دیوار...قصه ی پایان ناپذیر/ آرمان شرفی/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

آرمان شرفي

مسلما هر کدام از ما بارها و در آثار نویسندگان و شاعران مختلف با این عنوان برخورد کرده ایم: ((دیوار)).اما احتمالا همه با من هم عقیده اید در اینکه هیچ کدام از این دیوارها دیوار ((ژان پل سارتر)) نمی شود.دیواری که از پس یک فلسفه سر بر می آورد.دیواری که احتمالا به نظر سارتر هر کدام از ما آن را در زندگیمان تجربه خواهیم کرد.

مسلم دیگر آنکه نمی توان از سارتر حرف زد و به فلسفه ی او نپرداخت.فلسفه ای که آنچنان در زندگی خود او رخنه کرده بود که پس از ازدواجش با ((سیمون دوبوار)) قرار گذاشت تا با وجود پیوند زن و شوهری هرکدام از آنها در محلی جداگانه زندگی کنند،با هرکس که می خواهند رفت و آمد کنند و وجود دیگری مانعی بر آزادی دیگری نشود! تا اینگونه آزادی و اختیار را در نهایت حد خود در زندگی خویش وارد کرده باشند!

این شخصیت آنقدر عجیب است که کمتر کسی را شبیه به او دیده ایم.در فلسفه وارد می شود و عنوان بزرگترین فیلسوف معاصر را از آن خود می کند.مجموعه داستانی می نویسد که در همان سال به عنوان بهترین مجموعه داستان سال فرانسه انتخاب می شود.رمان ((تهوع)) را منتشر می کند و این رمان جایزه ی ادبی نوبل را برایش به ارمغان می آورد(هرچند آن را نپذیرفت).وارد دنیای نمایشنامه نویسی می شود و یکی از غول های این عرصه می شودو....انگار آمده تا در هر چیز بهترین باشد.

هنوز برایم سخت است انتخاب بین این دو مسئله که او را فیلسوفی نویسنده یا نویسنده ای فیلسوف بنامم.اما هر چه هست اصول فلسفه اش را در تمامی آثار ادبی او به روشنی می توان دید و همین است که او را در زمانه ی خودش شخصی صاحب سبک در ادبیات معرفی می کند،یعنی نوشتن داستانهای اگزیستانسیالیستی.

در این بین توجهی که به مجموعه ی دیوار و اولین داستان از این مجموعه شده بسیار زیاد است و به همگان نشان می دهد که بی شک داستان دیوار را باید یکی از شاهکارهای داستان کوتاه تاریخ ادبیات دانست.داستانی که حادثه ی اسارت سه سرباز را شرح می دهد.سه سرباز توسط ((سربازان فاشیست)) به داخل مکانی رانده می شوند که سابقا یکی از سردابه های بیمارستان بوده و با شروع جنگ که بیمارها از آنجا بیرون رانده می شوند بی مصرف مانده.این سه سرباز به دیگر اسیرانی که در انتهای زندان قرار دارند ملحق شده سپس یک به یک مورد بازجویی قرار می گیرند.بازجویی در واقع حکم محاکمه را هم دارد.از آنها سوالاتی می شود و سرانجام مدتی بعد افسری حکم در نظر گرفته شده را به آنها ابلاغ می کند:(( اشتین بوک...اشتین بوک...خوب شما به مرگ محکوم هستید فردا صبح تیرباران می شوید.))

باز نگاه کرد و گفت: (( آن دو نفر دیگر هم همین طور.))

ژوان گفت: غیر ممکن است من نیستم.

سرگرد با تعجب به او نگاه کرد: ((اسم شما چیست؟))

گفت: ژوان میربال.

سرگرد گفت: اسم شما هم اینجاست،شما محکوم هستید.

از این به بعد است که فکر مرگ بر ذهن همه سایه می افکند.راوی نیز که به قول خودش تا بحال به مرگ فکر نکرده حالا خود را مجبور می بیند که به آن فکر کند.زیرا کار دیگری از دستش برنمی آید.

سپس دکتری را نزد آنها می فرستند تا به وضعیتشان رسیدگی کند.دکتر می گوید که آمده تا در این شرایط به آنها کمکی کرده باشد.با اینحال بودن او فقط ترسشان را بیشتر می کند.راوی اصرار دارد که ترس خودش را از زجر کشیدن پنهان کند.می گوید در حالی که دیگران به زجری که در اثر تیرباران می کشند فکر می کنند خود او چندان به این مسئله اهمیتی نمی دهد.

صفحاتی از داستان تماما به مسئله ی ترس از مرگ و حالت هر کدام از اسرا بعد از شنیدن حکم تیرباران اشاره دارد.ژوان که یکی از دوستان راویست از دکتر می پرسد: (( آدم زجر هم می کشد،خیلی زجر می کشد؟))

دکتر هم ((با لحن پدرانه ای)) می گوید: ((اوه!کی...؟نه،زود تمام می شود.))

هر یک از آنها به قول راوی شبیه آینه ای برای دیگری شده است که می تواند ترس و وحشت خودش را در او ببیند.راوی در مورد دکتر می گوید: (( من نمی دانستم برای چه آمده است! او به افکار ما وقعی نمی گذاشت! آمده بود که جسم ما را تماشا بکند،تن هایی که زنده و در حال جان کندن بودند.))

در جای دیگر می گوید: ((چیزی که توی ذوقم می زد این بود که به همان چیزها که توم فکر می کرد من هم فکر می کردم و خوب می دانستم که تمام مدت شب را با اختلاف پنج دقیقه در حالی که به یک چیز واحد فکر می کنیم و با هم عرق می ریزیم و می لرزیم ادامه خواهیم داد.من دزدکی به او نگاه می کردم و برای اولین بار به نظرم غریب آمد: مرگ او در قیافه اش خوانده می شد.))

باز: ((شاید بیست مرتبه پی در پی مراسم اعدام خودم را برگزار کردم و نیز یک دفعه گمان کردم که به طور قطع این پیش آمد انجام گرفته و یک ثانیه خوابم برد.))

سرانجام صبح می شود و برای بردن اعدامیان می آیند.دو نفر همراه راوی را می برند.یکی حالش به هم خورده و از هوش رفته.اما ستوان می گوید این اولین کسی نیست که حالش به هم می خورد.

سپس ستوان جلوی راوی را می گیرد و از او می خواهد که بماند.یک ساعت بعد به دنبالش می آیند و او را به اتاق کوچکی در طبقه ی اول می برند.بعد شروع می کنند و سوالاتی در مورد یکی از افراد مورد تعقیبشان(رامون گری) می پرسند و قول می دهند که اگر جایش را بگوید او را اعدام نخواهند کرد.راوی می گوید که از او خبری ندارد.پس او را رها می کنند تا در فرصتی ربع ساعته بیشتر فکر کند.سرانجام دوباره به سراغش می آیند و راوی اینبار هم با اینکه از جای آن شخص با خبر است چیزی را لو نمی دهد و به جای آن و برای اینکه به قول خودش آنها را دست بیندازد آدرسی اشتباهی را می دهد.زیرا به نظر او زنده ماندن رامون گری بر زنده ماندن خودش ارجحیت دارد.فاشیست ها نیز به سرعت مامورینی را به سمت قبرستانی که راوی آدرسش را داده می فرستند.

راوی که هر لحظه منتظر است تا به دروغش پی ببرند و برای اعدامش بیایند ناگهان متوجه مسئله ای می شود.یکی از کسانی که تازه اسیر شده می گوید که رامون گری را امروز صبح در قبرستانی که برای در امان ماندن از شر فاشیست ها به آن پناه برده گیر آورده و پس از چند شلیک کشته اند...

(( دنیا جلو چشمم چرخید و به زمین نشستم: به قدری خنده ام شدید بود که اشک در چشم هایم پر شد.))

و این همان اگزیستانسیالیسم است.جایی که اختیار انسان به وضوح نشان داده می شود.انسانی که خواه ناخواه با اختیار خودش و با انتخاب و آزادی که از آن برخوردار است (این ازادی چنان که سارتر می گوید حتی در بدترین شرایط از جمله اسارت هم قابل پایمال کردن نیست) خود سرنوشت خود را رقم می زند و به واسطه ی اینکه انسان موجودی اجتماعی ست نهایتا اعمال و انتخابهای او بر زندگی دیگران هم تاثیرگذار خواهد بود...                                                                                                   آرمان شرفی

* برای قسمت هایی که از داستان ذکر شد از کتاب _ دیوار _ترجمه ی صادق هدایت(نشر جامه دران) استفاده شده است.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

دیوار...قصه ی پایان ناپذیر/ آرمان شرفی/ اختصاصی چوک

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692