• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • بررسي داستان كوتاه«وقتی آلبوم خانوادگی را می¬بندیم» نويسنده مجتبي پورمحسن/ ياسمن خليلي

بررسي داستان كوتاه«وقتی آلبوم خانوادگی را می¬بندیم» نويسنده مجتبي پورمحسن/ ياسمن خليلي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

آلبوم خانوادگی مجتبی پورمحسن با همه­ی قابلیت ­هایی که دارد، آن­طور که شایسته است به داستانی حرفه­ای تبدیل نشده و در حد خاطره ­نویسی، البته خاطره ­هایی شیرین باقی مانده. و این مسأله 1- از سیطره­ ی نویسنده و 2- زبان نشأت می ­گیرد.

تسلط بیش از اندازه­ ی نویسنده بر شخصیت­ ها مانع بروز حیات داستانی آن­ها شده تا جایی که تنها صدای نویسنده را می­ شنویم. صدایی که زمام شخصیت­ ها را در دست دارد، بدون اینکه به آن­ها فرصتی داده شود تا از مونولوگ نویسنده آزاد شوند. هرچند شخصیت­ ها دارای آزادی جزیی و ناچیزند اما نتوانسته ­اند کلیه ابعاد شخصیت واقعی خود را نشان دهند. آن­ها تنها تبدیل به ابزاری شده­ اند که نویسنده برای پیشبرد اهداف از پیش تعیین شده خود آن­ها را مورد استفاده قرار داده است. سیطره­ی نویسنده تا حدی­ست که راوی هم نمی­تواند خود را خلاص کند بنابراین آن­ طور که باید هویت پیدا نمی­ کند و حتی دوستی که طرف مخاطب راوی­ ست فرصتی برای اعلام موجودیت ندارد.

در طول خواندن آلبوم خانوادگی مخاطب بارها از خود می­ پرسید دوست مورد خطاب راوی چه کسی است؟ رابطه ­اش با راوی چگونه است؟ چرا راوی باید از سیر تا پیاز خاطرات خصوصی و غیرخصوصی خود و خانواده ­اش را برای او بازگو کند؟ و او هم بدون هیچ عکس­ العملی همه را بشنود؟ اصلاً شنیدن خاطرات راوی برای او می­ تواند جالب یا حتی خسته­ کننده باشد؟ سهم او در خاطرات راوی چقدر است؟ او را بین کدامیک از عکس‌­ها باید پیدا کرد؟ (البته من شخصاً از اینکه هیچ ردی از طرف مخاطب راوی در آلبوم و خاطرات او نیست خوشم آمده). این سؤال­ ها و سؤال­ هایی از این دست باعث می­شود از خود بپرسیم لزوم انتخاب این زاویه­ی دید چه بوده است؟ درست است که در تک­ گویی بیرونی صدا و حضور مستقیم طرف خطاب را نداریم، اما باید حالت­ ها، گفتگوها و اندیشه­ های او را غیرمستقیم از راوی بشنویم. اما هیچ­ کجا این اتفاق نمی­ افتد تا جایی که در برخی فصل­ ها با راوی اول شخص طرفیم، و یا در پنج خط پایانی ص 26 راوی دانای کل می­شود (مگر این­که بپذیریم به جای دیدن عکس در این فصل دفتر خاطرات مهری خوانده می شود) و یا راوی دیر یادش می­ آید زاویه­ ی دیدی که انتخاب کرده چه بوده و اگر احیاناً راوی اشاره­ای به حضور او می­ کند بابت این است که باز رشته­ ی سخن را به دست بگیرد.

مسأله­ی دیگر زبان است. عدم یکدست بودن زبان و لحن گزارش­ گونه و ژورنالیستی شخصیت­ ها را در خلأ نگه داشته است.

زبان راوی بین زبان یک پسر نوجوان تا فردی بزرگسال، از فردی عادی تا فردی فیلسوف مآبانه در نوسان است: «انسان به طرز اغراق ­آمیزی تنهاست»، «بی­آنکه بدانیم عشق­های منجر به وصل را از دایره عشق­های زندگی­ مان حذف می­ کنیم» یا ده خط پایانی ص 33. گاهی هم به سمت نثر شاعرانه سوق پیدا می­ کند: «عوضش این همه ظلم خودم، سال­ها روحم را نمی ­سابید» «باد عطری را از خاک به ارمغان می ­آورد» «وصال باد بهاری» «ورای ابرهای سیاه» «حتماً مقدر بود که من و مهری از این منظره­ی زیبا پرده­برداری کنیم.»

البته گفته ­هایم به این معنا نیست که شخصیت­ ها نمی ­توانند دغدغه ­ی فلسفی داشته باشند. همه­ ی انسان­ها چه آن­ها که فیلسوف هستند چه آن­هایی که حتی تعریف فلسفه را هم نمی­دانند در زندگی­ شان چه بخواهند چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند پیرو فلسفه ­ای هستند. اما در دنیای داستانی با پرداخت شخصیت ­ها مشخص می­ کنیم شخصیت جزء کدامیک از افراد است. در مورد شاعرانگی هم همین­طور.

نکته­ ی دیگر در آلبوم خانوادگی مشخص نبودن جایگاه و موقعیت راوی در زمان حال است. هر چه که می­ دانیم مربوط به گذشته است. تنها چیزی که از راوی در زمان حال می­ دانیم ازدواج با زنی است که عاشقش نبوده، پدرش را از دست داده و مادری مریض دارد.

زبان ژورنالیستی باعث شده شخصیت­ ها در سطح بمانند و مسایل شان عمق پیدا نکند. مثلاً عشق راوی به ستاره که در حد رمان­ های عاشقانه عامه­ پسند تنزل پیدا می­کند. هر چند شخصیت­ هایی مانند پدر و مادر راوی و اکرم «که آدم از درون سوختن و از بیرون مثل سنگ جلوه کردن است» توانسته­ اند خود را تا حد زیادی از سیطره­ی نویسنده و راوی نجات دهند.

در آلبوم خانوادگی هیچ عکسی نمی ­بینیم و تنها به گفتن «این مادربزرگ است»، «این فخری است»، «این هادی است»، «این حمید است» و غیره اکتفا می ­شود و جای تصویر به شدت خالی است. جز در دو مورد این اتفاق نیفتاده است. یکبار تصویر مادر است «این مادرم است، همان که گوشه­ ی سمت چپ ایستاده و لب ­هایش را روی هم گذاشته و هرکه ببیند فکر می­ کند لای دندانش ایرادی دارد که می­ خواهد پنهانش کند» «این خال درشت را گوشه­ ی گونه­ اش ببین.» یا عکسی درباره­ی خودش: «فکرش را بکن این جور عینک دودی به چشم زده ­ام و کلاه مشنگی گذاشته ­ام سرم و نشسته ­ام روی زین موتور.»

در پایان برای آقای مجتبی پورمحسن آرزوی موفقیت می­کنم و چشم­ به­راه کارهای بعدی و موفق­تر ایشان خواهیم بود.  

یاسمن خلیلی.

مرداد92

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692