مقدمه:
ديونيسوس مبارزهطلب و بيباك و لذا به زعم نيچه با آرامشي كه مسيحيت به دنبال آن است سازگار نيست. پس نيچه ستايشگر موسيقي است چون هنري ديونيزوسي است.» |
در گذر تاریخ، تقریبا هیچ سدهای، از نوابغ و ارواح بزرگی که بر مسیر حرکت جوامع و حکومتها تأثیرگذار بودهاند خالی نبوده است. شخصیتهایی که یا در هویتبخشی بشر نقش داشتهاند یا در احیاي هویت انسان. قریب به اتفاق چنین شخصیتهایی در دوره حیات خود شناخته نشده و مورد قدردانی قرار نگرفتهاند چرا که قامت تنومند و بلندای افکارشان از زمان و مکان حیاتشان فراتر رفته و کشف باریکنای نگاهشان مستلزم مرور زمان و تفسیر و تعبیرهای نسلهای بعد بوده است. به اذعان بسیاری از فلاسفه و صاحبنظران، نیچه یکی از این قبیل نوابغ منحصر بفرد است که نگاه انسان امروز را نسبت به زندگی و مرگ و جنسيت مرد و زن و تمام مقولات درگیر فکر انسان حاضر به چالش کشیده است. «نيچه در زايش تراژدي به هنر يونان باستان روي آورد و به اين عقيده رسيد كه كليد شكوفايي مجدد انسان مدرن را كه از دلداريهاي ديني و اطمينان عقلي و عملي محروم شده، بايد در هنر جستجو كرد. ولي در آثار بعدي، نيچه كم كم تغيير جهت داد و بيشتر از هنر و زبانشناسي تاريخي كه رشته تخصصياش بود به جانب فلسفه و خصوصا نقد پديدههاي اجتماعي و فرهنگي و روشنفكري متمايل شد.» (فولادوند، 1382) «تضاد بين دو ربالنوع يونان باستان –ديونيسوس و آپولون- يكي از پايههاي بنيادي فلسفه نيچه را تشكيل ميدهد. آپولون خداي عقل و روشنگري و معرف نظم، اندازه و عدد است. او فرمانرواي جهان درون، خيال و رؤياست. ديونيسوس برعكس خداي آزادي، مستي و سرخوشي است. يكي نماينده عنصر احساس و در ايدهآل خود نماينده موسيقي است و ديگري با هنرهاي تجسمي و بيش از همه با مجسمهسازي مرتبط است. ديونيسوس عملگرا و منادي آزادي و سرمستي انسان و نماينده مردي است و هر سدي را ميشكند و آپولون اهل انديشه و تعقل است. ديونيسوس مبارزهطلب و بيباك و لذا به زعم نيچه با آرامشي كه مسيحيت به دنبال آن است سازگار نيست. پس نيچه ستايشگر موسيقي است چون هنري ديونيزوسي است.» (حسيني، 1385، ص21) چنانكه ياسپرس نقل ميكند: «وي در جواني آماده است تا خود را وقف موسيقي ريچارد واگنر كند كه دلبستهي بيقيد و شرط است و چندي بعد ميگويد: «و سرانجام من موسيقيدان پيري هستم كه جز در الحان و آهنگ ها تسلي نمي يابم.» (نامه به گاست، 22 ژوئن 1887)» (ياسپرس،1383، ص80) سير تطورات انديشه نيچه چنان بود كه در 1886 درباره سالهاي 1876 نوشت: «به صراحت و بنا به اصول خود از تحريم كردن هر نوع موسيقي رمانتيكي بر خود آغاز ميكنم. اين هنر دودوزه، مبهم و ظاهرفريب و شهوتناك كه نيرو و شادماني روح را به يغما ميبرد و وفور حسرتهاي مبهم و شهوتهاي متورم از همهي اطوار و اقسام را باعث ميشود.» (ياسپرس، 1383، ص82) نيچه با فرق نهادن ميان موسيقي ناب و موسيقي رمانتيك كه از ديد او خطرناك، شهوتانگيز و ابهام آفرين است، براي حل تناقض نهفته در رويكردش به موسيقي، گريزگاهي ميجويد و برآنست تا آثار پيتر گاست را كه به باور او از گونهي موسيقي اصيل است در مقابل موسيقي ريچارد واگنر قرار دهد. چنانكه در يكي از صحنههاي فيلم خواهيم ديد كه نيچه روي پيانو ميايستد و در كسوت يك رهبر اركستر خيالي دستهايش را تكان مي دهد و ميگويد: «واگنر تو موسيقي را خراب ميكني». دربارهي اين فيلم، نقدهاي متفاوتي ارائه شده است اما هيچكدام به حوزهي تحليل فلسفي و روانشناختي و ارتباط اين دو ورود نكردهاند از اين رو مقالهي حاضر با ارجاعات فلسفي و روانشناختي، ميتواند دريچهاي نو باشد در نقد فيلم «وقتي نيچه گريست». از طرفي شاید ارزیابی فیلم بر اساس اتفاقات رمان به صورت نکته به نکته، ما را از نقد منصفانهی فیلم بازدارد پس حتيالامكان فارغ از آنچه که در رمان میگذرد، فیلمنامه را مورد ارزيابي قرار خواهيم داد.
مرور و تحلیل فیلم:
فیلم با نگارش نامهای توسط لوسالومه برای دکتر بروئر شروع میشود. سالومه دکتر بروئر را ملاقات میکند و از او برای مداوای نیچه کمک میخواهد. |
فیلم یاد شده با نگارش نامهای توسط لوسالومه برای دکتر بروئر شروع میشود. سالومه دکتر بروئر را ملاقات میکند و از او برای مداوای نیچه کمک میخواهد. وی که به گفته خودش شدیدا به نیچه علاقمند است دورهای یک ماهه را با نیچه گذرانده و به درخواست ازدواج نیچه جواب رد داده و نفرت نیچه را برانگیخته است. نامههای توهینآمیز نیچه را (در مورد خودش) به دکتر بروئر میدهد و تصمیم نیچه را برای خودکشی متذکر میشود. دکتر بروئر پس از امتناع اولیه، تصمیم میگیرد مداوای نیچه را با روش گفتاردرمانی به عهده بگیرد. دکتر جوزف بروئر در دنیای واقع و خارج از این فیلم به گفتهي فرويد: «عامل سرنوشتساز در کشف و معرف علم روانکاوی بود. وی در سال 1881، مستقلاً و بدون استفاده از نظرات ديگران، به كمك خواب مصنوعى دختر بسيار بااستعدادى را كه به هيسترى مبتلا بود مورد پژوهش قرار داد و موفق شد سلامتى را به او بازگرداند(که البته در این فیلم، بروئر به خاطر مخالفتهاي همسرش و مظنون بودن به ارتباط عاشقانه با بيمار، موفق به درمان بيمار نمیشود). تا پانزده سال بعد ـ يعنى زمانى كه اين نگارنده(فرويد) همكارىِ خود را با بروئر آغاز كرد ــ يافتههاى او به عموم محققان عرضه نشده بود و تا به امروز هم جايگاه بروئر براى فهم روانرنجوريها همچنان حائز اهميتى ويژه است.» (فروید، 1382، بي جا) فیلم در حین نمایش تصاویری که سخن آن به میان آمد به کلاس درس نیچه در دانشگاه فلاشبک میزند و جملاتی را از زبان نیچه به مخاطب منتقل میکند: «... به سختی میتوان در پناه خدا بود این حقیقت نیست بلکه شوق کودکانهایست برای مکیدن همیشگی پستان... ما یک نظریه انقلابی داریم، این نظریه انقلابی به طور علمی، فروانی خدا را نشان میدهد پس خودت را غرق کن، هیچ شجاعتی برای پیگیری شواهد از خود نشان نده. ما کجا هستیم یقینا شما باید بفهمید که ما خود، خدا را کشتهایم، خدا مرده است». به نظر میرسد کارگردان فیلم وقت کافی برای گزینش دیالوگها و مونولوگهای نیچه صرف نکرده است؛ گزینگویههایی که میتوانست از کتابهای متعدد وی انتخاب و بر غنای فیلم بیافزاید. در عين حال شايد معروفترین جمله ساختارشکنانه نیچه با مضمون فوق باشد. در «چنین گفت زرتشت» آمده است: «اما زرتشت چون تنها شد با دل خود چنین گفت: چه بسا این قدیس پیر در جنگلش هنوز چیزی از آن نشنیده باشد که خدا مرده است.» (نيچه، 1387، ص21) ظاهر ملاقاتهای دکتر بروئر و نیچه درمان سردردهای نیچه است اما موضوع اصلی ترمیم مشکلات روحی و افسردگی اوست. در یکی از ملاقاتها دکتر بروئر به نیچه میگوید بیماری شما علل غیر فیزیکی دارد و در ناامیدی شما از زندگی سرچشمه دارد. نیچه پاسخ میدهد ناامیدی؟ شاید زمانی گرفتار ناامیدی بودم ولی حالا نه. من فقط حامله هستم، سردردهای من دردهای زایمان کتاب جدیدم هستند کتاب «چنین گفت زرتشت». نیچه ادامه مي دهد؛ زرتشت آمد تا ابرمرد را به مردم بشناساند اما به زودی فهمید کسی او را درک نمیکند و باید برود و گوشهي عزلت اختیار کند من نیز به زودی میروم. در حاشیه زندگی دکتر بروئر، زیگموند فروید جوان را شاهدیم که هنوز به معروفیت نرسیده اما گاها مشورتها و همفکریهای او برای دکتر بروئر راهگشا است. لازم به ياداوري است گرچه نیچه و فروید و بروئر تقریبا در یک دوره زمانی میزیستهاند اما نیچه هیچکدام از شخصیتهای یاد شده را از نزدیک ندیده و ملاقات نکرده است و این نگاه باریکبین و خیالپرداز نویسنده داستان-ایروین دی یالوم- است که با توجه به قرابت برخی اندیشههای فروید و بروئر و نیچه آنها را سر یک میز نشانده و طرحی بکر درانداخته است. جملهي زیبایی که در رمان «وقتی نیچه گریست» آمده است اما پینچاس پری کارگردان فیلم از آن صرفنظر نموده، سخن زيباي فروید است. در داستان نوشتهی اروین دی یالوم، نظر طنزآلود فروید در مورد نیچه اینچنین است: «دردهای زایمان مغزی؟ چه تصویری... این مرد اهل معنویت و روح است. فقط این سؤال پیش میآید که روحش گیج است یا گیجیاش روحی است؟» (یالوم، 1384، ص123) بروئر برای نزدیک شدن به موضوع اصلی مداوا از نیچه میپرسد آیا تا به حال ارتباط جنسی و عاشقانه با کسی داشتهای و نیچه پاسخ میدهد: من سکس را درخشش میل حیوانی یافتم که با ساعاتی از میل تنفر از خویشتن درمیآمیزد چنانکه تفریحهای عمومی هم برای من ساخته نشده است.
نگاه نیچه به جنس زن و گزینگویههایی که در این باب سر داده است محل مناقشهی بسیاری از فلاسفه است برای نمونه به ذکر برخی نظرات نیچه در باب زنان میپردازیم: «در باب زنان پیر و جوان، «گفتم ای زن حقيقت کوچکت را به من ده»، پيرزنک چنین گفت: «به سراغ زنان میروی؟ تازیانهات را فراموش نکن.» |
نگاه نیچه به جنس زن و گزینگویههایی که در این باب سر داده است محل مناقشهی بسیاری از فلاسفه است برای نمونه به ذکر برخی نظرات نیچه در باب زنان میپردازیم: «در باب زنان پیر و جوان، «گفتم ای زن حقيقت کوچکت را به من ده»، پيرزنک چنین گفت: «به سراغ زنان میروی؟ تازیانهات را فراموش نکن.» (نيچه، 1387، ص80) در شامگاه بتان میگوید: «زنان را ژرف ميپندارند، چرا ؟ زيرا هيچكس هرگز در آنان ژرفايي نمييابد. زن حتي سطحي نيز نيست.» (نيچه، 1376، ص27) و یا در « فراسوی نیک و بد: زن، چندان نفرت ميآموزد كه دلبريرا از ياد ميبرد.» (نيچه، 1379، ص84) از طرفی «بنا بر اسناد و شواهد موجود، زندگی خصوصی نيچه، نه تنها رفتاری زنستيز يا مردسالار به ما نشان نمیدهد، بلکه بر متانت و گرمخويی او با خانمها تأکيد میکند. به عنوان مثال، او در سال ۱۸۷۵، میکوشد نام يک دختر جوان دانشجو را در دانشگاه بازل سوئيس بنويسد، اما شورای مديريت و تمام استادان (ياکوب بورکهارت دموکرات نيز در ميان آنان است!) با ورود زنان در آن دانشگاه مخالفت میکنند و حمايت او بینتيجه میماند.» (حنایی کاشانی، 1385، بیجا) نیچه در کتاب چهارم «اراده قدرت» از در یک حامی تمام عیار زنان وارد میشود و میگوید: «همهيآدميان بستوانگر و بينظم و تربيت، با نفوذ زنيكه دوستش ميدارند، مَنشي اخلاقي مييابند. تازه با تماس زن است كه بسياري بزرگان در شاهراه خويش قرار ميگيرند؛ آنانتصوير خود را در آينهاي درشتنما و ساده ميبينند.» (نيچه، 1377، ص236) در همان كتا آمده است: «آدميرا توان آن نيستكه دربارهي زنان به اندازة كافي والا بينديشد، اما اين سببآن نميشود كه دربارهي ايشان به نادرستي انديشه كند.» (نيچه، 1377، ص237) بنابراين «نیچه را نه میتوان صریحا زنستیز دانست و نه اینکه به سادگی برچسب فمینیست را بر او زد. زیرا همچنانکه دیدیم، آرا و نظرات نیچه درباره زنان بسیار در هم آمیخته، مبهم و تناقضآمیز است و ما همچنان که بسیاری از عناصر زنستیز را در نوشتههای او یافتیم، نیز بسیاری از عناصر قابل توجه غیر زنستیزانه را در آثار و نوشتههای او میبینیم. از این رو چنین نسبت دادنها بس سادهلوحانه به نظر میرسد.» (شاهنده، 1386، ص198) سخن دیگر اینکه در مورد نیچه نباید این نکته را از نظر دور داشت که «ممكناست بسيارياز گزينگويهها با همديگر در تناقضبه نظر آيند، ايناز چند روست؛ يكی اينكه نيچه استاد پارادوكس است و ذم شبه مدح و مدح شبه ذم را بارها بهكار ميگيرد به همين علت ميبايد مراقب كنايههاي او باشيم. ديگر اينكه او با تناقضهايخود تعمداً برآن است تا نسبي بودن حقايق را متذكر شود و سرانجام اينكه برخي از تناقضهاي نيچه نيز نهآگاهانه، بلكه ناخودآگاهانه در انديشه و شخصيت او سرشتهاست.» (نجفی، 1387)
جریان مداوا کمی به طول میانجامد و نیچه ارتباطش را با دکتر بروئر قطع میکند. نيچه طي يك سردرد شدید، سرش را به آینه میکوبد و زخم بر میدارد و بیهوش میشود. دکتر بروئر بالای سر نیچه حاضر میشود و او را نجات میدهد. در حین مداوا و در حالت نیمههوشيار، نیچه از دکتر بروئر درخواست ميكند «کمکم کن، من را نجات بده» و این جمله کلید یافتن راه حل مداوا برای دکتر بروئر میشود. دکتر بروئر در پی مشورت با فروید به این نتیجه میرسد که نیچه در ضمیر ناخودآگاهش اعتقاد به ضعف و نیاز به کمک دیگران را ابراز میکند پس باید روشی را پیش گرفت که ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه یکپارچه شود یعنی با پیوستگی ضمیر ناخودآگاه و خودآگاه احتمال پذیرش بیمار برای درمان و علاجپذیری بالا میرود. نیچه پس از درمان جراحت سر، با دکتر بروئر ملاقات و به خاطر لطفش تشکر میکند او تصمیم خود را برای ترک شهر و سفر برای تمام کردن کتاب جدیدش «چنین گفت زرتشت» به دکتر بروئر اعلام میکند اما با پیشنهاد جدید بروئر مواجه میشود. بروئر که خود گرفتار عشق به یکی از بیمارانش به نام «برتا» است (همان بیماری که مبتلا به بیماری هیستری است) و احساس ناامیدی شدیدی در زندگی دارد و رابطه سردی را با همسر و فرزندانش را سپری میکند به نیچه پیشنهاد میکند که او مداوای جسم نیچه را به عهده بگیرد و نیچه مداوای روح بروئر را. او به نیچه میگوید مگر نه اینکه کتابهای شما روشهایی است برای امیدبخشی به زندگی، پس ناامیدی خیمه زده بر زندگی مرا درمان کن! نیچه پاسخ میدهد من نمیتوانم ناامیدی را درمان کنم فقط میدانم چگونه تحملش کنم. گفتگوها ادامه مییابد تا اینکه هر دو مسئولیت مداوای یکدیگر را میپذیرند و از آن لحظه به بعد، هر روز ساعاتی را در یک کلینیک با هم میگذرانند تا یکدیگر را مدوا نمایند. نیچه برای حل مشکل دکتر بروئر سعی میکند به او بفهماند آدمهای ضعیف (همچون برتا بیمارش) مستحق توجهی اینچنینی نیستند و تو را نیز به ضعف میکشانند. برتا صرفا یک بیمار است و مسلما در تعامل یک بیمار و یک پزشک، این پزشک است که چیزهایی برای از دست دادن دارد نه بیمار و به همین روش سعی مينمايد در دکتر بروئر نسبت به برتا ایجاد نفرت کند. نفرتی از همان جنس که در تفکرات نیچه قابل مشاهده است. در یکي از ملاقاتها، بروئر به نیچه میگوید من حدس میزنم شما سکس را نامطبوع میدانید و نیچه میگوید: «من به سکس اعتراضی ندارم چیزی که من از آن متنفرم، انسانیست که به خاطر سکس التماس میکند.» دکتر بروئر ميگويد: «شهوت، بخشی از وجود ماست و نیچه جواب ميدهد بله ولی هیچ چیز نباید در رشد قهرمانی که درون ماست مداخله کند؛ اولین باری که تلاش کردم فلسفهام را با کاربردی علمی پیوند دهم انتخاب بین حقيقت و آسایش بود؛ آیا این دو مانعالجمع هستند. اگر بخواهی لذت بیشتری تجربه کنی(حقیقت را شفافتر دریابی) باید خودت را برای نوعی رنج آماده کنی. برای درد کمتر، کوچک شو، برو و بخشی از عوام باش. (اشاره ميكند به درخت پشت پنجره) به این درخت بلند و تنومند نگاه کن! درختي كه میخواهد به این بلندی غرورآمیز دست پیدا کند به هوای طوفانی نیاز دارد. یادگیری و ابتکار و اکتشاف همگی با درد و رنج همراه است. «طرحهایی که نیچه برای انسانها میافکند همچنین نشانی از شیوهي پیکار برای رسیدن به انسان ناب و اصیل دارد. نابرابری انسانها نه تنها به آن معنیاست که شیوههای دریافت آنها از زندگی واقعی در شمار نمیگنجد بلکه همچنین کاشف از آنست که دریافتهای گونهگون از امکانات انسانی را نمیتوان در قالب یک ایدهآل معتبر و واحد گیر آورد. نیچه «نیکان و دادگران» را از آن رو به چالش میطلبد که چنان پیش میروند که گویی راهشان تنها راهی است که به طور عام و کلی راهی درست و بهحق است: «هان ای شما دادگران، شما را با پیکار برای دادگری کاری نیست، شما پیکار میکنید تا دریافت خود از انسان را بر اریکه پیروزی بنشانید. اینک بنگر! این است اراده زرتشت به سوی دادگری: همه دریافتهایی که شما از انسان دارید فراپیش تصویر ابرانسان او شرحه شرحه خواهند گشت.» (یاسپرس، 1383، ص270) دکتر بروئر کمکم متوجه ميشود از میان دو بیمار، خودش به بیماری تبدیل شده است که وضعی اضطراری دارد. کابوسهایش روز به روز بیشتر میشود و ارتباطش با همسر و خانواده سردتر. او زندگی بدون برتا را خالی از رنگ میداند و به نیچه میگوید به معجزهای نیازمند است تا برتا را مهیا کند. در همین روزهاست که نیچه متوجه میشود نام مادر دکتر بروئر که در سه سالگی بروئر، از دنیا رفته برتا بوده است و باز هم نقش فروید و اندیشههایش در فیلم پررنگ میشود و با یک سؤال ساده نیچه از بروئر (به من نگفته بودی اسم مادرت برتاست!) به مخاطب میفهماند بخشی از بیماری دکتر بروئر ناشی از عقده احساسي و جنسی فروكوفته شده در گذشتههاي وي ميباشد؛ عقدهای که ناشی از کمبود محبت مادرانه است و پس از سالها در لباس دختری بیمار به نام برتا رخ نموده است. نیچه به بروئر میگوید «تو بیرون زندگیات ایستادهای و بر زندگیای که هیچگاه تجربهاش نکردهای غصه میخوری. من نمیتوانم بگویم چگونه زندگی کن، چون زندگی توست نه من، اما ممکن است بتوانم تفکری به تو هدیه دهم. این نوع زندگی را که تا به حال داشتهای و در گذشته از سر گذراندهای، تو میتوانی از این جنس بیشتر و بیشتر زندگی کنی ولی چیز جدیدی در آن نخواهد بود. هر رنج و هر لذتی به سوی تو بازخواهد گشت همان ترتیب و همان قضایا، دوباره و دوباره مثل یک ساعت شنی، و وقتی بمیری همه زندگی در تو خواهد ماند و تو همچون مردهای درون ابدیت خواهی شد.» نیچه به او میفهماند كه زندگی بدون خطر، خطرناک است و چیزی که تحت عنوان انجام وظیفه در قبال زن و فرزنداناش به آن عشق میورزد ظاهریاست و پوششیاست که پشت آن پنهان شده است. نيچه در چنين گفت زرتشت ميگويد: «زندگی رنج است و بس، گروهی چنین میگویند و دروغ نمیگویند. پس کاری کن که کار تو پایان گیرد! کاری کن که پایان گیرد این زندگانی که رنج است و بس.»(نيچه، 1387، ص58) اکنون ذهن دکتر بروئر شدیدا با این فکر درگیر شده که زندگی از نوعی که نیچه میگوید واقعا چگونه است؟ نه خانهای، نه تعهدی، نه همسری و نه مسئولیتی. فیلم به اینجا میرسد که دکتر بروئر ساعت زنجیریش را به دوستش فروید كه با وي روابط خانوادگي دارد میدهد و از او درخواست کمک میکند. بعد هم صحنههای تکان دهندهی ترک خانواده و همسر و فرزندانش را و شغلش و همه آنچه سالهای سال ساخته و پرداخته است از جلوی چشم مخاطب میگذرد. او میرود تا خودش را بشناسد، به بیمارستانی که معشوقش -برتا- در آن تحت درمان است مراجعه میکند، بعد از ساعتها انتظار برتا را در حالی میبیند که در پارک بیمارستان روی صندلی نشسته و با پزشک معالجش عشقبازی میکند و همان جملاتی را که قبلا به او هم گفته بود به پزشکش میگوید: «تو تنها مردی خواهی بود که در زندگی من بوده است». دکتر بروئر متوجه میشود که چه زیان بزرگی کرده و سخنان نیچه را به یاد میآورد در حالی که به او میگوید: تو باید یاد بگیری تنهاترین تنهایان باشی، تو باید آماده شوی خود را در شعلههای خويشتن بسوزانی. چگونه میخواهی تازه شوی اگر پیش از آن تبدیل به خاکستر نشده باشی. صحنهها یکی پس از دیگری میآیند و میروند تا جایی که فروید را میبینیم که سعی در بیدار کردن دکتر بروئر دارد. باري! دکتر بروئر توسط زیگموند فروید هیپنوتیزم شده بود و هر آنچه بروئر میبایستی در عمل به آن دست مییافت در یک سفر روحانی و شهودی دریافته بود. او حالا دیگر دکتر بروئر قبل نیست حقیقت و ارزش زندگیش را دریافته و به کاذب بودن عشق گذشتهاش پی بردهاست. همسرش و فرزندانش را به آغوش میکشد و زندگی جدید خود را میآغازد. او نیچه را ملاقات میکند و رها شدن خود را از کابوس ناامیدی به اطلاع نیچه میرساند. اینجا نوبت نیچه است که اقرار کند. نیچه میگوید من کاملا با تو رو راست نبودم. من خود گرفتار عشق سالومه شدم و الان روزی و ساعتی نیست که به آن زن فکر نکنم. این بخش از دیالوگ، ما را به یاد جمله زیبای وی درباره زنان در کتاب چهارم «اراده قدرت» میاندازد: «آدمي بايد در ژرفترين شكل خود دريابد كه زن چه تسلايياست.» (نيچه، 1377، ص238) دکتر بروئر راز درمان نیچه را برایش برملا میکند. او نامههای نیچه به سالومه را نشان میدهد. نیچه ابتدا برآشفته میشود اما بروئر به او میگوید شاید این یک لحظه مقدس است برای تو و نه برای سالومه، نیچه سؤالی میپرسد و متوجه میشود که سالومه واقعا به او علاقمند است او اقرار میکند که احساس بدی دارم فکر میکنم سالومه و تو را از دست دادهام. سالومه مدتی احساس ترس تنهایی را در من تسکین داد و من تظاهر به کنار آمدن با تنهایی کردم. نیچه به آرامی اشک میریزد. بروئر میپرسد اگر اشکهایت صدا داشتند چه میگفتند و نيچه پاسخ ميدهد ميگفتند ما آزاديم، تو هيچگاه نگذاشتي كه ما بيرون بياييم تا زماني كه بروئر دروازهها را گشود. غمي پشت اين اشكها نيست بلكه يك آرامش است. اين اولين باريست كه من تنهائيم را نمايان ميكنم. بروئر ميگويد ما دو دوست هستيم و نيچه، مويهكنان ميگويد: ما دو دوست هستيم از گفتنش لذت مي برم. لحظه رفتن، كتابش را باز ميكند و ميخواند: ما با هم دو دوست خواهيم ماند و با يكديگر غريبه خواهيم شد، چيزيست كه بايد بشود؛ ما همچنين نميخواهيم كه حقيقت را مبهم يا پنهان كنيم تا به خاطر آن زنده بمانيم ما هركدام در كشتياي هستيم كه مسير و هدف خودش را دارد. در نهايت ما بايد با همه بيگانه شويم چرا كه اين قانونيست كه ما وضع كرديم.
بحث و نتیجه گیری:
در پایان فیلم، چه در مورد دکتر بروئر و چه در مورد نیچه متوجه میشویم، علت اصلی تمام روانرنجوریهای اين دو شخصیت، تعارضهای جنسی بوده است. |
در حالی که ظاهرا بنیان فیلم بر شرح حال زندگی و احوالات نیچه استوار است اما به تصور نگارنده باطن فیلم حاکی از تصدیق لحظه به لحظه نظریات زیگموند فروید است؛ همان شخصیتی که به نظر میرسد نقش سوم یا چهارم فیلم را ایفا میکند اما بواقع نقش تفکر او نقش اول فیلم است. در پایان فیلم، چه در مورد دکتر بروئر و چه در مورد نیچه متوجه میشویم، علت اصلی تمام روانرنجوریهای اين دو شخصیت، تعارضهای جنسی بوده است. «فروید سه نوع اضطراب را معرفی کرد: اضطراب واقعی، اضطراب روانرنجور و اضطراب اخلاقی. اولین نوع اضطراب، که اضطرابهای دیگر از آن ناشی میشوند، اضطراب واقعی یا عینی است. این اضطراب شامل ترس از خطرهای ملموس در دنیای واقعی است. انواع دیگر اضطراب، یعنی اضطراب روانرنجور و اخلاقی، همواره برای بهداشت روانی ما مشکلسازترند. ریشه اضطراب روان رنجور، در کودکیاست، در تعارض بین ارضای غریزی و واقعیت. اضطراب اخلاقی نیز ترس از وجدان شخص است.» (شولتز، 1385، ص64) اما نکته قابل تأملتر، تأثیر اجتنابناپذیر اندیشهها و سخنان نیچه بر علم روانكاوي و حتی بر نظریات فروید است؛ مطلبی که اگر چه در فیلم به تفصیل پرداخت نشده است، اما از یکی از دیالوگ های فیلم درمییابیم کارگردان فیلم -پینچاس پری- این موضوع را نیک دریافته و از زبان فروید بازیگر، به آن اقرار مينمايد؛ آنجا که دکتر بروئر روش درمان نیچه را (در مورد خودش) برای فروید توضیح میدهد و فروید با تعجب میپرسد آیا نیچه تو را روي تخت خواباند و گفت چشمانت را ببندی و تمرکز کنی؟ جالب توجه است بدانیم این دقیقا همان روش «تداعیآزاد» فروید برای درمان بیمارانش بود، روشی که فرويد پس از کنار گذاشتن روش دکتر بروئر(هیپنوتیزم یا خواب مصنوعی) توانست با آن بسیاری از بیماران روانرنجورش را درمان کند. «فروید تصميم گرفت در روال كارش از خواب مصنوعى مدد نگيرد. فرويد به دو دليل چنين كرد: نخست به اين سبب كه به رغم گذراندن يك دوره آموزشى به استادى برنهايم در بيمارستان ننسى، موفق نشد بيماران را به تعداد مكفى به خواب مصنوعى ببرد؛ و دوم به اين دليل كه از نتايجِ درمانىِ پالايش بر اساس خواب مصنوعى ناراضى بود. درست است كه اين نتايج، درخور توجه بودند و پس از درمانى كوتاهمدت حاصل مىآمدند، اما متعاقباً معلوم شد كه تداوم ندارند و بيش از حد به روابط شخصىِ بيمار با پزشكش وابستهاند. كنار گذاشتن خواب مصنوعى، سير تحول روش درمان هيسترى تا آن زمان را بر هم زد و اين به معناى آغازى نو در اين مسير بود. فروید شيوه «تداعى آزاد» را جايگزين کرد، به بيان ديگر، از بيمارانش خواست كه از هرگونه تفكرِ آگاهانه خوددارى كنند و با تمركز حواس و سكوت، انديشههايى را كه خود به خود (به طور غير ارادى) به ذهنشان متبادر مىشود بىاختيار دنبال كنند؛ يعنى «لايه فوقانى ضمير آگاهشان را كنار بزنند.»» (فروید، 1382، بی جا) بنابراين، پژوهش در آثار نيچه از نقطهنظر علم روانكاوي و بدست آوردن سهم تفكرات نيچه دراين علم ميتواند دستمايه خوبي براي پژوهشهاي معاصر باشد. هنر نيچه و نگاه نيچه به هنر نيز در عين ارتباط تنگاتنگ، دو مقوله جدا از هم هستند. هنر نيچه، تفاوتهايش با ديگر فلاسفه و زبانشناسان و ديدگاه اعتراضي او نسبت به زندگياست. مراد وي از مرگ خدا در واقع افول و در پي آن مرگ ديدگاه مسيحي و اخلاق مسيحي نسبت به زندگي و جهان است. از طرفي ديدگاهش درباره هنر يعني اعمال نگاه ديونيزوسي به انسان و هستي، سايهي سنگيني بر تفكراتش انداخته و مباني انديشهي وي را تحتالشعاع قرار داده است. و اما درباره موضوع اصلي فيلم يعني مويهي نيچه در پايان فيلم، كارگردان فيلم ذهن مخاطب را به اين مسير سوق ميدهدكه اگر در دنياي واقعيت، جسم و روح نيچه به همين روش، تحت درمان قرار ميگرفت و عشق لوسالومه او را نميشكست، اي بسا شخصيتي كه امروز از نيچه در كتابها باقي مانده است، اينچنين رو به زوال نميرفت و برخي تناقض هاي گفتاري و رفتاري را موجب نميشد. كارگردان، چيزي را به بيننده نشان ميدهد كه هيچ كسي در زمان حيات نيچه از وي نديدهاست؛ گريه كردن نيچه را.
منابع:
- حسيني، علاءالدين(1385)، "نگاه نيچه به هنر"، روزنامه شرق، سال سوم، شماره 799، سه شنبه 13/4/85
- حنایی کاشانی، محمد سعید(1385)، "مسآله زنستیزی نیچه"، پایگاه اینترنتی فلُّسِفَه، http://www.fallosafah.org/
- دوان شولتز و سیدنی آلن شولتز(1385)، يحیی سید محمدی، نظریه های شخصیت، تهران: مؤسسه نشر ویرایش
- زیگموند فروید(1382)، حسين پاينده، "شرحی کوتاه درباره روانکاوی"، پایگاه اینترنتی حوزه، http://www.hawzah.net/per/magazine/ar/021/AR02102.ASP
- شاهنده، نوشین(1386)، زن در تفکر نیچه، تهران: قصیده سرا
- فولادوند، عزت اله(1382)، "تأثير نيچه بر انديشه و ادبيات قرن بيستم"(سخنراني)، http://www.lifeofthought.com/f68.htm
- کارل یاسپرس(1383)، سیاوش جمادی، نیچه و درآمدی به فهم فلسفه ورزی او، تهران: ققنوس
- نجفی، رضا(1387)، "حقیقت زن است"، jens-e-dovom.tripod.com/haghighat
- نیچه، فردريش(1387)، داريوش آشوري، چنین گفت زرتشت، تهران: آگه
- نیچه، فردريش(1376)، عبدالعلی دستغیب، شامگاه بتان، تهران: پرسش
- نیچه، فردريش(1377)، مجيد شريف، اراده قدرت ، تهران: جامي
- نیچه، فردريش(1375)، داريوش آشوري، فراسوی نیک و بد، تهران: خوارزمی
- یالوم، ايروين دی(1384)، مهشيد ميرمعزي، و نیچه گریه کرد، تهران: ني