من کلیسا و دیگر ساختمان‎های شهر را به خاطر ندارم چون پدر و مادرم در 1946 تصمیم گرفتند از این منطقه که در 1945 به تصرف قوای شوروی درآمده بود بگریزند و به منطقۀ آیسرهاگن در نزدیکی هانوور نقل مکان کنند. مادر بزرگم در این منطقه زندگی می‎کرد، در یک خانۀ قدیمی روستایی که در 1578 ساخته و در قرن نوزدهم و حدود 1890 بازسازی شده بود. شرایط وحشتناک بود؛ سیلِ میلیون‎ها آلمانی که توسط قوای شوروی از خانه‎هایشان در بخش‎های شرقی آلمان رانده شده بودند به این منطقه سرازیر شده بود و میلیون‎ها نفر هم بودند که بمب خانه‎ها یا آپارتمان‎هایشان را طی جنگ ویران کرده بود. بنابراین در هر اتاق خانۀ مادر بزرگ من یک خانوادۀ 4 تا 6 نفره زندگی می‎کرد. اما خوشبختانه اتاقی هم نصیب ما پنج نفر شد: من و پدر و مادرم، خواهر و برادرم. یادم نیست چطور همگی زنده ماندیم، اما مادر بزرگم، والدین من و بقیۀ آدم‎های آن خانه و خانه‎های همسایه از پسش برآمدند، حتی در زمستان بسیار سرد سال‎های 1946 و 47 که با مشکلات جدی برای تأمین غذا دست به گربیان بودند، با یک سرویس بهداشتی برای تقریباً 30 نفر، بدون آب لوله کشی ، با دو چاه آب در باغ و باقی قضایا.

در بهار 1947 من به مدرسه ابتدایی در دهکده رفتم، با دو اتاق کوچک و در هر اتاق حدود 50 بچه. معلمان ما نهایت سعی خود را می‎کردند، باید آنها را می‎ستودند.

پدرم در دبیرستان زبان‏‎های یونانی، لاتین، آلمانی و تاریخ درس می‎داد. او به تاریخ هنر و باستانشناسی بسیار علاقه‎مند بود و چند کتاب قدیمی مصور داشت. در آن زمان هنوز تلویزیون وجود نداشت، سینمایی نبود. سفر غیرممکن بود ـ اما من با کتاب‎ها چیزهایی از جهان می‎دیدم، تصاویری از کلیساهای قرون وسطی در آلمان، از معابد یونانی ، مثل معابدی که در آکروپلیس آتن بود، تصاویری از تئاترها و آمفی تئاترهای باستانی و اگر درست یادم باشد، برای اول بار تصاویری از پرسپولیس.

در 1955 موفق شدم که در امتحانات مشهورترین دبیرستان پسرانه در هانوور قبول شوم، دبیرستانی که طی قرون وسطی تأسیس شده بود و من در آنجا نه سال لاتین خواندم، هفت سال انگلیسی ، پنج سال یونانی قدیم آموختم و بسیار درس‎های دیگر. بیش از همه به زبان یونانی عشق می‎ورزیدم، به آلمان قرون وسطی ، زیست شناسی و شیمی.

برای من کاری طاقت فرسا بود که شش روز در هفته با تراموا از دهکده‏مان به هانوور و دبیرستان بروم ، چون فقط هر یک ساعت و نیم یک تراموا بود. و من مجبور بودم هر روز صبح یک ربع مانده به شش بیدار شوم و چند روز در هفته ساعت 4 عصر به خانه برگردم.

اینجا سمت چپ آخرین تراموایی را می‎بینیم که دهکدۀ ما را به شهر وصل می‎کرد، بعد هم نوبت اتوبوس‎ها را می‎بینیم. سمت راست هم خانوادۀ من است، حدود 1955.

بیشتر معلمان ما فوق‎العاده بودند، محققینی واقعی که مدرک دکترا داشتند. انگیزه‎های فراوانی در ما ایجاد می‎کردند. مثالی بزنم: در تاریخ برنامه‎ای یک ساله برای یونان و روم بود. اما معلممان بین‎النهرین، ایران باستان، هند، چین و حتی آمریکا را به اختصار به ما معرفی کرد. من هیجان‎زده بودم و از کتابخانه شهر چند کتاب دربارۀ تاریخ باستان و باستان شناسی خاور نزدیک امانت گرفتم تا دربارۀ بین‎النهرین، هیتیت‎ها، اورارتو و هخامنشیان بیشتر بدانم.

در 1960 دبیرستان را تمام کردم، در 1961/1960 خدمت نظامم را گذراندم . یک شب در دسامبر 1961 با خواهرم به تئاتری در هانوور رفتم و هاید ماری را دیدم ـ مجذوبش شدم. خواهرم به من گفت که با او هم‎کلاس بود و بنا به خواست من چند روز بعد ترتیب دیداری را با هاید ماری داد ـ و ما همچنان با هم هستیم!

در 1962، به تحصیل در دانشگاه گوتینگن پرداختم و باستان‎شناسی کلاسیک رشتۀ اصلی من بود، زبان‎های یونان و لاتین و عهد عتیق و هنر و باستان شناسی بیزانس رشته‎های دوم من بودند.

در آن هنگام ما دانشجویان نسبتاً آزادی عمل داشتیم، می‎توانستیم سمینارها و درس‎ها را انتخاب کنیم و استاد من ما را تشویق کرد تا دانشمان را گسترش دهیم. به این ترتیب، من دو ترم دانشگاهی را به مطالعه دربارۀ باستان‎شناسی مصر پرداختم و در سخنرانی‎هایی شرکت کردم که در سمینار مطالعات ایرانی ایراد می‎شد و برای عموم آزاد بود. یکی از سخنرانی‎ها را که دربارۀ آتشکده‎های ایران بود به خاطر دارم که توسط کلاوس شیپمن ارائه شد و سخنرانی‎هایی را به یاد دارم که به « امپراتوری عیلام»، مساجد و نوشته‎های روی کاشی‎های آبی در اصفهان می‎پرداخت ـ و به پرسپولیس، و تمام این سخنرانی‎ها توسط پروفسور والتر هینتس ارائه شد!

در درسی که دربارۀ پیکره‎‏های یونانی در سدۀ چهارم پیش از میلاد بود، پروفسور به موضوع تابوت‎های سنگی از زیدون، جنوب لبنانِ امروز، پرداخت و من هیجان‎زده شدم وقتی فهمیدم که آنها به گورستان ساتراپ‎های ایرانی در سوریه تعلق داشتند. در آن زمان کتاب‎های متعددی با تصاویری مناسب از این تابوت‎های سنگی بیرون آمد و برای من مجذوب کننده بود که پیکره‎های یونانی را ببینم که برای مشتریان بلند پایۀ ایرانی ساخته شده بود.

و من توانستم به استامبول بروم و اصل آثار زیدون را در موزۀ باستان‎شناسی ببینم: « تابوت سنگی یک ساتراپ» متعلق به 450 پیش از میلاد، « تابوت سنگی از منطقه لوکیا» متعلق به 420/ 400 پس از میلاد، « تابوت سنگی با زنان سوگوار» متعلق به 350 پیش از میلاد و اثری مشهور موسوم به « تابوت سنگی اسکندر» متعلق به 330 پیش از میلاد که هر چهار تابوت به طرزی فوق‎العاده حفظ شده بودند، هر چهار تابوت بنا به سفارش ویژه ساتراپ‎های ایرانی توسط پیکرتراشان یونانی تراشیده شده بودند و هر چهار تابوت قطعاتی منحصر به فرد بودند.

استامبول که بودم نقش برجسته‎هایی را از داسکلیان دیدم، پایتخت یکی دیگر از ساتراپ‎های ایرانی، در شمال غربی ترکیه. این نقش برجسته‎ها که در هنر یونان همتایی ندارند بنا به سفارش ویژۀ مشتریان ایرانی توسط پیکرتراشان یونانی ساخته شدند.

برای حکمروایان ایرانی که در لیسیا بودند، جنوب غربی ترکیه، پیکرتراشان یونانی نقش برجسته‏های مقبره‎هایشان را کنده کاری کردند، نمونه‎ای بیاورم، در لیمیرا، مقبره‎ای است با شکوه که یادآور معماری یونان است و بر کتیبه‎ها سوارانی نقش بسته‎اند که باشلق به سر دارند یا در تریسا، جزییاتی در کتیبه‎هاست که برای هنر یونان ناشناخته است. و برای مالوسولوس ساتراپ ایرانی در کاریا، غرب ترکیه، معماران و پیکرتراشان یونانی مقبرۀ یادبودی را در هالیکارناسوس حدود 340/350 پیش از میلاد ساختند.

در فوکایا شمال غربی ترکیه ، در ساحل دریا، مقبره‎ای حفظ شده که در آن منطقه و در سراسر جهان یونان بی‎همتاست و آشکارا نسخه‎ای است از مقبرۀ کوروش در پاسارگاد، بنا بر سفارش حاکم محلی ایرانی در اواخر سدۀ ششم یا اوایل سدۀ پنجم پیش از میلاد ساخته شد. متأسفانه هیچ سنگ نبشته‎ای وجود ندارد که بتواند اطلاعات بیشتری در اختیار ما بگذارد.

حتی « پرتره» این حاکم ایرانی نیز حفظ شده است که باشلوق به سر دارد و در سینوپه ، شمال ترکیه، توسط استادی یونانی ساخته شد و این نیز قطعه‎ای بی‏نظیر است.

از آن زمان ـ تا امروز ـ من به روابط فرهنگی بین شرق و غرب علاقه‎مند بوده‎ام و کوشیده‎ام تا دربارۀ سلسله‎های اورارتو، مادها، هخامنشیان، پارتها و ساسانیان بیشتر بدانم.

من دربارۀ این روابط قبلاً شنیده بودم، پروفسور در یکی از سخنرانی‎هایش که به پیش از تاریخ می‎پرداخت ظرف بلوری ایرانی را به ما نشان داد که در مقبره‎ای مجلل در اواخر سدۀ ششم پیش از میلاد در فرایبورگ، جنوب غربی آلمان ، پیدا کرده بود. چرا و چگونه چنین ظرفی از ایران در قرن ششم پیش از میلاد به آلمان راه یافته بود؟

در سمت راست ظرف شیشه‎ای دیگری از ایران را می‎بینیم که در قرن چهارم به دِیون، در شمال یونان، آورده شده بود و چند سال پیش طی حفاری‎هایی به دست آمد.

زمانی که من به دبیرستان می‎رفتم بسیار به هنر قرون وسطی در آلمان علاقمند بودم، زیرا کتاب‎هایی در همین زمینه در خانه داشتیم. در این کتاب‎ها و در نمایشگاه‎هایی که در موزه‎ها برپا بود و به ندرت می‎توانستیم در همان حدود 1955 برویم، اشیایی پیدا کردم که مایه‎ی شگفتی من بودند: پارچه‎های ابریشمی که به شیوۀ ساسانیان بود و به بیزانس تعلق داشت از مقبره‎های قرون وسطی در کلیساهای آلمان پیدا شده بود و در کتاب‎ها و کاتالوگ‎ها متوجه شدم که در چند مورد کارشناسان مطمئن نبودند آیا اصل این پارچه‏ها از ایران می‎آمد یا پس از دوران ساسانیان از روی آنها در بیزانس کپی کرده بودند.

در آغاز 1970 امتحانات دکترا را گذراندم و در دانشگاه گوتینگن به عنوان دستیار مشغول به کار شدم.

در 1975 توانستم پایاننامه‎ام را که درباره‎ی تعدادی از تابوتهای سنگی رومی بود در مجموعه‎هایی چاپ کنم، به قطع بزرگ و با تعداد زیادی کلیشه.

از من خواستند تا به همراه کاتالوگی قدیمی‎تر، کتابی در خصوص « اساطیر یونان در تابوت‎های سنگی رومی» منتشر کنم که در 1975 بیرون آمد و کتاب راهنمایی هم در خصوص تابوتهای سنگی رومی در مجموعه‎ای مشهور با عنوان « راهنمای جهان باستان» کار کردم که در 19982 چاپ شد.

پس از آن کتاب‎هایی منتشر کردم : درباره‏ی آثار فرهنگی در آلبانی، کتابی عمومی راجع به تابوت‎های سنگی رومی که این کتاب به زبان ترکی نیز ترجمه شد و بعد مقدمه‏ای بر هنر و باستان‎شناسی در آغاز مسیحیت که به زبان انگلیسی هم بیرون آمد و ترجمه‎ی ترکی آن نیز چاپ شد که نسخه‎ای بسیار مفصل‎تر بود، و سپس کتابی راهنما درباره‎ی تابوت‎های سنگی مسیحی، کتابی کوچک درباره‎ی تابوت سنگی در ترکیه که در ترکیه و آلمان منتشر شد و افزون بر این بیش از 100 مقاله در نشریات علمی نوشته‎ام و نقد و بررسی‎‏هایی هم بر کتاب‎ها.

در 1972 هاید ماری می‏‎توانست برای بار دوم تحصیل را شروع کند. او ابتدا باستان شناسی کلاسیک را به عنوان رشتۀ اصلی انتخاب کرد. در آن زمان درگوتینگن توصیه می‎شد گه یکی از رشته‏های دوم « زبانی قدیمی» باشد . معمولاً دانشجویان زبان‏های یونانی یا لاتین را انتخاب می‎کردند اما هاید ماری قبلاً یونانی قدیم و لاتین را در دبیرستان خوانده و امتحاناتش را هم گذرانده بود. به دانشجویان اجازه می‎دادند که زبان‏های مصری ـ هیروگیلف، آکادی، سومری، سانسکریت را نیز به عنوان « زبان قدیمی» انتخاب کنند. من به هاید ماری پیشنهاد کردم تا نزد پروفسور هینتس بسیار دلسوز که از سخنرانی‎هایش او را می‎شناختم برود و از او بپرسد که آیا می‎تواند زبان فارسی قدیم را به عنوان « زبان قدیمی» اجباری انتخاب کند.

و این شروع ماجرا بود، حکایت بیشتر را از زبان هاید ماری خواهید شنید.

اکنون خوشحالم که توانستیم بارها به پارس ـ ایران ـ بیاییم و بناهای فراوانی را ببینیم و با افرادی بی‎نهایت مهربان و صمیمی دیدار کنیم. کار اصلی من طی این سفرها عکاسی بود. هاید ماری توانست بسیاری از این عکس‎ها را در کتاب‎هایش کار کند.

اما هر دوی ما همچنان رؤیایی در سر داریم: مجلدی را درباره‎ی شاهکارهای هنر هخامنشی با عکس‎هایی مناسب منتشر کنیم، با اجناسی که از سراسر امپراتوری پارس باشد، از گرجستان ـ در اینجا دو نمونه اثر فوق‎العاده را می‎بینیم،

از ارمنستان ـ دو نمونه جام نقره‎ای،

از ترکیه ـ اشیائی که به تعداد زیاد از دوران هخامنشی حفظ شده است ، از جنس‎های مختلف و از مناطق مختلف ـ ما قبلاً نقش برجسته‎ها، مقبره‎ها و سری مرمرین را دیدیم.

در اینجا دو نمونه دیگر از نقش برجسته‎ها را داریم ـ نقاشی‎های دیواری از ساختمان مقبره‎ها ـ که نقره‎ است.

لبنان ـ ما تابوت‎های سنگی را دیدیم که به گورستان ساتراپ‎های هخامنشی در زیدون تعلق دارد، در اینجا بخش‎هایی از یک پایه و سرستونی را با طرح هخامنشی می‎بینیم که باز هم از این منطقه به دست آمده است.

یا در اردن ـ در سمت چپ برنزی را می‎بینیم ـ یا در تاجیکستان ـ و در سمت راست نقش برجسته عاج فوق‎العادهای را شاهدیم.

و باید اشیایی از موزه‎ها و مجموعه‎های متعددی از سراسر جهان را نیز به حساب آورد.

اشیائی از طلا، مثل انگشتری منحصر به فردی با تصویری از سربازی ایرانی به حالت نشسته. اشیائی نقره‎ای و برنزی.

یا مثل این یکی ، قطعات طلای جواهرنشان که اثری فوق‎العاده به وجود آورده است.

به همین ترتیب می‎توان حجم مشابهی از هنر پارتیان و ساسانیان و نیز ایران را در دوران اولیه دنبال کرد.

اما مشکل بودجه لازم برای چنین پروژه‎ای همچنان پابرجاست. »

سخنران بعدی این مراسم دکتر حکمت الله ملاصالحی بود که از « قلم کخ تا ایرانشهر دارا» سخن گفت:

« علی‌رغم آن­که شمار کثیری از کلیساییان و چهره‌های شاخصِ برآمده از خاندان‌های مسیحیت کلیسایی با انگیزه‌های دینی و طوماری از پرسش‌های جدید دربارة داستان‌های آفرینش و سرگذشت فرزندان آدم و قصة هبوط و نوح و توفان و ابراهیم و اسحق و یعقوب و یوسف و مصر و موسی و طور و سینا و نیل و فرعون و دولتِ داود و حکمت و مکنتِ سلیمان و موارد مشابه دیگر که در کتاب مقدس دربارة آن‌ها سخن به میان آمده در صف مقدم مطالعاتِ به‌اصطلاح فیلولوژیک و گردآوری نسخه‌های کهن و ترجمة کتب قدیمه و پژوهش­های باستان‌شناختی و قوم‌شناختی حضور چشمگیر و فعال داشتند، با این همه، طراحان، معماران، مهندسان و آفرینندگانِ عالم جدید در قارة غربی تاریخ این­بار نه قدیسان و کلیساییان بودند، نه منادیان عالم غیب و قدس، و نه حتی از تبار سقراطیان و افلاطونیان و ارسطوییانِ عهد باستان هلنی. برای نخستین­بار، متفکران و معماران و منادیان اندیشه‌ها و ارزش‌هایی بر صحنه می‌آمدند که در سنّت‌های اعتقادی و نظام‌های دانایی و ارزشی دیگر ادوار تاریخی و تمدن‌های گذشته مشابه‌اش را با چنین ویژگی‌هایی کمتر سراغ داشته‌ایم.

سه سده به مقیاس بیش از دو و نیم­میلیون سال افتتاح حضور تاریخی آدمی روی پوستة نازک و ظریف و سرد و شکنندة غبارِ کیهانی زمین طرفه‌العینی بیش نبوده است، لیکن در همین سه سدة متأخر طرفه‌العینِ زمان تاریخی، توفان تحولات عظیم، نفس­گیر، غافلگیرکننده و بی‌سابقه‌ای را در قارة غربی تاریخ و در مراحل سپس‌تر در سطح جامعة جهانی از سرگذرانده‌ایم که در قیاس با دو انقلاب پیشین هزاره‌های نوسنگی و هزاره‌هایِ تحولات عظیم شهرنشینی و ظهور پدیدة شهر‌ها و هسته‌های نخستین جامعه‌ها و جمعیت‌ها و گروه‌های اجتماعی شهری در غرب آسیا و خاورنزدیک هم شتابان‌تر اتفاق افتاده هم جهانی و جهانشمول‌تر همة قاره‌ها و جغرافیای تاریخی و انسانی و فرهنگی ما را در نوردیده و تسخیرکرده است. توفانِ تحولاتی که چهرة فرهنگ و زندگی حتی منزوی و تاریخ‌گیریز‌ترین جوامع بومی و فرهنگ‌های هزاره‌ها محصور در میان دشت‌ها و درّه‌ها و جنگل­های استرالیا و آلاسکا و آمازون و آفریقا را دگرگون کرده و بر نحوه بودن و سبک زندگی و نوع اقتصاد و معیشت و مدیریت حیات اجتماعی مردمان و مناسبات انسانی و ذوق و ذایقه فکری و دانش و دانایی همة گروه‌های اجتماعی به طرز محسوس تأثیر نهاده است. تا آنجا که احساس می‌کنیم به ناگاه در اختری دیگر فرود آمده‌ایم به‌غایت متفاوت و متمایز از عالمی که هزاره‌ها پیش‌تر زیسته و آزموده و از سرگذرانده بوده‌ایم!

سیّاره‌ای که سه سده پیش چهره‌اش به ده‌ها هزار معبد و دیر و حرمِ عابدان و سالکان طریقت و زایران عالم غیب و قدس آراسته و آذین بسته بود و تاریخ با آهنگ طبیعت ره می‌سپرد، اینک موزه‌های عالم مدرن روی آوار‌‌ همان میراث معنوی و‌‌ همان سنّت‌های اعتقادی بنیاد پذیرفته و سر بر کشیده‌اند و تاریخ، طبیعت را در همه جای جهان تسخیر کرده است.

شانه به شانة رویش و رشد تدریجی مجموعه‌های خصوصی در میان اشراف­زادگان و خاندان‌های مرفه اهل ذوق و هنر دانش و دانایی جوامع اروپای غربی سده‌های رنسانس که در ادامه سر آموزه‌های عالم مدرن و تشکلات پیچیده موزه‌ای در قارة غربی تاریخ برکشیدند کشف و جراحی باستان‌شناسانة تاریخ و رویکردهای آرکئولوژیک را به عالم و آدم نیز شاهد بوده‌ایم (۱). این دانش نوبنیاد و ابزار شناخت جدید هرچند نخست با اراده و عزم و انگیزة کاویدن و کشف پیشینة تاریخی و سابقة فرهنگی و تبار‌شناسی عقبة مدنی و معنوی مردمان جوامع قارة غربی بر صحنه فراخوانده شد، لیکن به‌تدریج در مراحل سپس‌تر چونان یک دانش جهانی وجب به وجب و لایه به لایه و دوره به دوره عقبة تاریخی و پیشینة فرهنگی بشر را تا مرزهای تاریخ طبیعی زیر جراحی‌های بی‌سابقه و نفس‌گیر خود گرفت. دانشی که تصویر ما را با حجم عظیم یافته‌ها و دستاوردهای بی‌سابقه‌اش دربارة تاریخ و حضور تاریخی انسان در جهان آنچنان منقلب و متحول کرده که دو سده پیش حتی برای مورخان و باستان پژوهان آن زمان قابل تصور نبود.

هیچ دوره‌ای اینچنین عطشناک و جستجوگر و کنجکاو و خستگی ناپذیر و با اراده و انگیزه و عزمی اینچنین استوار و اینچنین گشاده‌دست و سخاوتمندانه سرمایه عمر و اندیشه نسلهایی از فرزندانش را برای به کف آوردن جرعه‌ای از باده معرفت و معنا از جامهای شکستة به‌جای مانده در لایه‌های سرد و خاموش و منجمد گذشته به‌پای تاریخ نریخته و هزینه نکرده است که انسان دوره جدید در قاره غربی تاریخ.

اینک مواریث مدنی و معنوی همه ملّت‌ها و مآثر و مادّه‌های فرهنگی همه ادوار تاریخی، ماده تاریخ و منبع و مرجع آگاهی و اندیشه تاریخی عصریست که تصویر و تفسیر را از هستی از جهان از معنای تاریخ و تقدیر و حضور تاریخی انسان در جهان بر شانه میراث جهانی و بشری ما بنیاد نهاده است. به دیگر سخن، تاریخ و میراث جهانی اینک ماده تاریخ و تمدن عصریست که صورتش را با آن آراسته است. صورتی که در آیینه آن چیدمان همه ادوار تاریخی را می‌توان کنار هم دید.

پدیدة موزه‌های عالم مدرن، محوطه‌های جراحی­شده و کاوش‌ها و کشفیات عظیم و بی‌سابقة باستان‌شناسان و رمزگشایی و خوانش ده‌ها زبان خاموش و نظام‌های نوشتاری منسوخ عهد باستان از جمله مصادیق آشکار تصویر و تفسیر و تلاش انسان دورة جدید از تاریخ، انسان و جهان است. خانم هایدماری کخ فرزند چنین عالم و زمانه­ایست. زمانه‌ای به­غایت آرکئولوژیک و موزه‌گس‌تر. زمانه‌ای که حشر باستان‌شناسانة تاریخ بر امید و ایمان به محشر فردا سایه افکنده است. کارل لویث، متفکر آلمانی یهودی‌تبار روزگار ما، وقتی می‌گفت یک پرسش عمیق و جدی دربارة معنای فرجامین تاریخ آنچنان نفس انسان را در سینه قبض و حبس می‌کند و به‌سوی چنان مغاکی می‌کشاندش که دیگر با هیچ دستی پرشدنی نیست، مگر امید و ایمان(۲) پرده از چهرة عمیق‌تر رخداد‌ها و تحولات مهم و بنیادین روزگار ما خصوصاً در سپهر رویکردهای تاریخی دورة جدید برمی‌گرفت.

* * *

تکیه­زدن بر یک پیشینة تاریخی دیرینه و سنّت اعتقادی دیرپا به هر میزان غنی و پرمایه به تنهایی نه استمرار و ادامه حیات و هویت یک ملّت را می‌تواند تضمین کند، نه چنین تکیه­گاهی به تنهایی در آوردگاه‌های سخت و سنگین تحولات تاریخی می‌تواند جان به‌سلامت به‌در برد. سنّت‌های اعتقادی و نظام‌های فکری غیرتاریخی و تاریخ‌گریز و بسته و منزوی در معرض توفان‌های مهیب تحولات فکری و سیلاب رویدادهای تاریخی همیشه آسیب‌پذیر و شکننده‌تر از سنّت‌های فکری و اعتقادی مجهز به اندیشه و معرفت تاریخی بوده‌اند. تصادفی نیست که جوامع بسته و فرهنگ­های منزویِ بومی روزگار ما در‌‌ همان نخستین مواجهه با سیلاب رخداد‌ها و تحولات تاریخی دوره جدید ستون فقراتشان درهم شکسته شد و فروپاشیدند و از پای افکنده شدند و از میان رفتند. اینک اجسام و اجساد و ماده‌ای فرهنگی به­جای مانده از همین ساختار‌ها و تشکل‌های اجتماعی و سنت‌های فرهنگی تجزیه شده را زیر سقف و پشت وی‌ترین موزه‌های عالم مدرن می‌توان دید. تاریخ آوردگاه رویارویی و زورآزمایی و عرصه دست و پنجه فشردن سنت‌های اعتقادی و نظام‌های فکری و معرفتی است.

دورة جدید یکی از تاریخی‌ترین همه ادوار تاریخی است که آن را می‌آزماییم. پرسشهای دوره جدید درباره «آرخه» (Arche) و «لوگوس» (Logos) تاریخ و تقدیرتاریخی انسان هم متمایز از ادوار گذشته مطرح شده و بر دامن تاریخ و گذشته تاریخی بشر افکنده شده‌اند، هم آنکه نحوه نگاه و ابزارهای‌شناختی که برای به‌دست دادن پاسخ‌های قانع کننده و قابل قبول بر صحنه فراخوانده شده‌اند متفاوت و متمایز از ادوار گذشته بوده است. عبور از قلم مورخان به کلنگ باستان‌شناسان و ظهور رویکرهای آرکئولوژیک به عالم آدم یعنی به «آرخه» (Arche) و «لوگوس» (Logos) چیز‌ها از جمله تحولات بی‌سابقه و دستاوردهای بی‌بدیل نظام دانایی و اندیشه تاریخی دوره جدید بوده است. (۳)

سده‌های هفده و هجده و نوزده میلادی از این منظر در قاره غربی تاریخ سده‌های جنبش‌ها و چرخش‌ها و خیزش‌ها و تحولات بی‌سابقه و عظیم تاریخی است. تحولاتی که ازبطن آن انسان‌هایی به صحنه می‌آیندکه آماده‌اند در به کف آوردن یک نسخه، یک کتیبه، یک سنگ نوشته، یک لوح گلی، یک مهر و خوانش یک واژه، یک عبارت، یک سطر از یک متن متعلق به این یا آن زبان خاموش و نظام نوشتاری منسوخ سرمایه و عمر و اندیشه خویش را تا آخرین دم زندگی هزینه کنند و به پایش بریزند. در این میان، آلمان‌ها و آلمانی‌تبار‌ها و آلمانی‌زبان‌ها در سپهر مطالعات ایرانی و ایران‌شناسی به‌طور اخص بر جایگاه ممتازی تکیه زده و در صف مقدم این تحولات عظیم فکری ایستاده و بر صحنه حضور دارند. خانم هایدماری کخ، چونان دیگر شرق‌شناسان و ایران‌شناسان بنام برجسته آلمانی، فرزند چنین عالمی است. عالمی به‌غایت منقلب و متحول، شگفت‌انگیز و بی‌نظیر و بی‌سابقه در تاریخ.

* * *

یک متفکر، مورخ، باستان‌شناس و متخصص تاریخ و فرهنگ و زبان و ادب و ذوق و هنر و دیانت و معنویت این یا آن دوره، این یا آن سرزمین وقتی موفق می‌شود به هزینه سرمایه عمر و اندیشه خویش وارد فضای فکری و حیات معنوی یک دوره، یک جامعه یا یک ملت بشود و دردرون لایه‌های درونی‌تر روح مردم یک سرزمین رخنه کرده و در فضای معنوی آن تنفس کند و بیاندیشد، برای همیشه در تاریخ و فرهنگ آن ملت و مردم حضور داشته و بر روان و رفتار و دانش و دانایی نسل‌هایی که در راهند و یکی از پی دیگری می‌رسند تأثیر خواهد نهاد. هر بار که به آثار و دستاوردهای فکری و ذخایر دانش ودانایی او رجوع می‌شود و به عنوان یک مرجع و منبع تاریخی به آگاهی و فهم ما از موقعیت تاریخی خویش یاری خواهد رساند، بویژه وقتی این آثار پیراسته از پیش‌داوری‌ها و حساسیت‌های معرفت‌سوز و منزه از تخریب و منقح از داوری‌های نادرست نوشته شده و بر شانه شواهد و منابع و مدارک قابل اعتماد بنیاد پذیرفته باشد. خانم هاید ماری کخ ایران‌شناس و پژوهشگریست از تبار همین عالمان و پژهشگران. دقت ریاضی و نظم هندسی اثر ماندگار فوق‌العاده مهم ایشان «از زبان داریوش» به صراحت می‌گوییم که از قابل اعتماد، موثق و مطمئن‌ترین منابع و مراجع برای هر پژوهشگری که مشتاق آشنایی با ایران عهد هخامنشی و ایرانشهر دولت داراست می‌تواند قرار گیرد. دو اثر بی‌بدیل «برآمدن کورش» و «تربیت کورش» گزنفون آنقدر که در سپهر تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان قابل رؤیت است و فضای مدنی و معنوی عالم ایرانی را در عهد هخامنشیان به تصویر می‌کشد در سپهر عالم هلنی جای نمی‌گیرد و فضای عالم هلنی را به تصویر نمی‌کشد.

ما اغلب بر مستشرقان خرده گرفته‌ایم و ملامتشان کرده‌ایم که در ورود به فضای فکری و فرهنگی و معنوی شرقیان و عالم شرق ناتوان بوده و ناکام مانده‌اند؛ اتفاقأ عکس این ایراد و ادعا مصداق دارد. آن‌ها در جستن و کاویدن و دستیابی به منابع و ماده‌های فرهنگی بکر و نسخه‌ها و کتیبه‌ها و متون اولیه و رمزگشایی و خوانش و معناکاوی نظام‌های نوشتاری متروک و منسوخ و زبان‌های خاموش نه تنها توفیق بسیار داشته‌اند که در هزینه کردن سرمایه همه عمر و اندیشه خویش از گشاده‌دست و سختکوش و خستگی ناپذیر‌ترین پژوهشگران بوده‌اند. پژوهشگرانی که مانندشان را در هیچ دوره‌ای از گذشته سراغ نداشته‌ایم. حتی اگر چراغ این تمدن روزی خاموش شود به‌سختی می‌توان تصور کرد بار دیگر پژوهشگرانی از این جنس با چنین ویژگی‌هایی بر صحنه تاریخ اندیشه ظاهر شوند. ما خود در ورود به فضای فکری و تحولات عظیم و بی‌سابقه تاریخی که در قاره غربی تاریخ در همین سده‌های متأخر و بغایت تعیین‌کننده و تأثیرگذار بر تاریخ جهانی اتفاق افتاده تا چه میزان توفیق داشته‌ایم؟

مرحوم پرویز رجبی، مترجم آثار خانم هایدماری کخ، با لحنی شکوه­آمیز در همین رابطه چنین می‌گوید:

«در این میان گله از من حی و حاضر است که خودم را مورخ می‌نامم اما حتی مویی گمشده را از مردم و فرهنگ گمشده ایلام نیافته‌ام! در حالی که خوزستانم همیشه در کنارم است و بر خلیج فارسش می‌بالم! در حالی که بیش از نیمی از کرانه‌های خلیج فارس کرانه‌های ایلام باستان بوده است...، (۴) دانشمندان غربی و طوری که در کتاب حاضر شاهد خواهیم بود آن قدر به ایلام سر زدند که سرانجام گوشه‌ای از حجاب این سرزمین غریب را برگرفتند و من ۴۲ سال پس از نوشته شدن کتابِ شهریاری ایلام دارم آن را ترجمه می‌کنم...!» (۵)

حتی بسیاری از مترجمان ما وقتی دست به ترجمه آثار ایران‌شناسان قارة غربی تاریخ می‌زنند بی‌بهره از چنین آگاهی تاریخی هستند. نمی‌دانند در جهان چه تحولات عظیم و بی‌سابقة تاریخی اتفاق افتاده است. بدون خودآگاهی تاریخی دست به قلم برده‌اند. طی دهه ۱۹۷۰ متفکران، مورخان، باستان‌شناسان یونانی موفق شدند شانه‌به‌شانه شمار کثیری از متخصصان رشته‌ها و دانش‌های مرتبط در بیست و یک مجلد قطع بزرگ وزیری تاریخ جامع ملت یونان را از هزاره‌های پیش از تاریخ تا دوره جدید بنگارند و تدوین کنند و به چاپ برسانند و منتشرکنند (۶). وقتی به منابع و مراجع مورد استفاد و کتاب‌نگاری مجلدات تاریخ ملت یونان که در انتهای هر جلدی به روال معمول آمده نگاه می‌کنیم به استثنای موارد اندک و خاصی همه منابع و مراجع مورد استفاده آثار متفکران، مورخان، باستان‌شناسان، یونان‌شناسان، فیلولوژیست‌ها، زبان‌شناسان و پژوهشگران بنام روزگار ما در قاره غربی تاریخ هستند. به سخن دیگر اگر نام یونان‌شناسان برجسته و بنام دوره جدید را از بیست و یک مجلدی که تاریخ ملت یونان با مراجعه آثار آن‌ها تدوین شده حذف کنیم، چیزی مگر صفحاتی اندک از آن مجلدات به جای نخواهد ماند.

تصور می‌کنم حتی اگر چراغ تمدن دورة جدید روزی به سردی گراییده و خاموش شود و تمدنی دیگر روی میراث و دستاوردهای آن بنیاد پذیرد، به سختی خواهد توانست انسان­هایی از این جنس با چنین عطش کنجکاوی و معرفت­جویی که بخواهد همه عمر و اندیشه خویش را مصروف چندقطعه سنگ مشکوک و به احتمال ساخته دست انسان در این یا آن لایه پیش از تاریخی بکنند. خانم هایدماری کخ فرزند چنین عالمی است. عالمی عطشناک، آتشناک، منقلب، متحول، جستجوگر و عمیقاً تاریخی و تاریخ‌محور. تاریخ‌محور از آن جهت که برای نخستین بار انسان عالم جدید موقعیت و تقدیر تاریخی خویش را چونان وجودی مطلق تاریخی پذیرفته است. تصادفی نیست که برای نخستین بار باده معنا را در جام‌های شکستة به‌جای مانده از گذشته می‌جوید. آندره مالرو دوره جدید را اینچنین سروده است: «برای نخستین بارتمدنی نمی‌داند برای چه هست» (Pour la prmiere fois une civilization ne connait pas sa raison d,etre 7). پارادوکس تاریخ و حضور تاریخی پر از پارادوکسیکال انسان را در جهان راببینید. همین تمدنی که تا مرز تهی‌بودگی حضور تاریخی انسان را در جهان احساس می‌کند برای نخستین بار به طرز بی‌سابقه همه تاریخ و جامعه و جهان بشری ما را وجب به وجب و لایه به لایه و دوره به دوره زیر جراحی‌های بی‌امان و نفسگیر خود گرفته است.

این تپه‌ها و تل‌ها و ارگ‌شهر‌ها و آکروپل‌ها و هرم‌ها و محوطه‌های متروک و کتیبه‌ها و سنگ نبشته‌ها، هزاره‌ها در برابر همه نسل‌ها و جوامع گذشته بودند، اما هیچ تمدنی نه دست به جراحی آن زد و نه اساساً برای هیچ تمدنی موضوعیت شناخت داشت و چونان منبع معرفت مورد توجه بود. ما نیز از کنار تخت جمشید و چغازنبیل و شوش و پاسارگاد و کتیبه شاهانه داریوش در بیستون گذشتیم. لشکریان و کشوریان و مورخان ما نیز از کنارشان گذشتند اما نه هرتسفلدی و گروتفندی و هینتسی و کخی از میان آن همه مسافران و مهاجران و مهاجمان و لشکریان و کشوریان برخاست که آن‌ها را کشف کند و نه آنکه سرمایه عمرشان هزینه رمزگشایی و خوانش آن‌ها تا آخرین دم زندگی کردند. بپذیریم شناخت و فهم ما از آنچه در دوره جدید اتفاق افتاده از جنبش‌ها و چرخش‌ها و خیزش‌های فکری و معرفتی و ارزشی یکی از پیچیده و سرنوشت ساز و تاثیرگذار‌ترین ادوار تاریخ جامعه و جهان بشری ما عمیق نیست.

آنچه گفته آمد تمهید یک مقدمه بود برای گشودن و خواندن گوشه‌ای از طومار بلند حیات پربار ایران‌شناس بنام و برجسته روزگار ما سرکار خانم هایدماری کخ.

* * *

هزارة نخست پیش از میلاد به‌ویژه و بیش از همه سده‌های میانین همین هزارة آهن و اسب و ارابه که کارل یاسپرس، متفکر آلمانی سدة بیستم، در اثر مهم فلسفة تاریخش (آغاز و انجام تاریخ) آن را «دورة محوری» (۸) تعبیر کرده است. این دوره محوری به تعبیر یاسپرس در جغرافیای تاریخی و سیاسی و مدنی و معنوی میهن و ملت ما، یک مقطع زمانی بسیار مهم و نقطه عطف و مرزی و به­غایت سرنوشت‌ساز بوده است. مرزی، مهم و سرنوشت‌ساز از آن جهت که پی‌ها و پایه‌های بنای عظیم عالمی در آن پی افکنده و بنیاد نهاده می‌شود که در هزاره‌های سپسین به جهان ایرانی با ویژگی‌های فرهنگی و سنت فکری و میراث مدنی و معنوی ایرانشهرش می‌شناسیم. در طلوع‌گاه و نقطه عزیمت و حرکت این افتتاح عظیم مدنی و معنوی و تاریخی چهره تابناک پیامبری را می‌بینیم که طنین آموزه‌هایش از بلخ تا آتن هلنی شنیده می‌شود. پیامبری که طومار تاریخ نبوی و وحدانی ما ایرانیان به‌عنوان یک ملت با کلام و کتاب و پیام او در تاریخ جهان گشوده می‌شود.

در صف مقدم این افتتاح عظیم تاریخی مدیران و معماران و مهندسانی به پرچمداری مادان و پارسیان بر صحنه حضور دارند که از سرچشمه همین آموزه‌های نبوی و متعالی و کلام و کتاب همین پیامبر صلح و راستی بهره می‌گیرند. عبور از یک دوران دیرینه و دیرپا و درازآهنگ فرهنگ­های اسطوره‌ای و مشرکانه و متکثر و متفرق و بسته و حرکت به‌سوی افتتاح تاریخی نبوی و وحدانی یک اتفاق ساده و متداول و معمولی که فراوان در تاریخ زیسته و آزموده‌ایم نبود. یک تحول عظیم و بی‌بدیل فکری و مدنی و معنوی وبی سابقه و سرنوشت‌ساز بود که دردرون تاریخ و زیرلایه‌های درونی‌تر فرهنگ ما اتفاق می‌افتاد و چونان زلزله جهان را تکان می‌داد. عظمت و اهمیت این اتفاق بزرگ را نیچه احساس کرده بود که می­گفت: «ایرانیان نخستین کسانی بودند که به‌تاریخ در تمامیت آن اندیشیدند» [ایرانیان تاریخ را] همچون زنجیره‌ای از فرایند‌ها [اندیشیدند]. هر حلقه به دست پیامبری هر پیامبر (hazar) خود را دارد؛ پادشاهی هزارساله خود را....» (۹) هم کتیبه‌ها و الواح و منابع مکتوب به‌جای مانده از دورة هخامنشی هم معماری تخت جمشید به طور اخص و معماری این دوره بطور کلی تصویری از طومار عالمی را در برابر ما می‌گسترند که برای نخستین بار تاریخ به مفهوم جهانی آن با پیامی جهانی در اندیشه ایرانیان مطرح می‌شود. ورود به فضای معنوی و ذایقه نجیب و ذوق هنری و زبیایی‌شناسی عمیقاً پرشکوه و جلالی هخامنشی که در معماری به اوج می‌رسد آنقدر هم آسان نیست که اغلب گمان رفته است. تصویر نمایندگان اقوام و ملیت‌هایی که زیر سقف بلند وروی ورودی‌ها و پلکان‌های معماری تخت جمشید با دقت و مراقبت و هنرمندی خاصی کنار هم قرار گرفته‌اند، یک هنرنمایی صرف برای آراستن و آذین‌بستن هرچه هماهنگ‌تر و شکوه‌مندانه و شاهانه‌تر چهره‌ها نمی‌توانسته بوده باشد. از شواهد مکشوف و موجود چنین استنباط می‌شود که آن‌ها حامل پیام عمیق و معنوی و جهانی‌تر نیز بوده‌اند. پیامی که برای نخستین بار در یک فضای معنوی و آراسته به صلح و سکینت روحانی بشریت را با همه تنوع و رنگارنگی‌اش کنار هم می‌چیند و می‌پذیرد و می‌فهمد. در درون تاریخی جهانی و باز و جهانشمول و جهانی و نه بسته وب ومی و قومی. احساس خویشاوندی و علاقه هخامنشیان به یهودیت نبوی و توحیدی صاحب کتاب و کلام مقدس نیز در آن عصر مهم و سرنوشت ساز تصادفی نبوده است. هر قومی که به این فضای معنوی مأنوس‌تر بود آن‌ها با او احساس خویشاوندی معنوی بیشتر می‌کردند و در حمایت و صیانت از چنین میراث مشترک معنوی کوتاهی نمی‌کردند و هرجا که لازم می‌دانستند گام در میدان عمل می‌نهادند و در یاری رساندن به آن‌ها اهتمام می‌ورزیدند. این جوهر میراث مشترک خاورمیانه وحدانی و وحیانی و نبوی از آن هزاره با فراز و فرودهای بسیار همچنان رشته اتصال معنوی و حلقه پیوند باطنی تاریخ و فرهنگ میهن و ملت ما بوده و سهم بی‌بدیل و تعیین کننده در برآمدن و شکوفان شدن شخصیت و هویت ما به عنوان یک ملت در تاریخ جهانی داشته است.

دوره‌های بزرگ تاریخی با معماران بزرگ اندیشه و آموزه‌های اصیل بنیاد پذیرفته‌اند. جهان هلنی نیز در سده‌های میانی هزاره نخست پیش از میلاد اینچنین در قاره غربی تاریخ افتتاح شد. تصویری را که ما امروز از این دوره مهم و مرزی و سرنوست ساز داریم مدیون و مرهون ایران‌شناسان بنام و بزرگی هستیم که سرمایه عمر و اندیشه خویش را به پای آن هزینه کرده و ریخته‌اند. در این می‌ان، آلمان‌ها و آلمانی زبان‌ها و آلمانی تبار‌ها بر کرسی رفیع و ممتازی تکیه زده‌اند. خانم هایدماری کخ هم برآمده و هم معمار بنای بلند همین سنت فکری و میراث علمیست. میراثی که اینک ما بر خوان ضیافت آن در اینجا گردآمده‌ایم. شفافیت، صراحت بیان، دقت ریاضی و نظم هندسی آن دست از آثار ایشان که بنده توفیق خوشه‌چینی از مزرعه‌های پربار اندیشه و قلمشان را داشته‌ام برایم هم تحسین برانگیز هم بسیار آموزنده بوده است. ترجیحاً موضوع بحث را که در عنوان سخن بنده نیز آمده روی یکی از آثار مهم ایشان که به دست توانای شادروان پرویز رجبی به زبان فارسی ترجمه شده متمرکز می‌کنم. عنوان این اثر «از زبان داریوش» است به قلم توانای سرکار خانم هایدماری کخ نوشته و تدوین شده است. یک متفکر، مورخ، باستان‌شناس یا به طور کلی هر پژوهشگر تاریخ و فرهنگ و هنر و دیانت و معنویت و صناعت و مهارت و اقتصاد و معیشت یک دوره وقتی موفق می‌شود وارد حیات فکری و فضای معنوی و نظام ارزشی و اعتقادی و نحوه زندگی مردمان آن دوره بشود آثاری که از خود بجای می‌نهد برای نسل‌هایی که از پی می‌رسند همیشه آگاهی‌بخش بوده و به عنوان یک مرجع و منبع تاثیرگذار در تاریخ و فرهنگ آن مردم حضور خواهد داشت. کتاب از زبان داریوش خانم کخ از این منظر در جایگاه ویژه قرار می‌گیرد. این اثر در ده فصل تدوین شده است. در تدوین آن با دقت و مراقبت از منابع بکر و اولیه و موثق و مستندات و شواهد قابل اعتماد به جای مانده از دوره هخامنشی استفاده شده است. منابعی که ایشان خود هم دسترسی مستقیم هم تسلط لازم در استفاده از آن‌ها را داشته است. در صفحه ۲۹ کتاب ایشان مراعات دقت و مراقبت و احتیاطشان را در استفاده از منابع موثق و قابل اعتماد چنین یادآور می‌شوند:

«مورخ همیشه ناگزیر است که به منبع موثقی مانند سنگ‌نبشتة بیستون بهای بیشتری دهد. در مورد دیگر نوشته‌ها باید دیدی نقاد داشت و متوجه میزان جانب‌داری‌ها و شاخ و برگ‌های تامین کنندة نظر نویسنده بود. از نویسندگان بیگانه هرگز نمی‌توان انتظار داشت که در همة بخش‌های گزارش‌های خود، به ویژه وقتی گزارش دربارة دشمن است، گامی از دایرة عینیت و بی‌طرفی بیرون ننهند. بنابراین باید نگران گزارش‌هایی بود که یونانی‌ها درباره شاهنشاهی ایران داده‌اند. این فقط یونانی‌های آسیای صغیر نبودند که از ابتدا به انقیاد ایرانی درآمدند با اینکه ایرانی‌ها تا آتن، قلب دموکراسی یونان رخنه کرده، همواره اختلاف‌های موجود میان «شهردولت‌ها» را زیر نظر داشته و از آن بهره برداری می‌کردند. از این رو، قابل درک است که یونانی‌ها نمی‌توانستند نسبت به ایرانی‌ها احساسات دوستانه‌ای داشته باشند. با این همه، یونانی‌ها ایرانیان را دست‌کم نمی‌گرفتند و به ویژه به کورش احترام می‌گذاردند. بیشتر مخالفان دموکراسی رادیکال بودند....» (کخ ۲۹.) در سرآغاز فصل دوم کتاب که سرآغاز مباحث ایشان نیز است به صراحت نوع منابعی را که در تدوین کتاب استفاده برده یادآور می‌شود و تاکید می‌کند منابع یونانی چندان مورد اعتماد ایشان نبوده و مورد استفاده و استناد قرار نگرفته است. دقت ریاضی و نظم هندسی هماهنگی میان مطالب و موضوعات و مباحث مطرح شده در کتاب بسیار آموزنده و تحسین-برآنگیز است. پرهیز از حاشیه روی و هدایت عنان قلم در مسیری که هم به سوی هدفی مشخص حرکت می‌کند و مراعات جانب احتیاط و شر تواضع علمی و انصاف در مقام داوری هم برشخصیت ویژه خانم کخ مهر تایید می‌نهد و چهره ایران‌شناس برجسته و ممتازی را که به هزینه سرمایه عمر پربارش توانسته وارد فضای معنوی تاریخ و فرهنگ و دیانت و معنویت عصر و عهدی بشود که برای ما ایرانیان بغایت مهم و سرنوشت ساز بوده است. درصفحه ۸۶ و ۸۷ کتاب چنین آمده است: «درپاسارگاد و تخت جمشید از برج و بارو خبری نیست. ظاهراً داریوش با سربازان و دیوان اداری‌اش آنچنان بر شاهنشاهی بزرگ خود مسلط بود که ساکنان این شهر‌ها را هراسی از حمله دشمن نبود. از کثرت رفت وآمد در را ه‌ها هم به میزان این امنیت پی می‌بریم. البته سفیران و هیئت‌های نماینگی بخش‌های دورافتادهٔ شاهنشاهی ملتزم رکابی داشتند که مسئول جریان بی‌دردسر سفر، یافتن راه درست و تامین مایحتاج آنان بود، اما ظاهراً نیازی به مراقبت مسلح نبود و با شگفتی می‌بینیم که دو مرد با ۸ خدمتکار همراه، بدون محافظ، خزانهٔ بابل خراج بابل را به تخت جمشید حمل می‌کنند.» اظهارات و اشارات دقیق پیراسته از اغراق وبا مراعات جانب احتیاط هم در اثر «از زبان داریوش» هم در اثر «پرسپولیس پایتخت درخشان امپراطوری پارس» ایشان فراوان می‌توان یافت. آثار خانم هایدماری کخ و پروفسوروالتر هینتس از موثق و قابل اعتماد‌ترین و آموزنده‌ترین منابع درباره تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان و علاقمندان به پژوهش‌های ایرانشناسیست. یک مورخ، باستان‌شناس و پژوهشگر کارآزموده و ورزیده که چندین دهه از زندگی پژوهشی‌اش را در میان کیهانی از آثار و اجساد و اجسام و ماده‌های منجمد و الکن و خاموش و بقایای روند‌ها و رخداد‌ها و تحولات مفقود و عاملان و فاعلان انسانی مرده و غایب گذشته هزینه کرده و مصروف داشته است نیک می‌داند که حتی دسترسی به منابع بکر و اولیه و قابل اعتماد یا حجم سنگین اطلاعات موثق به‌خودی خود و به تنهایی چیزی درباره روند‌ها ورخداد‌ها وتحولات این یا آن دوره تاریخی بما نمی‌گویند، مگر آنکه منابع و شواهد گرداوری شده و اطلاعات برکشیده شده از منابع و ماده‌های مورد مطالعه با دقت و مراقبت تحلیل و پیکربندی بشوند تا به وساطت آن‌ها بتوان به معرفت و منظری قابل قبول درباره روند‌ها و رخداد‌ها و تحولات گذشته دست یافت. اثر «از زبان داریوش» خانم هایدماری کخ از این منظر یک پژوهش موفق و درخور تحسین است. کتابِ «از زبان داریوش» ایشان از این منظر یک اثر ممتاز و بسیار مفید و مرجع است. سخن گفتن از نظام اداری و اجرایی و حقوقی و مهندسی و مدیریت و اقتصاد و معیشت و دیانت و معنویت عصر داریوش بزرگ آنقدر هم آسان نیست که اغلب گمان رفته است.

هر متفکر، مورخ، باستان‌شناس یا بطور کلی هر پژوهشگر و عالم متخصص در رخداد‌ها و تطورات و تحولات جامعه و جهانی بشری ما در بطن و بستر شرایط و مقتضیات و قیودات عصری که در آن می‌زیسته و می‌اندیشیده، پرسش‌های خود را مطرح کرده و بر دامن تاریخ و فرهنگ و مواریث مدنی و معنوی جامعه و جهان بشری ما افکنده و آن را رصد کرده و شناخته و فهمیده است. شناخت و فهم ما از گذشته همیشه مشروط و مقید و متاثر به شرایط و فضای زمانه ایست که در آن‌زاده شده و زیسته‌ایم و اندیشیده‌ایم. اینکه گفته می‌شود ما کتاب تاریخ را ما معکوس از صفحات آخر به اول ورق می‌زنیم می‌خوانیم و می‌نگاریم سخن درستیست. بر هیچ اندیشمند و پژوهشگر و مورخ و باستان‌شناس و عالم و متخصص تاریخ و فرهنگ و اجتماع و اعتقاد و اقتصاد این یا آن دوره نمی‌توان خرده گرفت که با تلسکوپ عصر خویش گذشته را رصد کرده‌اند. باستان‌شناسان طومار ادوار و اعصار تاریخی و پیش ازتاریخی را به روی ما گشوده‌اند و حجم عظیم و بیسابقه از منابع و اطلاعاتی را دراختیار ما قرار داده‌اند که برای مردمان دوره ایکه در آن می‌زیسته‌اند ناشناخته بوده است. لعاب‌بندی‌های عصری بر چهره معرفت و منظر و فهم ما از گذشته چیزی نیست که بتوان از آن جهید و گریخت مگر به تعبیر عارف و شاعر بزرگ ما جلال‌الدین محمد بلخی با اسب عرفان و اشراق و حکمت ایمانیان:

هست هشیاری زیاد ما مضی                  ماضی و مستقبلت پردة خدا

آتش اندر زن بهردو، تا بکی                     پر گره باشی از این هر دو چونی

تا گره با نی بود آواز نیست                      همنشین آن لب وآواز نیست (۱۱)

آیا نوع نگاه خود متأثر از سنّت اعتقادی و شرایط تاریخی و نظام دانایی و مقتضیات زمانه­ای که عارف ما می‌کوشد از آن فرابگذرد نیست؟ ما گذشته را در روشنایی اندیشه و خرد و دانش و دانایی و ابزارهای شناختی که در کف ماست می‌شناسیم. با زبان عصریِ خویش آن را بیان می‌کنیم. مُهر محیط و مقتضیات عصری خویش را بر پیشانی آن می‌نهیم. اگر دانش باستان‌شناسی بر صحنة نظام دانایی جدید فراخوانده نمی‌شد، هرگز ما به دانش و دانایی دربارة گذشته به مفهوم جدید و باستان‌شناختی آن دست نمی‌یافتیم.»

سپس نوبت به لیلا مکوندی رسید تا به « هایدماری کخ و مطالعات بایگانی بارو تخت جمشید» بپردازد:

« هایدماری کخ را می توان پس از پروفسور هلوک فقید سردمدار مطالعات تحلیلی بر روی گل نوشته های بایگانی بارو تخت جمشید دانست. بایگانی بارو تخت جمشید در ماه می سال 1933 میلادی به صورت تصادفی در هنگام کاوشهای باستان شناسی ارنست هرتسفلد هنگامیکه کارگران مشغول خاکبرداری برای ریل گذاری در بخش شمال شرقی صفه تخت جمشید بودند کشف شدند. این مجموعه بزرگترین بایگانی بدست آمده از خاورنزدیک در هزاره اول ق.م و متعلق به بازه زمانی سال های 13 تا 28 سلطنت داریوش بزرگ (493 -509 ق.م) است. متن گل نوشته ها مربوط به تولید، ذخیره و بازپخش محصولات غذایی، دریافت و پرداخت این مواد به صورت جیره های حقوقی یا برای مراسم مذهبی، درباریان و بزرگان، کارمندان، صنعت گران، کارگران، مسافران، حیوانات و غیره، نامه های و دستورهای اداری و صورت حساب ها و بیلان های سالانه و ماهانه در محدوده جغرافیایی فارس و خوزستان است. پروفسور هلوک از 1937 کار خواندن این متن های کوچک و گزارشی را آغاز و تا 1980 زمان مرگش ادامه داد که موفق به خواندن حدود 5000 گل نوشته عیلامی- هخامنشی گردید که تنها در حدود 2100 گل نوشته تاکنون منتشر شده است. تمرکز هلوک بر خواندن متن ها و نکات گرامی بوده و تنها در چند مقاله به بررسی تحلیلی متن ها پرداخته است. هایدماری کخ در دهه 1970 میلادی با انتخاب موضوعی در زمینه مذهب هخامنشیان با تکیه بر تحلیل متن های مذهبی در مجموعه بایگانی بارو نخستین قدم در مطالعات گسترده تحلیلی بر روی این بایگانی را که به تازگی حدود 2079 متن آن در 1969 توسط هلوک منتشر شده بود، برداشت. رساله دکتری کخ در سال 1976 دفاع و در سال 1977 میلادی منتشر گردید که در زمان خود قدم نویی در مطالعات مربوط به مذهب هخامنشیان بود و سرآغازی برای مطالعات، دیگر پژوهشگران گردید.

کخ پس از انتشار رساله اش تمرکز مطالعاتی خود را بر روی شناخت و تجزیه و تحلیل دستگاه اداری و اقتصادی بایگانی بارو و بالاخص شناخت محدوده جغرافیایی بایگانی و ارتباط افراد و مکانها با یکدیگر نهاد. در واقع با توجه به پیچیدگی و پراکندگی اطلاعات ارائه شده در متن ها، تلاش ایشان برای ارائه شناخت ساختار مدیریتی و اداری بایگانی بارو ستودنی است. پژوهشگرانی که خود مطالعه و دستی هر چند اندک بر روی متن های گزارشی بایگانی بارو و خزانه تخت جمشید دارند، بیش از پیش می توانند ارزش کار سترگ محققینی همچون هاید ماری کخ را درک کنند که چگونه در طول سالها با کنار یکدیگر قرار دادن این اطلاعات پراکنده و گزارش وار همچون نامه های کوتاه اداری امروزی سعی در کامل کردن و یافتن پاسخی برای بسیاری از سوال های مهم مطرح شده درباره این مجموعه ها بوده اند. کخ در این زمینه بسیار ثابت قدم بود و تمام عمر پژوهشی خود را در این زمینه نهاده است.

هاید ماری کخ برای تجزیه و تحلیل مفصل متن های بایگانی تلاش کرد که از مهرها و چگونگی کارکرد و کاربرد آنها بر روی گل نوشته ها، ارتباط بین مهرها با اداره ها و اشخاص (اعم از کارمندان و اشخاص متفرقه) و ارتباط آنها با مکانهای جغرافیایی (شهرها و روستاها) استفاده کند. حاصل دهه ها مطالعه و پژوهش وقت گیر و سخت شناخت و معرفی ساختار منسجم اداری- اقتصادی و ارائه نقشه های جغرافیایی از چگونگی ارتباط و پراکندگی مناطق تحت کنترل و پوشش سیستم اداری مرکزی بایگانی بارو بود که بخشی از آن سال 1990 منتشر گردید.

در این پژوهش پیچیده کخ توانست با تجزیه و تحلیل و مقایسه نام جای های موجود در متن ها مسیر راههای از تخت جمشید به شوش را بازسازی کند و ایستگاههای در طول مسیر را مشخص سازد. وی با استفاده از نام جای ها، مهرها و نام کارمندان حوزه جغرافیایی زیر کنترل و مدیریت بایگانی بارو را به 6 ناحیه تقسیم کرد او بسیاری از نامجای های به کار رفته بر روی گل نوشته ها را به نواحی مختلف نسبت داد و به همان ترتیب محل کار اشخاص ذکر شده در گل نوشته ها و محدوده استفاده از مهرشان را مشخص کرد. تقسیم ناحیه ای کخ به صورت زیر است:

ناحیه 1 : تخت جمشید به عنوان مرکز اصلی مدیریت و کنترل دستگاه اداری بارو که فعالیت های نقاط مختلف از آنجا سازماندهی و کنترل می شد/ ناحیه 2 : شیراز و نواحی اطراف آن / ناحیه 3 : جنوب شرقی فارس/ ناحیه 4 : جنوب غربی فارس که شامل منطقه فهلیان در مسیر ارتباطی شوش است / ناحیه 5 : شمال غربی فارس / ناحیه 6 : عیلام

تقسیم بندی کخ امروزه با انتشار متن های جدیدتر و مطالعات نوین مورد شک و تردید برخی از زبان شناسان و باستان شناسان است و ایرادهایی به آنها وارد شده است که البته این مسئله در زمینه مطالعات باستان شناسی و زبان های باستانی که یک داده جدید می تواند همه مطالعات پیشین را نقض و یا به زیر سوال برد، امری طبیعی است. چنانچه خود کخ نیز معتقد است با توجه به اینکه در هنگام مطالعه گل نوشته ها در اواخر دهه 80 میلادی به علت درگذشت هلوک در آن هنگام، او به مجموعه گل نوشته های منتشر نشده دسترسی نداشته، بنابراین مطالعه این حدود 2700 متن جدید به احتمال زیاد تغییرات زیادی را در تقسیم بندی هایی که او انجام داده، ایجاد خواهد کرد.

در این مطالعات اگرچه تمرکز مطالعاتی کخ بر روی حوزه جغرافیایی بایگانی و ارتباط های اداری بود اما این مسئله وی را از پرداختن به ادامه پژوهشهای پیشین خود بر روی متن های مذهبی بازنداشت و ایشان در واقع از مطالعات مربوط به سیستم اداری و جغرافیایی بایگانی بارو برای شناخت بهتر متن های مذهبی اعم از چگونگی پرداخت جیره های مذهبی، نوع مراسم مذهبی، محل جغرافیایی پرداخت جیره ها و محل انجام مراسم، جایگاه روحانیون مسئول دریافت جیره و مباحث دیگر در این زمینه پرداختند. البته بحث مفصل درباره نتایج مطالعات هایدماری کخ مفصل و در مواردی تخصصی بوده و از حوصله این محفل عمومی بدور است.

کخ در مطالعات نوین خود نگاهی تازه به نقش زنان در دوره هخامنشی با تکیه بر متون بایگانی بارو داشته و نشان می دهد که زن ها در دوره هخامنشی برحلاف نوشته های مورخین کلاسیک یونانی نقش بسیار پررنگی در فعالیت های اجتماعی و اقتصادی در خانواده و جامعه داشته اند. ایشان در پژوهشی مفصل در 1994 با عنوان برای زنان در امپراتوری هخامنشی به صورت مفصل متن های مربوط به پرداخت های حقوقی به زنها، متن های مربوط به پرداخت جیره ها و به نوعی مرخصی زایمان به زنان شاغل در سیستم اداری بایگانی بارو، مسافران زن و دیگر متن های مرتبط را مطالعه و بررسی کردند. پژوهش های وی که پایه ای برای محققین دیگری مانند ماریا بروسیوس گردید در واقع نگاه سنتی به نقش زن در دوره هخامنشی را از بین برد.

هاید ماری کخ در مطالعات جدیدتر خود نیز تفکرات پیشین خود درباره دین هخامنشی و ساختار اداری و جغرافیایی بایگانی بارو را بسط بخشید و بر نتایج حاصله پیشین خویش تاکید کرد. چنانچه بنا به نظر هنکلمن اهمیت نوشته های جدید کخ بیشتر از این نظر است که در خدمت گسترش دادن پژوهش های وی از 1970 میلادی به محدوده فراتری از گروه کوچکی از متخصصین فعال در این زمینه بوده است. نتایج مطالعات وی در زمینه مذهب هخامنشی و همچنین مقالات و کتابهایش در زمینه اسناد اداری و حقوقی بایگانی های هخامنشی خصوصا بایگانی بارو از منابع معتبر تدریس دانشگاهی هستند. انتقادهای منتشر شده درباره آثار کخ اکثرا ناچیز و ملایم هستند. کتاب های کخ توسط پژوهشگران برجسته ای چون هومباخ، مایرهوفر و هَرِن اشمیت و بویس بررسی و نقدهایی به آنها نوشته شده است. یکی از عمده ترین ایرادهایی که اکثر این پژوهشگران به کخ داشته است این است که ایشان نظرات خود را نه در قالب فرضیه ای قابل تغییر که به صورت امری مسلم و قطعی ارائه می نماید.

اما در واقع جدا از مطالعات تخصصی و علمی، کخ را می توان از معدود پژوهشگرانی دانست که مباحث بسیار تخصصی و پیچیده مربوط به بایگانی های اداری و اقتصادی را که درک آن برای بسیاری از باستان شناسان و متخصصین زبانهای باستانی نیز مشکل است در قالبی ساده و روان به نگارش درآورد و آن را حتی برای علاقمندان غیرمتخصص قابل درک و جذاب نمود. چنانچه برخی از کتاب ها و نوشته های کخ بسیار ساده نوشته شده و اگرچه مورد توجه متخصصان قرار نگرفته اند، اما در میان محافل دیگر و عامه بدون شک به عنوان اثری مرجع و ارزشمند مورد توجه بسیار هستند، مانند: کتاب از زبان داریوش. در واقع کخ خصوصا در دهه اخیر تمرکز فعالیت علمی خود را بر نگارش کتاب ها و مقالات به زبان ساده تر برای علاقمندان غیرمتخصص به موضوع مطالعات هخامنشی نهاد که خود جای بسی تقدیر دارد زیرا که از مشکلات عمده مطالعات باستان شناسی و زبان شناسی ما در داخل کشور تخصصی بودن کتاب ها و مقالات و بی توجهی به علاقمندان غیرمتخصص است.»

دکتر کامیار عبدی سخنران بعدی بود که به موضوع« زنان در پژوهش‎های مربوط به هخامنشیان»پرداخت:

« همانطور که می‎دانیم شاهنشاهی هخامنشی در ذهن ما ایرانیان از جایگاهی خاصی برخوردار است. در واقع می‎توان گفت اوج قدرت ما در تاریخمان است. هم از نظر قدرت اقتصادی و هم از نظر قدرت نظامی و هم از نظر وسعت جغرافیایی. برای خارجی‎ها هم و به خصوص برای آلمانی‎ها دوران هخامنشی دوران مهمی است. و مدت‎ها به این مسئله فکر می‎کردم که چرا دوران هخامنشی تا این حد برای آلمانی‎ها مهم است تا این که به کتابی از سِر پرسی سایس برخوردم که وی نیز با وجود آن که انگلیسی بود در آن کتاب اشاره کرده بود که به این دلیل دوران هخامنشی تا این حد برای اروپاییان اهمیت داشت چون هخامنشیان اولین حکومت هند و اروپایی بود که قدرت را از دست سامی‎ها گرفتند و از آن به بعد قدرت در دست هند و اروپاییان باقی ماند. و در اوایل قرن بیستم هم این عقاید نژادپرستانه بسیار باب بود. اما به هر جهت در زمینۀ اهمیت دوران شاهنشاهی بسیار نظرهای مختلف هم از نظر تاریخ ایران و هم تاریخ جهان و همینطور از نظر باستان شناسی ایرانشناسانه که به مسائل سیاسی و اقتصادی توجه دارد این یک دوران به خصوصی است.» در ادامه دکتر عبدی به این مسئله اشاره کرد که تصویری ما از دوران هخامنشی داریم تصویری است بسیار مردانه . از کوروش و داریوش و کارهایی که انجام داده‎اند بسیار نوشته شده است . سپس کامیار عبدی این واقعیت را گوشزد کرد که پژوهشهایی هم که درباره این دوران انجام شده بیشتر حاصل کار مردان بوده و شاید از همین روست که تلاشها و نوشته‎های پروفسور هاید ماری از اهمیت خاصی برخوردار می‎شود . و دکتر عبدی در ادامه فهرستی از پژوهشگرانی را ذکر کرد که به دوران هخامنشی پرداخته‎اند.

دکتر مهرداد ملک زاده سخنران بعدی بود که درباره « گلنبشته‌هایِ بیگانۀ اَرماویربلور: چالشِ شگفت‎انگیزِ زبان‎شناسیِ عیلامی» سخن گفت:

« داستانِ نفس­گیرِ ما دربارۀ گلنبشته‌هایِ بیگانۀ اَرماویربلور با انتشار مقاله­ای از شرق­شناسِ نام­آور روس، ایگور میخائیلُویچ دیاکُنُف (با همکاری یانکُوسکا) به سالِ 1990 میلادی در مجلۀ آشورشناسی و باستان­شناسیِ آسیای غربی آغاز می­شود، مقاله­ای متضمنِ موضوعی غریب و تفسیری غریب­تر! با این مقاله، جامعۀ علمیِ روزگار ما آگاهی می­یافت که در کاوشهایِ باستان­شناختیِ دژِ اورارتوییِ اَرگیشتی­خینیلی (اَرماویربلور کنونی) سه تکه گلنبشتۀ عیلامی به دست آمده؛ سه تکه گلنبشتۀ عیلامی، بسی دور از مام میهن­شان و در خاکِ ارمنستانِ سپسین؛ چیزی که خود به تنهایی موجبِ پرسشهای بسیار بود و هست، این گلنبشته­های بیگانه در اورارتو چه می­کردند؟ اما گذشته از نفسِ حضور این گلنبشته­ها در دژی اورارتویی، مضمونِ آنها نیز بسی شگفت­انگیزتر می­بود، دیاکُنُف و یانکُوسکا مدعی بودند این گلنبشته­ها از سدۀ هشتم ق­م و متنِ آنها روایتِ عیلامیِ حماسۀ گیلگمش است!

انتشار آن مقاله موجی از تردیدها و ناباوریها را میانِ پژوهشگران برانگیخت؛ بازتابِ حماسۀ گیلگمش در زبان و به روایتِ عیلامی؟! باری، این دستاوردِ مکتبِ عیلام­شناسیِ شورویِ پیشین بود؛ اندکی پس از آن هایده­ماری کُخ (1993) نقدی بر آن مقاله برنوشت و مدعی شد که در این گلنبشته­ها ابداً نشانی از حماسۀ گیلگمش باز یافته نمی­شود. کُخ با شناختِ عمیقی که از زبان و بیان و سبک و سیاقِ گلنبشته­های اداری بارو و گنجینۀ تخت­جمشید می­داشت، متن گلنبشته‌هایِ بیگانۀ اَرماویربلور را با آنها سنجید و تلاش کرد تا نشان دهد احتمالاً اینها بخشی از اسنادِ اقتصادیِ بایگانیِ مشابهی است؛ بایگانی از روزگار شاهنشاهیِ هخامنشی، در شهرب­نشینِِ اَرمینَ، که منطقاً ممکن می­نموده دربرگیرندۀ اسنادی عیلامی هم بوده باشد؛ این، پاسخِ مکتبِ عیلام­شناسیِ آلمان بود...

اما گویی داستان هنوز پایان نگرفته بود؛ دو سالی پس از آن (1995)، فرانسوا والا در یادداشتی کوتاه در مجموعۀ آگاهینامه­هایِ آشورشناسی موسوم به نابو (NABU) مدعی شد که گلنبشته‌هایِ بیگانۀ اَرماویربلور نه این است و نه آن! نه متضمنِ روایتِ عیلامیِ حماسۀ گیلگمش است و نه بخشی احتمالی از بایگانیِ شهرب­نشینِ هخامنشیِ اَرمینَ. پسانتر والا در مقاله­ای مفصلتر این گلنبشته­های بیگانه را تکه­هایی از نامه­ای خانوادگی [؟!] از دورۀ هخامنشی دانست (1997). و تو گویی این، همۀ دریافتِ مکتبِ عیلام­شناسیِ فرانسه از این متون بود.

پژوهشگران پیش از آن هم بارها و به کرات از فهم­ناپذیر بودنِ زبانِ عیلامی نالیده بودند؛ اما گلنبشته‌هایِ بیگانۀ اَرماویربلور سندِ تسجیلِ نهاییِ این امر شد که به­واقع از چشم­اندازِ زبان­شناختی، عیلام هنوز و هماره، فرهنگی ناگشوده و ناشناخته است (واترز 2001، ص 473، تُک 2). با این وجود شاید بتوان ادعا کرد که قاطبۀ پژوهشگرانِ امروزی میان این سه تفسیرِ تا بدین­اندازه متباینِ از هم، ابداً سرگردان و سرگشته نیستند؛ زبان­شناسان بیشتر به تفسیرِ هایده­ماری کُخ مایل به نظر می­رسند (استولپر 2004، ص 60 و 63) و تاریخ­گذاریِ او را می­پذیرند، و تاریخ­دانان هم نگرۀ او را بیشتر می­پسندند (بریان 2002، ص 743) و حضور گلنبشته‌هایِ بیگانه در اَرماویربلور را نشانی از گسترشِ دیوان­سالاریِ عیلامی­مآبِ هخامنشی تا قلمروِ پیشینِ اورارتو می­شمرند. اکنون، نظرِ بانویِ عیلام­شناسِ آلمانی، کُخ (نیز در: 2005) و مکتبِ معهودِ وی که با کوششهای زنده­یاد والتر هینتس به اوج رسیده بود، مقبولتر می­نماید و هست.»

متن سخنرانی دکتر کارلو چرتی را که نتوانست در این نکوداشت حاضر شود علی دهباشی خواند:

« امروز گرد هم آمده ایم تا از سهم بسزای هاید ماری کخ ، یکی از پرکار ترین ایرانشناسان آلمانی قرن اخیر، در پیشبرد مطالعات ایرانشناسی یاد نماییم. اسم هاید ماری ، نام والتر هینتس را به ذهن متبادر می سازد، کسی که به همراه او مطالعات مهمی را در خصوص زبان ایلامی به انجام رساند و البته برای شخص بنده اسم خانم Koch یادآور دانشگاه گوتینگن نیز هست: جاییکه وی به مدت 10 سال، از 1977 تا 1986 به تحصیل و تحقیق پرداخت. ایشان در سال 1986 مدرک فوق دکترای خود را از دانشگاه فلیپس ماربورگ اخذ نمود.

خانم پرفسور Koch تخصص خود را در ابعاد مختلف عصر هخامنشی یعنی از نقطه نظرهای تاریخی، زبانشناسی تاریخی، تاریخی-مذهبی و تاریخی- هنری، تکمیل نمود. از میان آثار متعدد ایشان مایلم به موارد ذیل اشاره نمایم:

اول از همه، اثری فاخر و پیشرو، تحت عنوان لغت نامه عیلامی (با همکاری والتر هینتس)، که در سال 1987 توسط انتشاراتی رایمر، در برلین به چاپ رسید. اثری که هنوز هم برای کسانی که به تحصیل این زبان دشوار می پردازند، کتابی غیر قابل جایگرینی می باشد.

ایشان همچنین آثار دیگری در موضوع روابط اداری و اقتصادی عصر هخامنشی دارند، مانند: اقتصاد و ارتباطات در ایران مرکزی ، در موضوع باورهای مذهبی دوره اول هخامنشی از منظر کتیبه های ایلامی تخت جمشید، کتابی دارند تحت عنوان: روابط مذهبی در زمان داریوش که امروزه مورد مطالعه محققین جوانِ هم تراز هنکلمن و بازلو قرار می گیرد.

نمی شود از هاید ماری کخ صحبت کرد بی آنکه از شخصیت والتر هینتس (1906-1992) سخنی، هرچند مختصر، به میان آورد. هینتس ایرانشناس برجسته و چند وجهی بود که تحصیلات خود را با علاقمندی خاصی به دوران اسلامیِ تاریخ ایران شروع کرد و سپس به دوران باستان بویژه دوران هخامنشی و زبان ایلامی روی آورد. در اینجا تنها به یک اثر از هینتس اشاره می کنم که با عنوان زرتشت در سال 1961 در اشتوتگارت به چاپ رسید. وی در این اثر در خصوص انتساب زمان زندگی زرتشت به تاریخی متاخر تر، یعنی میان قرن هفتم و ششم پیش از میلاد، به بحث می پردازد. همانطور که افراد دیگری نظیر هنینگ، گرشویج و استاد بنده نیولی که همواره یاد و خاطرش زنده است، در بحث های دیگری به طرح آن پرداخته اند.

وقتی از هاید ماری کخ صحبت می کنم به یاد سمینار ایرانشناسی دانشگاه گوتینگن می افتم که آن زمان در یک ساختمان زیبا در مرکز شهر واقع شده بود.

چه شبهایی را که غرق در مطالعه کتابهای آن کتابخانه گذراندم. جایی که میراث افرادی چون: فریدریش کارل آندریاس ، شاگرد با استعدادش والتر برونو هنینگ، والتر هینتس ( که در پایان جنگ جهانی دوم مجبور به ترک تدریس شد) و جانشینش هانس هاینریش شادر استنشاق می شد. چه روزهایی را که در زمان تحصیلم در گوتینگ در محضر استاد دیوید نیل مک کنزی گذراندم و چه ساعتهایی را پای درسهای کلاوس شیپمن، استاد باستانشناسی خاور میانه و مؤلف اثر بنیادین معبدهای آتش ایرانی ( 1971) صرف کردم.

حتی امروزه هم سمینار ایرانشناسی ، که از سال 1996 توسط فیلیپ کرایان بروک به بهترین شکل اداره می شود، یکی از نقاط عطف ایرانشناسی اروپا می باشد. »

در پایان نوبت به خانم پروفسور هاید ماری کخ رسید تا از سالها تحصیل، کار و تلاش سخن بگوید:

« چند سال پیش که در موزۀ اردبیل بودیم راهنمای ما ، رامین ، خندان پیش من آمد و گفت که دو کارمند موزه با اشاره چشم از او سئوال کرده‎اند که او چطور توانسته هاید ماری کخ شود؟ رامین جواب داده بود که این فقط یک نام است ولی من فکر می‎کنم آن دو نفر چیزی را می‎خواستند چیزی را بدانند که علت دعوت آقای دهباشی را تشکیل می‎دهد.» و آن گاه تصویر کارمندان موزه در اسلایدی به حاضران نشان داده شد و پس خانم کخ چنین ادامه داد:

« حالا از اول شروع می‎کنیم. ابتدا از اولیای من. وقتی من به دنیا آمدم نام هاید ماری چولاک بود. پدرم اهل اسلواکی امروز بود. در سده 12 پادشاه مجارستان به آلمانیهایی که در رشته‎ای از امور خبره بودند امکان سکونت در این سرزمین را داده بود. آنها می‎توانستند کارگاه‎های آهنگری و چکش سازی برپا کنند. هنوز یک اقلیت ارمنی در اسلواکی سکونت دارد.

هنگام تولد من جنگ جهانی دوم در اوج خود بود.

در طول جنگ پدرم یک پای خود را از دست داد، به همین علت نمی‎توانست به کار خود در زمینۀ خرید و فروش آهن ادامه دهد و خانواده خود را اداره کند و به زحمت معاش خود را از طریق دوزندگی تأمین می‎کرد.. در این موقع در آلمان شرقی زندگی می‎کردیم که زیر سلطۀ شوروری قرار داشت ، کمبود در همه زمینه‎ها به چشم می‎خورد: غذا، پوشاک، دارو و وسایل ساختمانی و غیره.

من همانجا به مدرسه می‎رفتم ولی بعد از پایان دومین سال تحصیل همسایۀ ما که کمونیستی متعصب بود به والدین من تکلیف کرد که به عضویت حزب کمونیست درآیند وگرنه امکان تحصیلات دبیرستانی برای من موجود نخواهد بود.. در این موقع پدر و مادرم تصمیم گرفتند به آلمان غربی مهاجرت کنند.

من خیلی از این موضوع اندوهگین بودم. نه تنها بایستی پدر بزرگ و دوستان را ترک می‎کردم ، بلکه باید مدال استالین را برای نمرات خوبم در دبستان از دست می‎دادم! مهاجرت من با برادرم به همراه پدر و مادرم با تراموا از برلین شرقی به برلین غربی بیشتر به یک ماجرای عجیب شبیه بود،ما شانس آوردیم که در تراموا هیچ کنترلی انجام نشد. این تنها راه ممکن بود! چون سایر مرزها از طریق سربازان و سیم خاردار و محافظت می‎شدند. ولی برلین هم بهشت موعود نبود. اولیای امور نمی‎دانستند که سیل پناهندگان را کجا جا بدهند.

مادر من با برادرم و من سه نفری در طبقۀ بالای یک تخت دو طبقه جا گرفته بودیم. از این تختها به تعداد زیاد در سالن‎های بزرگ وجود داشت. پدرم در یک خانه دیگر می‌‎ماند، جایی که فقط مخصوص اقامت مردان بود. بعد از سه هفته به ما یک آلونک چوبی دادند و از آنجایی که من دچار سوء تغذیه شده بودم مرا با بچه‎های دیگر به سوئیس فرستادند، به نوشاتل ؛ در آنجا نزد خانوادۀ مهربانی زندگی می‎کردیم ، من خیلی خوش شانس بودم زیرا خانواده‎ای که من با آنها زندگی می‎کردم دختری هم سن خودم داشت. متأسفانه از آن زمان هیچ عکسی ندارم.

اوایل عزیمت در سال 1952 برایم سخت بود زیرا همه فرانسوی صحبت می‎کردند! فقط پدر خانواده می‎توانست کمی آلمانی حرف بزند. در جواب پرسش این که آیا می‎خواهم به مدرسه بروم یا نه؟ فوری جواب دادم بله، سه ماه بود آنجا بودم و در این زمان 9 ساله بودم، در زمان عید کریسمس همه بچه‎های کلاس از یک معلم بازنشسته دیدن کردند و در آنجا من توانستم یک شعر به فرانسوی بگویم. در این میان پدر و مادر و برادرم اجازه داشتند به آلمان غربی سفر کنند. در آنجا برادرم به دنیا آمد. بعد از چند ماه خانوادۀ من توانست یک آپارتمان شخصی داشته باشد.

درهانوفر شانس بزرگی که پیدا کردم معلم دبیرستان من پدر و مادرم را راضی کرد که مرا به بهترین مدرسۀ دخترانۀ موجود در هانوفر بفرستند. برای پدر و مادرم خیلی دشوار بود چون آن زمان باید هزینۀ هنگفتی برای شهریه مدرسه پرداخت می‎کردند. پدرم مریض بود و آنها نمی‎دانستند چگونه باید از عهدۀ هزینه خانواده برآیند. اما آنها مرا به آن مدرسه فرستادند. در این مدرسه من نه فقط انگلیسی و لاتین و یونانی بلکه زبان‎های انتخابی فرانسوی و روسی را یاد گرفتم. حتی برای سفر علمی از طرف مدرسه با همکلاسیها به ایتالیا ، کمی هم ایتالیایی یاد گرفتم.

با تمام زبان‎هایی که یاد گرفتم آرزو داشتم معلم ریاضی شوم. به همین علت بعد از گرفتن دیپلم به تحصیلاتم ادامه دادم و بعد از کارآموزی در سال 1966 با همسرم گونترام ازدواج کردم. »

سپس پروفسور هاید ماری کخ در گزارشی مفصل از تحصیل، پژوهش، کار و تألیف آثار متعدد درباره هخامنشیان سخن گفت.

پخش قسمتی از فیلم مستندی که ساخته هرمز امامی بود به نمایش درآمد تا شناختی بیشتر از این ایرانشناس برجسته و پرکار حاصل آید.

در خاتمه بازرگانی گلستانی قلم استوانه کوروش را به دکتر ماری کخ اهدا کرد و انتشارات فرزان روز نیز مجموعه کتاب‎هایی را در زمینه ایران باستان به ایشان تقدیم نمود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692