نقد و بررسي رمان «تريو تهران» نويسنده «رضيه انصاري» ؛ «محبوبه پاشالي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:



کتاب با ویترین طرح جلدی که تصویر انعکاس تلالوی نور از سطح موج‌دار حجمی ‌از آب، بر روی شیشه‌ی پنجره خانه‌ای با پرده توری شفاف و سایه‌ی یک درخت، ازکتاب‌های دیگر با همین قطع متمایز می‌شود.

نام کتاب هم کنجکاوی ما را بر می‌انگیزد و برای خلاصی از آن، کتاب را از نظر می‌گذرانیم و الزام مکان تهران را در نمایاندن اتفاقات یا دلبستگی شخصیت‌ها بررسی می‌کنیم.

کتاب، روایت سه داستان‌کوتاه و مستقل در مورد سه شخصیت زن، در سه دوره‌ی تاریخی تاثیر‌گذار (دهه‌ی بیست، چهل و اواخر دهه‌ی هشتاد ایران) است. که در قالب فصل بیان شده است. هر داستان می‌تواند جدا از داستان‌های دیگر مجموعه، به‌عنوان یک داستان کامل با تمام خصوصیات و عناصر آن (با شروع و انتهایی معلوم) بدون در نظر گرفتن سایر داستان‌های مجموعه خوانده شود.

داستان‌ها راوی «سوم شخص» را دارند به استثنای داستان آخر که از نیمه‌ی داستان از «من‌راوی» به «تو راوی» برمی‌گردد.

داستان اول با نگاهی به فیلم نامه «اشغال» بهرام بیضایی و داستان بعدی هم فیلمنامه «آرامش در حضور دیگران» غلامحسین ساعدی را به‌یاد ما می‌آورد. داستان سوم فضایی ملموس‌تر از دو داستان دیگر دارد و همین داستان نقطه‌‌ی جذب و قوت کتاب است. عناصر مشترک این سه داستان در ذهن خواننده به نوعی ایجاد مقایسه و ارتباط می‌کند.

با اطلاع از شغلِ «دلبسته‌ی عاطفی زن‌ها (همسران) برای امرار معاش» به موقعیت این زنان از نظر جایگاه اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی، عاطفی و مسئولیت‌های خانوادگی پی می‌بریم و همچنین اشاره به شغل این زنان نشان می‌دهد که به‌طور کامل وابسته به درآمد مردانشان نبوده بلکه در دوره‌ی زندگی خود از جمله زنانِ دارای شغل و درآمد و مؤثر در اجتماع بودند.

داستان اول:

زمان داستان در دوره‌ی اشغال کشور بوسیله‌ی متفقین است. دورانی‌که دارو و آرد کمیاب شده بود به‌خاطر قحطی، کشت‌وکار از رونق افتاده و ارزاق جیره‌بندی شده بود. از طرفی حکومت نظامی‌اعلام شده و خانه‌ی شهروندان هم برای یافتن بیرق ملی و نصب پرچم بی طرف سفید مورد بازرسی قرار می‌گرفت. بین شهروندان هم بیماری‌های مخصوص بحران جنگ و قحطی (تیفوس و تب مالت و حصبه) شیوع پیدا کرده است. مردم برای تهیه مایحتاج خود درگیر صف‌های طولانی و مبارزه برای بدست آوردن نان، ذغال، نفت و... در زمستان سرد هستند.

کتاب، روایت سه داستان‌کوتاه و مستقل در مورد سه شخصیت زن، در سه دوره‌ی تاریخی تاثیر‌گذار (دهه‌ی بیست، چهل و اواخر دهه‌ی هشتاد ایران) است. که در قالب فصل بیان شده است.

در این شرایط وانفسا، با اشاره به پالتوی عروس خانواده (عالیه) بازیگر تاتر ملی و مرد مسن خانواده که اهل هنر نقاشی است شخصیت‌های داستان افرادی مرفه محسوب می‌شوند. چرا که با گرامافون به اپرا گوش می‌دهند، و تیرهای چراغ برق خیابان درمی‌یابیم که ساکن خانه‌ی دو طبقه در محله‌ی مرفهی هستند که مضاف بر آن با توجه به شرایط اقتصادی روز، اندوخته نقدی هم دارند حتی مازاد بر احتیاج خانه، مقدار زیادی برنج (که تهیه‌ی آن در شرایط آرام کشور هم برای مردم عادی آسان نبود) برای معاوضه با احتیاجات دیگر در انبار داشتند و نکته‌ی جالب این بود که این خانواده برنج را برای بدست آوردن دخانیات که چندان ضروری نیست و یک کالای تفننی و تجملی محسوب می‌شود تعویض می‌کنند. اما برای تعمیر سقف بام خانه(آن زمان بام را کاه‌گل و غلطک می‌کشیدند) از گزند برف و باران زمستان، با وجود گرفتن اجاره بها از مستاجر، قبل از پاییز اقدامی ‌نکرده بودند و احتمال کمبود نقدینگی باتوجه به زمان قطع شدن حقوق همسر، ضعیف دیده می‌شود. انگار خانه نمادی از وضع زن یا کشور است که با تمام وقار بدون همسر یا دلسوزش از باد و بارانِ روزگار آسیب می‌بیند و در معرض ویرانی قرار می‌گیرد.

شخصیت «عالیه» زنی مستقل را تداعی می‌کند چرا که در داستان به تنهایی به‌دنبال یافتن همسر خود به متوفیات و اداره (محل کار) همسر یا برای تهیه نان به مغازه نانوایی می‌رود. در شرایطی که سربازان وطنی و اشغالگر برای ناموس مردم احترامی ‌قائل نبودند این ریسکی خطرناک محسوب می‌شد. هرچند که در شرایط عادی آن دوره هم این معمول نبوده است و ایجاد ذهنیت برای مردم می‌کرد. او در پناه دادن فراری در طبقه بالای منزل با وجودی که همسرش مفقود شده بدون‌ توجه به طرز تفکر غالب بر جامعه سنتی، جسارت نشان می‌دهد و در همان جامعه‌ی کنجکاو در زندگی دیگران با همان شخص برای یافتن راه فرار، روی پشت‌بام می‌رود.

با توجه به اینکه در آن‌دوره زن‌ها کمتر به شغلی در معرض دید اشتغال داشتند. در نمایش‌ها، اغلب مردان نقش زن‌ها را ایفا می‌کردند. زنان بازیگر معدود هم از زنان مهاجر تحصیل کرده‌ی کشورهای مجاور یا اقلیت‌های مذهبی و مرفه بودند که بنا به موقعیت فرهنگی و اجتماعی و استعدادشان به اجرای نمایش اقدام می‌کردند (کمتر زنانی در جامعه بودند که حتی برای تماشای نمایش بروند.) نام عالیه این زن را از زن‌های اقلیت مذهبی و مهاجر بازیگر متمایز می‌کند و می‌توان شرایط خاص او را در جامعه حدس زد و همین شغل اوست که به‌ علت تمرین‌های مداوم بر روی صحنه باعث می‌شود بر رفتار و گفتارش مسلط‌تر از مردم عادی باشد.

عالیه با اینکه زن بی‌دست و پای عادی محسوب نمی‌شود اما پروسه‌ی انتظار او را پر می‌کرد. به‌خاطر روح لطیف و عاطفه زنانگی از مفقود شدن و بی‌خبری از وضعیت همسر رنج می‌کشد. با وجود نگرانی‌هایی که خواب را برای او حرام کرده حس مادرانه‌اش برای حمایت از خانواده همسر نمود می‌یابد و برای امرارمعاش نسبت به اجاره دادن طبقه بالای منزل اقدام کرد و با همراهی پدر شوهر از مرد فراری حمایت کرد.

او به‌جای اینکه منتظر راه‌حل بشود، با ارائه راه‌حل و اقدامات جسورانه شخصیت فردی خودش را بروز می‌دهد. گویا همچنان دنباله‌روی اهداف همسرش در جنبه‌های دیگر جبهه‌ی مبارزه علیه شرایط حاکم می‌باشد ولی در آخر داستان بقیه‌ی دنیای عالیه را راوی در چهار چوب خانه به حالت پایان باز نگاه می‌دارد.

همسر عالیه بدون نام کوچک با نام فامیلی «فکرت» یاد می‌شودکه علی‌رغم رفاه نسبی در گروه مخالفان، ضد وضعیت اجتماعی و سیاسی وقت است که در داستان مفقود می‌شود و احتمال می‌رود کشته یا دستگیر شده باشد .

با توجه به این‌که در آن‌دوره نوع گروه مخالفان عموماً از کارگران مهاجر و بیکار بوده است و اتوکشیده‌ها یک‌جور حس عصبانیت در اجتماع دردمند آن روزگار ایجاد می‌کردند. مردم عادی هم خود را ندارتر از گذشته وانمود می‌کردند تا مورد سو استفاده دیگران را فراهم نکنند. لباس اتو کردن عالیه عجیب دیده می‌شود و شاید هم سعی او را در تکاپوی عوض نکردن فضای قبلی سوق می‌دهد. سرانجام می‌بینیم دریای طوفانی افکار مشوش را مانند چروک‌های لباسی شسته، بدون موج اتو می‌زند. زندگی همانند همان لباس پوشیده شده رنگ تازگی می‌گیرد.

در این داستان از عناصر آشنای دهه‌ی چهل ایران مانند (میدان بیست‌وچهار اسفند، مطبعه‌ی کیهان و اطلاعات، سماور نفتی، اتوی برقی، هتل هیلتون، کاباره چاتونوگا، استخر امجدیه، اپرا رقص تانگو، قرص مُسکّن با نام تجاری کُرسیدین، محصولات زیمنس آلمان، تلفن و اتوبوس شرکت‌واحد، یخچال، رادیو، گرام، و سینما اما بدون حرفی از تلویزیون) نام برده شده است تا حس نوستالژی را در خواننده برانگیزد.

1ـ خوابمی‌بیند کوچه به کوچه کاغذی در دست، دنبال نشانی می‌گردد سرانجام وحشت‌زده می‌بیند کوچه تا انتهای دنیا کشیده شده.

و همچنین به افسری که همسر حامله‌ی پا به ماهش را با نام فرخ‌لقا که او هم پالتویی به تن دارد معرفی می‌کند هرچند که در لفافه نبودِ فرزند نشان می‌داد یا تازه ازدواج کرده بودند و یا کلاً دغدغه فرزند را نداشتند.

2ـ در این داستان به پرواز با آرامش کلاغ بدون ترس از صدای کوبیدن در خانه بر فراز خانه و آنتن رادیو اشاره شده.

3ـ جای سوال داشت چرا از خانواده عالیه منظور اقوام پدری و مادری او حرفی نیست.

4ـ چرا این خانه خدمه نداشت که معمول خانواده‌های مرفه و قدیمی‌ مردمدار شاغل بوده. ضمن اشاره به سماور ذغالی و اتو ذغالی، پختن غذا و اتو را عروس به عهده گرفته بوده و وصله و پینه لباس‌های خانه با مادرشوهر بود.

داستان‌ دوم:

در این داستان از عناصر آشنای دهه‌ی چهل ایران مانند (میدان بیست‌وچهار اسفند، مطبعه‌ی کیهان و اطلاعات، سماور نفتی، اتوی برقی، هتل هیلتون، کاباره چاتونوگا، استخر امجدیه، اپرا رقص تانگو، قرص مُسکّن با نام تجاری کُرسیدین، محصولات زیمنس آلمان، تلفن و اتوبوس شرکت‌واحد، یخچال، رادیو، گرام، و سینما اما بدون حرفی از تلویزیون) نام برده شده است تا حس نوستالژی را در خواننده برانگیزد.

داستان با معرفی شخصیت منیژه زن جوانِ سرهنگ بازنشسته‌ی بیمارکج خلق -با احساس دربه‌دری و بی‌پناهی در یک روز گرم تابستان غمگین روی ایوان نشسته بود و سکوت سرد از در و دیوار خانه می‌بارید- آغاز می‌گرددکه به ما حس کلافگی از گرما و بیهودگی را می‌دهد.

از سرهنگ (شخصیت مرد داستان) بدون نام فقط با سمت پرسنلی یاد شده که گویا انجام عادت‌هایش را به همسر جوانش محول کرده است. داستان به‌نوعی از گم‌شدن عجیب سرهنگ حکایت می‌کند و روزهایی که سرگشته‌ی معمای گم‌شدن او هستند و صرف تلاش برای پیدا کردنش می‌شود. شخصیت زن در این داستان هم زنی بدون خانواده و بی‌فرزند است که دغدغه همسری گمشده دارد حتی با وجود اینکه فرزندان سرهنگ باخبر شدند و آمدند با همان گیجی فرزندان مشغله‌دار در کنار تکاپوی خود به مهمانی دوستان و آشنایان و سینما و خرید هم رفتند به آسودگی نامه‌های روزانه خود را نوشتند و بعد ناچار به شهر محل زندگی خود بازگشتند و او را با یک خدمه (با همان کنجکاوی گوش ایستادن برای اسرار اهل خانه) در انتظار تنها گذاشتند.

این داستان به‌نوعی حضور روح سرهنگ را برای حمایت از منیژه به ذهن راه می‌دهد و گویا زن پیر فالگیر او را در پذیرفتن آن تشویق می‌کند تا ترس خود را تبدیل به آرامش کند. در جایی دیگر هم آشفتگی خاطر خود را پس از اتوی پیراهن سرهنگ با دیدن تصویر سرهنگ در کاسه آب آرامش می‌دهد. به‌ جای روسری ترکمنی پر از نقش‌و‌نگار که برای دوری از سرمای درون بدن در گرمای تابستان، بر دوش می‌انداخت، کت همسر را می‌یابد.

منیژه مشکل مالی نداشت حقوق همسر و سود حساب بانکی برای ادامه زندگی او کافی بود او در شهرستان قبل از آمدن به تهران مشغول تدریس و در کنارش به امور مرغداری و جوجه‌کشی سرهنگ هم می‌رسید و امور زندگی را هم اداره می‌کرد سخنی از این که چرا همسر سرهنگی با این سن و سال شده و چرا خانواده ندارد به میان نیامده است (چون منیژه زنی تحصیلکرده است احتمالاً کسی از او حمایت مالی می‌کرد) به‌نظر می‌آید همان‌طور که عادت‌های سرهنگ را یدک می‌کشد کم‌کم حضور وجود گمشده او را قویاً حس می‌کند. علی‌رغم آن‌که فرزندی ندارد. به خاطره‌ی همسر سرهنگ بودن وفادار می‌ماند.

از سرهنگ (شخصیت مرد داستان) بدون نام فقط با سمت پرسنلی یاد شده که گویا انجام عادت‌هایش را به همسر جوانش محول کرده است. داستان به‌نوعی از گم‌شدن عجیب سرهنگ حکایت می‌کند و روزهایی که سرگشته‌ی معمای گم‌شدن او هستند و صرف تلاش برای پیدا کردنش می‌شود.

منیژه می‌تواند با تمام وابستگی خود را از انزوای خانه به اجتماع بکشاند و خواهان هویت اجتماعی خود بشود. به این ترتیب توانایی شخصیت فردی‌اش را نمایان کند. او وجود عاشق چشم آبی را نادیده می‌گیرد و سرانجام با نزدیک شدن به انتهای تابستان تصمیم می‌گیرد که در نزدیکی خانه در دبستانی معلم شود. گرچه نویسنده با روایت خواب منیژه- خوابی به نظر واقعی از تشیع جنازه سرهنگ که همراه همسر سابق آراسته پیشاپیش تابوت می‌رود و مرد چشم آبی مانع رفتن او می‌شود- این تصور را برای خواننده ایجاد می‌کند که سرانجام، آن مرد آغازی برای زندگی منیژه پس از باورِ مرگ سرهنگ خواهد بود.

نکات زیر در داستان حائز اهمیت است: منیژه همچون شخصیت زن داستان‌قبل با وجودی‌ که در اجتماع روزگار خود می‌توانسته استقلال مالی داشته باشد اما با گم شدن همدم عاطفی خود از نظر روحی صدمه می‌بیند در این داستان نیز به خانه‌ایی دو طبقه با سقفی آسیب‌پذیر و سرهنگی که با همسرش زمان اشغال متفقین آشنا شده و نام دختر سرهنگ «مه‌لقا» است که شبیه نام فرخ‌لقا همسر افسر داستان اول است که به پالتوی ماهوتی او نیز اشاره شده و همچنین به گونه‌ای با گمشدن همسر زن مرفه، و کلاغِ نترسی اطراف بام خانه و حیاط پرسه می‌زند که از لرزش صدای زنگ زیر سرپوش لعاب واهمه‌ای ندارد و خواب دیدن شخصیت داستان توجه خواننده را به عناصر مشترک جلب می‌کند.

داستان سوم:

داستان زنی بی‌نام و شاید دارای نام آغازین کتاب «سالومه» است. دوره‌ی تاریخی روایت این داستان به دنیای امروز ما نزدیکتر است. از کافه‌ها و آلودگی هوا و برج میلاد و سینما پردیس و نمایشگاه‌ها صحبت می‌کند. روایت خطی این داستان مدرن این است که بعد از آشنایی اینترنتی، دو نفر در یک چهارشنبه‌ی اواسط اردیبهشت با یکدیگر دیدار می‌کنند و در همان آشنایی با گرفتن دو دسته‌ی شکرپاچ حرف مهریه را می‌زنند بدون اینکه شناختی از هم داشته باشند و دختر حتی نام واقعی پسر را هم نمی‌داند.

پسر نقاش است بیلبوردهای تبلیغاتی هم برای اتوبان‌ها می‌سازد. سن این دو با اشاره‌ای که می‌شود حدود چهل‌سال است. شش‌ماه از بهار تا پاییز با هم دیدار می‌کنند گذر زمان و محدوده‌ی تاریخی را با تیتر روزنامه‌ها و حوادثی برای مخاطب آشناست نشان می‌دهد کاراکترها شاهد خاکستر شدن کافه سینمای خود می‌شوند موضوع صحبت آنها حول معماری، شهرسازی و تغییر بافت قدیمی‌ منازل به خانه‌های مدرن فاقد مهندسی درست و ازرش هنری می‌گردد. او به تندی از بیماری مادر و تغییر در روند دیدارها و اتفاقات آن سال‌ها صحبت می‌کند که ناگهان متوجه می‌شود پسر دیگر واکنش لازم را در مقابله با کنش‌های افراد و جامعه ندارد و یک روز بی‌مشورت به تنهایی تصمیم به خروج از کشور می‌گیرد و بدون وداع می‌رود.

تمام داستان سیال ذهن است. وقتی‌که دختر برای دیدار پسر در زمان محدودی به خارج سفر می‌کند روایت می‌گردد و خواننده با چیدمان روایت هذیان گونه‌ی داستان پی به رنج‌های دختر از فراق پسر می‌برد. چند روز تا رسیدن به شهر محل دیدار، وقت مناسبی برای تحلیل این روابط و چگونگی انتخاب روند ادامه‌ی آن می‌شود. بناهای تاریخی و مسکونی مورد صحبت و گاه مقایسه قرار گرفته که مکان‌ها یادآور خاطرات اشخاص هستند در‌حالی‌که دیگر دلبستگی به اطراف خود با غمی‌که در دل دارد حس نمی‌کند.

عناصر مشترکی بین سه‌داستان به‌چشم می‌خورد مانند خواب دیدن شخصیت‌های زن و دو طبقه بودن خانه و خرید خانه از ورثه‌ی یک سرهنگ و باز همسر گمشده و سقفی که باید تعمیر شود و ایده‌ی فرار از پشت‌بام و کلاغ در داخل کشور و خارج کشور، همان زن مستقل از خانواده با شغل موفق و باز انتظار و خلاء عاطفی از نبود همسر.

با کار برد آسیاب بادی که با برق کار می‌کرد از دنباله‌رویی سانجو از دن کیشوت یاد می‌شود و انگار به‌نوعی با تأثیر پذیری زن از مرد همدمش، به همفکری اجتماعی انجامیده.

با پایان دو داستان اول به نظر می‌رسد این زن هم بدون همسر به زندگی مستقل خود ادامه می‌دهد.

سقف خانه گویا نمادی از آسیب‌پذیری این زنان دارد درحالی‌ که پایه‌های محکمی دارد. به ‌هر حال در هر سه داستان، زنان توانستند خود را از وضعیت موجود به‌ نوعی از زیر ویرانه های اتفاق عدم حضور همسر برهانند.

و همچنان چند نقطه ابهام در داستان باقی می‌ماند:

1- چرا دختر از حال مادر خود در سفر خبری نگرفت و از خود به او خبری نداد.

2- لزوم کار برد تصویر سه زن از سه نسل در کوپه قطار چه بود.

3ـ چرا عروسک باربی را نماد زنی با نگاهی به پیش و پس با فیگوری در حال رقص به تصویر می‌کشد درحالی‌که روایت از زندگی شخصیت محکم زنان کرده است.

عناصر مشترکی بین سه‌داستان به‌چشم می‌خورد مانند خواب دیدن شخصیت‌های زن و دو طبقه بودن خانه و خرید خانه از ورثه‌ی یک سرهنگ و باز همسر گمشده و سقفی که باید تعمیر شود و ایده‌ی فرار از پشت‌بام و کلاغ در داخل کشور و خارج کشور، همان زن مستقل از خانواده با شغل موفق و باز انتظار و خلاء عاطفی از نبود همسر.

 

از خواندن این سه داستان و مخصوصاً داستان سوم لذت بردم. تصویرسازی و توصیفات زیبای آن به ویژه صفحات 138 و 114 و انعکاس تصاویر آسیاب مولن روژ (تئاترامروزی) شاعرانه بود و این شاعرانگی با دید عکاسی ادغام شده و کادربندی‌های جالبی در توصیفات از کار درآمده (مانند تصویر آینه بغل ماشین هنگام دور شدن شخصیت پسر و انعکاسات جالب روی شیشه ماشین و عینک راننده).

همچنین دنبال کردن خرگوش در خواب یادآور «داستان آلیس در سرزمین عجایب» است، در مجموع، داستان سوم حال دیگری برای خواننده ایجاد می‌کند که در سفر به شهرهای کشورهای اروپایی غم غربت و دلتنگی برای فرد آشنای مورد علاقه چون خاری به چشم و دل فرو می‌رود و باز تعریف دیگری از عشقی شورانگیز که بسیار حقیقی می‌نماید.

داستان‌ها نشان می‌دادند که اگر زن‌ها هویت اجتماعی خود را از نظر پایگاه اجتماعی و اقتصادی محکم کنند امکان ترمیم آسیب عاطفی را خواهند داشت.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692