بررسي داستان كوتاه«همسر»/نويسنده «آنتون پاولوویچ چخوف» ؛ «ريتا محمدي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

دو نوع نقد برداستان «همسر» وارد است.

تأویلی. بوطیقایی.

1_ نقد تأویلی:

  راوی دانای کل سوم شخص. (در ذهن هردو شخصیت، زن و مرد رسوخ کرده است.)

 * ... نیکلاس می‌دانست که زنش حالاحالاها نمی‌آید و دست‌کم تا ساعت پنج صبح پیدایش نمی‌شود...

 * ... زن روی یک صندلی نزدیک‌تر نشست تا بتواند توی چشم‌های نیکلاس نگاه کند. به او اعتماد نداشت و می‌خواست افکار درونی او را بخواند.

 *... زن از ترس این‌که نیکلاس جلوی حرف‌هایش را بگیرد، به‌سرعت اضافه کرد...

* سوم شخص:

نیکلاس گفت: «خیال می‌کنم به‌ت گفته‌م که میز منو تمیز نکن. وقتی می‌آی تو اتاق میزمو تمیز می‌کنی چیزهای من گم و گور می‌شن... »

 * خدمتکار خانه، که دختری رنگ‌پریده و بسیار لاغر بود...

ژانر: واقع‌گرای مدرن.

بحث تأویلی داستان:

 تنهایی زن و مرد، ظاهراً هر دو زیر یک سقف زندگی می‌کنند ولی از هم دوراند. زن در خارج از خانه با مردی به نام ریس ارتباط عشقی، عاطفی دارد. هدایای زیادی از مردان دیگری دریافت می‌کند. طلاق هم چاره‌ساز نیست. مرد دکتر است در خانه با بیماری سل دست و پنجه گرم می‌کند و چیزی به پایان عمرش باقی نمانده.

عناصر داستان. (زمان، مکان، توصیف، صحنه، تصویر، تشبیه...)

زمان:

 * از نصف‌شب گذشته بود. نیکلاس می‌دانست که...

 * ... در چنین شب‌هایی تندخو، دل‌تنگ و پرخاشگر می‌شد...

 * ... نزدیک به هجده‌ماه پیش به اتفاق زنش به پترزبوگ رفته بود.

مکان:

 * به اتاق مطالعه برگشت، مسائل را مرورکرد...

* ... در رستوران کوبا با یکی از هم‌کلاسی‌های قدیمی‌اش، که مهندس راه و ترابری بود، ناهار...

توصیف زن: 

... نیکلاس می‌دانست که زنش حالا حالا‌ها نمی‌آید و دست‌کم تا ساعت پنج صبح پیدایش نمی‌شود. به او اعتماد نداشت و وقتی از خانه بیرون بود دچار افسردگی می‌شد و خوابش نمی‌برد. چشم دیدن زنش، تخت‌خوابش، آینه‌اش، جعبه‌های شکلاتش و تمام آن گل‌های سوسن و سنبل را نداشت که هرروز یک‌نفر می‌فرستاد و سراسرخانه را با بوی تهوع‌آور خود، مثل مغازه‌ی گل‌فروشی، غیر قابل‌تحمل می‌کرد.

توضیح:

در پاراگرافی کوتاه، زن را توصیف و مخاطب را با شخصیت او آشنا می‌کند، این کار هم‌زمان انجام می‌شود، تا خواننده بداند با چه زنی روبه‌رو است، بدون کلمه‌ایی اضافه یا کم. همین‌طور در مورد مرد هم صادق است.

توصیف مرد:

 * ... با خود می‌گفت: «من‌که پدرم کشیش روستاست، توی مدرسه‌ی کلیسا بزرگ شده‌م، آدمی بی‌شیله‌پیله و سروساده‌ام... »

* ... نیکلاس در عکس آدمی افتاده، ساده‌لوح و بی‌نهایت پاک بود. لبخندی صمیمانه، کودکانه و حاکی از خوش خلقی بر چهره‌اش نقش بسته بود.

صحنه:

* الگا به اتاق رفت و پس از مدتی برگشت، لباس عوض کرده بود و با وجود چشم‌های ورم‌کرده از گریه، به صورتش پودر زده بود. نشست و لابه‌لای تورهای پیراهن خوابش ناپدید شد و شوهرش تنها چیزی‌که در این انبوه تورهای صورتی می‌دید، خرمن گیسوانش بود که دور و اطرافش ریخته بود و پاهای کوچکش که توی سرپایی کرده بود.

تنهایی زن و مرد، ظاهراً هر دو زیر یک سقف زندگی می‌کنند ولی از هم دوراند. زن در خارج از خانه با مردی به نام ریس ارتباط عشقی، عاطفی دارد. هدایای زیادی از مردان دیگری دریافت می‌کند. طلاق هم چاره‌ساز نیست. مرد دکتر است در خانه با بیماری سل دست و پنجه گرم می‌کند و چیزی به پایان عمرش باقی نمانده.

* زن همان‌طور که روی صندلی گهواره‌ای می‌رفت و می‌آمد، گفت: «خوب موضوع از چه قراره؟»

* همان‌طور که تندتر روی صندلی جلو عقب می‌رفت، گفت: «می‌خوای بدونی چیه؟... »   

تصویر:

* الگا بالآخره آمد. بی آن‌که کت سفید و گالش‌هایش را دربیاورد و بی آن‌که کلاه از سر بردارد، یک‌راست به اتاق مطالعه آمد و خودش را روی یک مبل انداخت.

* نیکلاس به او کمک کرد تا پالتو و گالش‌هایش را دربیاورد.

* دکتر دهن‌دره‌ای کرد و گفت...

* زن از جلوی نیکلاس کنار رفت، حالتی کینه‌جویانه و شیطانی در چهره‌اش نقش بست.

تشبیه:

* ... در چشم‌هایش، مثل چشم‌های گربه، شراره‌ای سبز می‌درخشد.

* ... چاق و آب آورده با صورتی تراشیده...

* ... اسباب صورتی شبیه راسو، ریز و پرخاشگر...

* ... پرنده‌ای که از دنیای متفاوتی وارد زندگی‌اش شده بود و همه‌چیز را به‌هم ریخته...

* ... سال‌هایی که در محیط دوزخ گذشته بود، امیدهایش برای رسیدن به خوشبختی برباد رفته بود و به صورت مضحکه درآمده بود...  

قضاوت کردن راوی:

جزء قاعده‌ی دانای کل، راوی مجاز است شخصیت و یا شخصیت‌ها را قضاوت کند در واقع دخالت نویسنده در آن دیده می‌شود.

نویسنده از ابتدا مخاطب را در وضعیتی قرار می‌دهد که تمام ضعف‌ها، دعواها، ناملایمتی‌ها... باعث آن، الگا است، زندگی را به جهنم تبدیل کرده. اگر مرد طلاقش دهد ماجرا به وضعیت ثابتی برمی‌گردد، تعادل برقرار شده، خواننده نفس راحتی می‌کشد، داستان را با خیال راحت تمام می‌کند.

 *... خانه‌اش را عشوه‌گر هرزه‌ای از انواع زلم زیمبو انباشته بود...

 * ... گروهی آدم بی‌سروپا... مثل این زن به گند نمی‌کشیدند.

 *... چرا باید تسلیم یه موجود حقیر، پست و کثیف شده باشم؟

 *... روی هم رفته هرزه‌گی از آن می‌بارید.

* ... خودش را تسلیم یک چنین موجود رذل، دروغگو، عامی و پستی بکند که هیچ سنخیتی هم با او ندارد.

استفاده از نشانه‌‌ها:

  *... مهندس راه ترابری بود، ناهارخورده بود و جوانی بیست و دو، بیست و سه‌ساله را، به اسم میخائیل و نام خانوادگی عجیب و غریب ریس، به او معرفی کرده بود. دوماه بعد دکتر عکس این جوان را در آلبوم عکس زنش دیده بود که پشت آن به زبان فرانسه نوشته بود: به یاد حال و به امید آینده، بعد یکی دوباری در خانه‌ی مادرزنش به او برخورده بود. همان‌وقت‌ها بود که زن به او اصرار کرده بود تا برای رفتن خارج برایش گذرنامه بگیرد. مرد زیر بار نرفته بود...

توضیح:

هشت مورد از نشانه‌ها تنها در یک پاراگراف، به کار رفته نه تنها در خدمت داستان، بلکه  داستان را پیش می‌برند. مثال‌ها‌:

 1_ مهندس راه و ترابری. 2_ جوانی بیست و دو، بیست و سه‌ساله. 3_ اسم میخائیل و نام‌خانوادگی عجیب و غریب ریس. 4_ در آلبوم عکس زنش دیده بود. 5_  به‌یاد حال و به امید آینده.  6_ یکی دوبار در خانه‌ی مادرزنش به او برخورده بود. 7_ زن به او اصرار کرده بود. 8_ مرد زیر بار نرفته بود.

مورد بعدی:

 ** نیکلاس به او کمک کرد تا پالتو و گالش‌هایش را دربیاورد و بوی شراب سفید را که او با صدف دریایی دوست داشت استشمام کرد. زن با این‌که پرخوری می‌کرد و شراب را در سر میز از یاد نمی‌برد، چهره‌اش هم چنان ظریف بود.

1_ پالتو، گالش‌ها. 2_ بوی شراب سفید. 3_ صدف دریایی. 4 _ پرخوری. 5_ چهره ظریف.

تعلیق:

نویسنده از ابتدا مخاطب را در وضعیتی قرار می‌دهد که تمام ضعف‌ها، دعواها، ناملایمتی‌ها... باعث آن، الگا است، زندگی را به جهنم تبدیل کرده. اگر مرد طلاقش دهد ماجرا به وضعیت ثابتی برمی‌گردد، تعادل برقرار شده، خواننده نفس راحتی می‌کشد، داستان را با خیال راحت تمام می‌کند. امّا چخوف، برخلاف عرف بهدور از کلیشه و انتظار مخاطب، قاعده‌ی تعادل را می‌شکند ناگهان چرخشی به ذهن خواننده می‌دهد در آن جایی‌که می‌گوید:

زن از جلوی نیکلاس کنار رفت، حالتی کینه‌جویانه و شیطانی در چهره‌اش نقش بست. گفت:

_ که این طور! حالا فهمیدم چه کلکی می‌خوای به من بزنی. از من سیر شده‌ای و خیال داری منو طلاق بدی از شرم آسوده بشی. امّا من اون احمقی که تو خیال می‌کنی نیستم، کور خونده‌ی. من نه طلاق می‌خوام و نه از پهلوت می‌رم، این خیال‌ها رو از سرت بیرون کن.

** ... اولاً موقعیت اجتماعی رو که دارم حفظ کنم، دوماً، من بیست و هفت‌سالمه و ریس فقط بیست و سه‌سال شه. به یه سال نخورده از من سیر می‌شه و منو ول می‌کنه. دیگه، خدمتت بگم، فکر هم نمی‌کنم که علاقه‌م به اون زیاد دوام داشته باشه. این هم جواب من... این‌هارو گفتم که بدونی! من محکم سرجام نشستم.

داستان سه سطحی است.

سطح اول.

روایت واضح و آشکار بدون ابهام و پیچیدگی.

زن و مردی با هم زندگی می‌کنند. مرد دچار بیماری سل و دکتر است. زن ظریف و زیبا، تمام وقت خود را در خارج از خانه می‌گذراند هدایای زیادی از دوستان مرد خود دریافت می‌کند. به‌تازگی هم با پسری به‌نام ریس آشنا شده از شوهرش می‌خواهد، گذرنامه‌ایی برایش بگیرد تا به شهر نیس همان‌جایی‌که دوست پسرش بود برود. داستان همین‌طور که با فلش‌بک زدن، اتفاقات را تعریف می‌کند پیش می‌رود نویسنده در زیر لایه‌ی پنهانی دوسطح دیگر هم می‌سازد.

سطح دوم.

تقابل اصلی:

زن/ مرد. عاشق/ معشوق. گرمی روابط خارج از خانه/ سردی روابط در درون خانه.

 * ... روی میز اتاق مادرزنش، زیر جعبه‌ی کاغذهای نامه‌نویسی، به تلگرامی برخورد و نگاهی به آن انداخت. نامه از مونته کارلو رسیده بود، خطاب به زنش و به نشانی مادرزنش فرستاده شده بود و پایش را میشل نامی امضاء کرده بود... میشل کیه؟ از مونته کارلو چرا؟ و چرا به نشانی مادرزنم فرستاده شده؟... به‌یاد محبوب عزیزم می‌نوشم و هزاربار پا کوچولو را می‌بوسم...

 * نیکلاس گفت:

_ تو رو آزاد می‌ذارم تا دیگه نخوای ظاهر‌سازی کنی و دروغ بگی. اگه اون جوونو دوست داری، خب، دوست داشته باش و اگه می‌خوای بری خارج پیشش، برو. تو جوونی، سالمی و من ناتوان. من دیگه زیاد تو این دنیا نمی‌مونم. می‌خوام بگم... خب، دیگه فهمیدی چی می‌خوام بگم.

 

تنهایی زن و مرد در تقابل یکدیگر:

 مرد از طریق تلگرام در‌می‌یابد که زن در خارج از خانه دنبال آن چیزی است که مرد نتوانسته در مدت هفت‌سال زناشویی به زن بدهد. از طرفی رفتار زن برای مرد عادی شده به‌طوری‌که او سال‌ها در زندگی مشترک با بدگمانی و حدس زدن و نتیجه‌گیری کردن تجربه پیدا کرده و مانند کارآگاهی زبده شده.

تقابل عاشق و معشوق:

زن معشوقه ریس است. نویسنده با زیرکی تمام از نیکلاس می‌خواهد که زن به عشق خود که در اوج جوانی (ریس) به‌سر می‌برد با طلاق به او برسد ولی زن با این‌که منکر رابطه‌اش با ریس نمی‌شود، طلاق را نمی‌پذیرد نه به عنوان این‌که نیکلاس را دوست دارد بلکه به‌عنوان این‌که نمی‌خواهد موقعیت اجتماعی خود را از دست بدهد چرا که این موقعیت باعث شده تا مردان جوان و صاحب مشاغل خوب به‌سراغش بیایند، همین امر موجب شده تا مردان زیادی به او توجه کنند.

سطح سوم:

 روانشناسی. (تحلیلی، عینی و رفتاری.)

 1_ تحلیلی:

نویسنده در لایه زیرین به چیزی مثل «فریب» اشاره می‌کند. امّا غیرمستقیم، ظریف، موشکافانه و هنرمندانه به دور از کلیشه‌ایی و شعارگونه به آن پرداخته، در واقع چخوف نشان می‌دهد که ضمیر ناخودآگاه‌مان را نمی‌توانیم مهار کنیم چرا که هرکس با خواندن این داستان زن را سرزنش، او را موجودی پست و پلید می‌انگارد، خود نیز مستقیماً به آن اشاره می‌کند.

نویسنده در لایه زیرین به چیزی مثل «فریب» اشاره می‌کند. امّا غیرمستقیم، ظریف، موشکافانه و هنرمندانه به دور از کلیشه‌ایی و شعارگونه به آن پرداخته، در واقع چخوف نشان می‌دهد که ضمیر ناخودآگاه‌مان را نمی‌توانیم مهار کنیم چرا که هرکس با خواندن این داستان زن را سرزنش، او را موجودی پست و پلید می‌انگارد، خود نیز مستقیماً به آن اشاره می‌کند. (چرا باید تسلیم یه موجودی حقیر، پست و کثیف شده باشم؟) زنی‌که همسرش دکتر، دست‌پروده‌ی پدر کشیش در روستا و نجیب‌زاده، چه‌طور زن به خود اجازه می‌دهد چنین رفتاری داشته باشد .

در دید اول ضمیر ناخودآگاه هر خواننده‌ایی زن را مقصر و حق را به مردی می‌دهد که دل‌سوز، فداکار، در ضمن از بیماری سل رنج می‌برد، چیزی هم به پایان عمرش باقی نمانده. اما این ظاهر مسئله است که خواننده‌ی عام از آن برداشت می‌کند. نویسنده ضمیر ناخودآگاه خواننده را می‌شکافد.

حال آن‌را با نظریه‌ی یونگ انطباق می‌دهیم.

یونگ معتقد است:

ضمیر ناخودآگاه ما حکم طبیعت خود را دارد، هرگز ما را نمی‌فریبد. این «خود» ما هستیم که خویشتن خود را می‌فریبیم. از نظر یونگ عناصر دینی و اسطوره‌ایی ضمیر ناخودآگاه، از مرزهای آگاه فراتر می‌رود و ما ناگزیرم بپذیریم. آنان کنشگرانی هستند که نه فقط می‌توانیم بلکه حتماً باید با آنان سازگاری کنیم.

 

 حال باز می‌گردیم به داستان:

الگا خویشتن خویش را فریب می‌دهد نه ضمیرناخوداگاه خود را. در نتیجه آن چیزی که در لایه‌ی پنهانی «ضمیرناخوداگاه» انسان را چخوف می‌شکافد و در مغز آن «فریب» را استادانه نشان می‌دهد. درست مانند چوبی که آن‌قدر تراشیده شده تا به مغز یا درون آن می‌رسیم.

 2_ عینی روانشناسی رفتاری، دو وجهی (درونگرایی، برونگرایی)

   عینی و رفتاری:

همسر نیکلاس از طریق یک نفر به‌خاطر رابطه‌اش با ریس حمایت و مراقبت می‌شود تا بتواند به پنهان‌کاری‌های خود ادامه دهد و آن زن «مادر» الگا است. نویسنده دو امکان را برای مخاطب ایجاد کرده، بدون این‌که قطعیتی بدهد.

1_ مادر زن نیکلاس هم خود چنین زنی است. 2_ تنها دختر را حمایت می‌کند، عدم سرزنشی از سوی مادر دیده نمی‌شود که به همسرش وفادرا باشد.

 بنابراین، زن این رفتار را که به امر یادگیری فرزندان در بحث آموزش و تربیت برمی‌گردد از والدین خود فرا می‌گیرد. نه‌تنها زن آن‌را آموخته بلکه از طرف مادر حمایت هم می‌شود.

مثال عینی آن:

 * ... بعد یکی دوبار در خانه ی مادرزنش به او (ریس) برخورد کرده بود.

 * ... نامه از مونته کارلو رسیده بود، خطاب به زنش بود و به نشانی مادرزنش فرستاده شده بود و پایش را هم میشل نامی امضا کرده بود.

 * ... مادرزنش، چهارشانه و با اسباب صورتی شبیه به راسو، ریز و پرخاشگر. زنی‌که دیوانه‌وار دخترش را دوست داشت و چنانچه اورا در حال خفه کردن کسی می‌دید نه تنها حرفی نمی‌زد بلکه او را در پس دامنش پنهان می‌کرد.

وجهه اول درون‌گرایی:

  1_ سنخ احساس درونگرا از نظریونگ:

... الگوهای رفتار عاطفی این نوع افراد، درونی شده‌تر از الگوهای رفتاری برون‌گرایان است.

غالباً اشخاصی مرموز، از بیان احساسات خود اجتناب می‌کنند، گاه به‌طرزی نامنتظر خشم‌شان طغیان می‌کند.

 2_ سنخ هیجانی درونگرا از نظریونگ:

به جهان مصداق‌های عینی بی‌اعتنایند... آن‌ها تودار و کم حرف‌اند به‌دلیل این‌که اندیشه و احساس در ساختار روان‌شان به اندازه‌ی کافی وجود ندارد، در بیان ارتباط ناموفق هستند.

 3_ سنخ شهودی درون‌گرا از نظر یونگ:

... خیال‌پرور، پیشگو، نهان‌بین و اشخاص نامتعارف را شامل می‌شود... قادر نیستند تصاویر ذهنی‌شان را آن‌گونه که باید بفهمند بیان کنند. غالباً دیگران می‌توانند شهودی ایشان را به ثمر بنشانند.

توضیح:

  «نیکلاس» مردی درونگرا است. راوی مجموع این سه سنخ درونگرا را هنرمندانه نشان می‌دهد.

مثال عینی آن:

همسر نیکلاس از طریق یک نفر به‌خاطر رابطه‌اش با ریس حمایت و مراقبت می‌شود تا بتواند به پنهان‌کاری‌های خود ادامه دهد و آن زن «مادر» الگا است. نویسنده دو امکان را برای مخاطب ایجاد کرده، بدون این‌که قطعیتی بدهد.

 

 

 * ساعت پنج که شد احساس کرد حال ضعف دارد و به‌خاطر تمام اتفاق‌هایی که پیش آمده بود خودرا سرزنش کرد. به این نتیجه رسید که الگا می‌بایست با کسی ازدواج کند که از او حرف‌شنوی داشت و همین کار سبب می‌شد تا او زن خوب و معقولی از آب درآید. کسی چه می‌دانست؟ درحالی‌که او، گذشته از آن‌که بی‌احساس و کسل‌کننده بود، روان‌شناس ضعیفی بود که چیزی از قلب زن‌ها نمی‌دانست... با خود گفت: «من خیلی عمر نمی‌کنم. یه جسد متحرک مثل من نباید تو دست و پای آدم‌های زنده قرار بگیره. اگه بخوام از حق و حقوق خودم دفاع کنم کار احمقانه‌ای کرده‌م. اجازه می‌دم هر کاری بکنه و با یارش هرجایی می‌خواد بره... بله، طلاقش می‌دم و تموم تقصیرها رو به گردن می‌گیرم...»

وجهه دوم برون‌گرایی‌:

1_ سنخ احساس برون‌گرا از نظر یونگ:

در زنان بیشتر یافت می‌شود. بر اساس عواطف و حالت‌های روحی‌شان عمل می‌کنند، در هر وضعیت متفاوتی عواطف و حالت‌های روحی‌شان سریع تغییر می‌کند.

2_ سنخ هیجانی برون‌گرا از نظر یونگ:

 ... مجموعه‌ای از حقایق یا فهرستی از هیجان‌های گوناگون را تدوین می‌کنند. واقع‌بین و اهل عمل هستند، امّا چنان توجهی به دلالت‌ها و معانی پدیده‌ها ندارند.

3_ سنخ شهود برون‌گرا از نظر یونگ:

در زنان بیشتر یافت می‌شود. بلهوس و دمدمی مذاج‌اند... با مطرح شدن برنامه‌های جدید به وجد می‌آیند... هر قدر احساسات‌ان را بیشتر سرکوب کنند، به همان میزان بیشتر محتمل است تندخو و عبوس و دون کیشوت مآب شوند.

توضیح:

 «الگا» زنی برونگرا است. راوی مجموع این سه سنخ را هنرمندانه از طریق «آیرونی» که شگردی بسیار دشوار در داستان‌نویسی است، نشان داده است.

 

 

مثال عینی آن:

 * ... به‌یادش آمد که در خانه‌ی پدرش، در روستا، گاهی تصادفاً پرنده‌ای وارد خانه می‌شد و در جستجوی راهی برای بیرون رفتن، دیوانه‌وار خودش را به پنجره می‌کوبید و همه‌چیز را می‌شکست و حالا این زن همان پرنده‌ای که از دنیای متفاوتی وارد زندگیش شده بود و همه‌چیز را به‌هم ریخته بود و قشقرق به‌راه انداخته بود.

* ... هق‌هق‌کنان و نفس‌زنان گفت: «مزخرف، پسره‌ی خیکی مزخرف! نمی‌بخشمش، نمی‌بخشمش، نمی‌بخشمش!»...

 *...-یه دانشجوی الاغ، به اسم آزاربکُف، اومد دنبالم منو برسونه، اون‌وقت کیف پول‌مو با پونزده روبل پول که مامان به‌م داده بود ور‌داشت رفت.

درست مثل یک دختر کوچولو زار می‌زد و اشک می‌ریخت و نه تنها دستمال بلکه دستکش‌هایش از اشک خیس بود.     

* ... الگا گریان و با لحنی ترحم‌انگیز تصدیق کرد که ریس را دوست دارد و بسیار مایل است که راه سفر خارج را در پیش بگیرد.

 * آن وقت آهی کشید و گفت:

_ می‌بینی من هیچ‌چیز را پنهان نمی‌کنم. تموم ورق‌هامو می‌چینم روی میز و ازت خواهش می‌کنم یه کار خوب تو عمرت بکنی و گذرنامه‌ی منو بگیری به‌م بدی.

 * الگا شگفت‌زده نگاه‌اش کرد و پرخاشگرانه گفت:

_ من دنبال طلاق نیستم، من فقط گذر‌نامه می‌خوام، همین و بس.

پایان داستان: (مهمترین بخش یک داستان.)

داستان از طریق نشانه‌ها با بحران شروع شده، هیج کجا به تعادل نمی‌رسد حتی با مطرح شدن طلاق، داستان به اوج بحران دامن می‌زند، در پایان خواننده در‌حالی‌که لحظه‌های نفس‌گیر را پشت سر می‌گذارد درست در خط آخر داستان این‌گونه تمام می‌شود.

_ خانوم از خواب بیدار شده‌ن و می‌گن اون بیست و پنج روبلی که دیشب قول‌شو دادین بدین.

انگار نه این انگار که زن، شبی پر از کشمکش را پشت سر گذاشته حتی از طرف مرد تهدید شده که از این خانه بیرون رود. معما لاینحل باقی می‌ماند. نویسنده، خونسردانه با فاصله گرفتن از شخصیت‌ها، عدم نتیجه‌گیری، قطعیت دادن، داستان را تمام و پایان آن‌را باز می‌گذارد که جزء قاعده‌ی داستان‌کوتاه است.

  

اگر از بیرون به داستان نگاه کنیم و دور آن‌را مربعی ترسیم کنیم، کلیت داستان در درون مربعی بزرگ قرار می‌گیرد که هر چهارضلع آن اصلی است.

 

2_ نقد بوطیقایی (شکل هندسی داستان.)

   شکل هندسی داستان مربع است.

اگر از بیرون به داستان نگاه کنیم و دور آن‌را مربعی ترسیم کنیم، کلیت داستان در درون مربعی بزرگ قرار می‌گیرد که هر چهارضلع آن اصلی است.

زن، مرد (دو ضلع اصلی) ریس، موقعیت شغلی مرد، (دوضلع اصلی دیگر) در واقع زن و مرد در جعبه‌ایی مربع شکل اسیر شده، هیچ راه گریزی از آن نیست.

شخصیت‌های چخوف به بن‌بست رسیده‌اند، از هیچ طرف نمی‌توانند از جعبه بیرون بیایند، این کشمکش نه به‌خاطر مرگ و زندگی، بلکه گریز از یکدیگر امکان‌پذیر نیست.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692