يادنامه «سيد محمود گلابدره‌اي» به بهانه اولين سالمرگش « مجيد جنگي‌زهي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

* این روایتی است، شاید...

نه!

این هرچه هست، خودش باید راوی خودش باشد. همین...

1.

همه‌چیز از همان پلاکارد اطلاعیه مانند فرهنگ‌سرای خاوران سابق و جوان فعلی تحت امر معصومه فرد شاهین یا شاید شاهین فر شروع شد. کلاس‌های نوشتن و نویسندگی و داستانی‌که آتش غریبی را انداخت وسط جماعت کنکورخوان تالار مطالعه‌ی فرهنگ‌سرای مورد اشاره.

همه‌چیز به روندی که دست بنده و حتي ما نبود پیش می‌رفت که آخرین استاد محترم داستانی به‌دلایلی قهر فرمودند و بعد از دو یا سه‌هفته‌ای بی‌استادی و در نتیجه بی‌قراری نقد و نوشتن، دوباره پلاکاردی اطلاعیه مانند، بنده و ما را کشاند به کلاسی با استادی جدید الدعوت !

رفتیم و نشستیم و منتظر که کدام کت و شلوار پوش و شاید چادر به‌سر و احیانن مانتو به تن، از در وارد خواهد شد و داستانی دیگر دوباره آغاز خواهد شد؛ اما نشد. چشم که چرخاندم و چرخاندیم مردی آمد غریب صورت و سیرت با پوششی که نه کت و شلوار بود و نه آن شاید و احیان گفته شده در خطوط بالا. داد و هواری کرد و خودی نشان داد و معدودی را وادار به خروج از کلاس و بنده‌ی خدایی‌که انگار کی سوالی در ذهن داشت؛ دهان باز کرد به گفتن استاد!!!

کاش نمی‌گفت که غریب صورت و سیرت گفته شده هواری دیگر زد که، هوی! استاد نه اوستا، بعدشم اوستا جاش تو حمومه، اوستای دلاک حمومی!

این حرف‌ها، حرف‌های سال 1380 و برای زمانی است که یک مشت دختر و پسر جوگرفته‌ی ادبیات زده به سر دنبال دنیای جدیدی بودند که الان الحق وقت اعتراف است، غریب صورت و سیرت گفته شده مرد همین کار بود. مردی که از همان جلسه خودش را با مدلی که فقط خودش بلد بود به جماعت کلاس شناساند. عجب شناساندنی.

سد محمود قادری گلاب‌دره‌یی که آخرش نفهمیدیم گلابدره یا گلاب دره و از آن‌طرف دره‌ای یا دره‌یی یا دره‌ئی اما به استناد گفتار خودش همان‌که اول گفته شده دقیق و درست است و خلاص. مرد ناجور به اسم مبارکش و نوع نوشتن آن حساس بود و حتمن باید می‌بود.

2.

مرد برای خودش لحن، نوشتار و نگارش خاص داشت و البته روش و به قول بعضی‌ها متد زندگی‌اش خاص‌تر!

لحن، نوشتار و نگارش مرد رفت توی عمق جان من و ما و نتیجه‌ی این، آن شد که هرجا رفتیم ملقب به صفات من در آوردی بودن و عقده‌ای شدن و الا آخر شدیم، نوش‌جان!

روش زندگی‌اش که کار ما نبود. مرد پول‌دار بود و نبود. مرد خانه داشت و نداشت. مرد را راننده‌ی محترم آژانس از حوالی تجریش سوار می‌کرد به مقصد فرهنگ‌سرای یاد شده و بعد از پایان کلاس این مسیر بلعکس می‌شد و امان به خدای پاک که یکی دوبار این جناب راننده دقایقی دیر رسید. مرد و بود داد و هوارهایی که فقط خودش دلیل‌ها داشت برایشان.

3.

مرد خانه نداشت، به‌قول خودش برای دال یا همان عقاب خانه باید یکی از غارهای دارآباد باشد که بود.

مرد ابایی نداشت از گفتن قصه‌های ده‌سال بی‌خانمانی و به‌قول خودش ده‌سال هوم‌لسی‌اش در ینگه‌ی دنیا، آمریکا!

مرد پراید، پژو، ماتیز و الا آخر نداشت. وسیله‌ی مرد بال‌های نداشته‌اش و پاهایش بودند برای پیمایش دارآباد و گلاب‌دره.

مرد بود و نوشته‌هایش و همان بارانی پاره‌شده‌ی از جنس چرم به‌رنگ قرمز متمایل به قهوه‌ای با آن چکمه‌های بلند و انبوه ریش نامرتب و داد و فریاد و همین!

در هفته‌های بعد کلاس من و ما فهمیدیم که مرد دارایی‌ها و وابستگی‌های دیگری هم داشته. همسری طلاق گرفته به‌همراه دوتا پسر توی سوئد از مهم‌ترین دارای‌های مرد بودند. فضولی برای کشف لایه‌های پنهان مرد شروع شد.

4.

مرد عاشق استادش بود. جلال آل‌احمد و در کنارش سیمین دانشور که آن‌ها را آق جلال و خانم سی‌می‌ن، می‌نامید. دنیایی از حرف‌ها و خاطرات داشت از این دو نابغه که می‌گفت مجال گفتن‌شان نیست. همین .

5.

مرد روش قشنگی برای اخراج بعضی‌ها از کلاس داشت. جماعت کلاس را می‌نشاند به نوشتن آن‌چه که روایت می‌کرد... حرف‌هایی که بیشتر خاطرات بودند. خاطرات نیمه‌بلند در قالب جملات بلند و کش‌دار. آخرش فرد خاطی و رو به اخراج را با یک نسخه از نوشته‌ی مزبور راهی دفتر ریاست فرهنگ‌سرا یا همان خانم فرد شاهین یا شاهین فر می‌کرد. این یعنی خداحافظ، اخراج و دیگر نیا. اما طرف می‌آمد، شده با غلط کردم گفتن. بس‌که مرد خواستنی بود کلاس و درس و داستانش.

6.

مرد پنج یا شش‌نفر را آینده‌دار خواند توی داستان و نوشتن و آن‌ها را ملقب کرد به نام، کرم نویسندگی و به‌قول و لحن خودش، کرم نی‌وی‌سن‌دگی!

این حضرات دیوانه شدند از این لقب. شد افتخارشان. مفتخر شدن هم عالمی داشت و دارد.

7.

مرد گم شد. مرد رفت. مرد غیبش زد. همین!

8.

گذشت. چهارسال. شاید شش‌سال. نی‌وی‌سن‌ده یادش نیست.

دوباره یک اطلاعیه کوچک توی زیرنویس شبکه‌ای تلویزیونی و کشف دوباره‌ی مرد توی فرهنگ‌سرایی دیگر. این‌بار جایی اعیان‌نشین و من توی شک که این همان گلاب‌دره‌یی است یا غیر آن.

در زدن و رفتن توی کلاس و دیدن مردی خوش‌پوش و اصلاح‌کرده که پیاده نبود و پژوی زیبایی زیر پایش بود. این یعنی این

مرد گلاب‌دره‌یی آن گلاب‌دره‌یی نیست اما بود. صدا همان صدا بود. نگاه همان نگاه بود.

مرد من و ما را شناخت و لحنش برگشت به سال‌ها قبل و هوار زد، های بچه‌اعیونا این جوجه، کرمه. کرم نی‌وی‌سن‌دگی. بله مرد همان بود که باید می‌بود.

9.

مرد دوباره رفت. شاید هم من و ما رفتیم.

10.

دوستی تماس گرفت و باور نکردم. به جایی‌که گفت تماس گرفتم و نگاهی به اینترنت و تلخ اما باور کردم. مرد بیمار بود و ناجور انگار رفتنی.

11.

مرد رفت. وعده‌ی آخر، خانه‌ی هنرمندان. به تأخیر انداختند که شاید پسرهایش بیایند که آخر نفهمیدم آمدند یا نه؟

ماه رمضان بود اما باید می‌رفتم برای دیدار آخر. با خودم گفتم، حتمن که جای سوزن انداختن نباید باشد.

 

12.

رفتم به هوای دیدار آخر اما جای سوزن که پیشکش، جای هزارتا چیز دیگر هم بود. هیچ‌کس نبود. مرد قهرمان بود، نویسنده بود، اهل دال و دارآباد بود، ده‌سال هوم‌لس بود، صاحب اسماعیل، اسماعیل است، صاحب هزارتای دیگر بود و نبود اما توی حیاط خانه‌ی هنرمندان جای سوزن انداختن بود که بود و خدایی‌اش این عین نامردی بود. هیچ بزرگی نبود و شاید باید بازیگر و شاید مانکن و رقاصی می‌مرد تا جای سوزن انداختن نمی‌بود. یادم نیست که آقای دوربینی معروف بود یا نبود!!

مرد را آورند. دراز به دراز. نمازی ملت خواندند بر پیکرش و دو، سه‌تایی از حضرات سخن‌وری کردند و گلایه که این مرد خانه نداشت و الا آخر که دیر بود. ناجور دیر بود. بی‌فایده.

یکی از حضرات هم انگار حواسش نبود که اگرچه مرد رفته اما روحش که هست، زده بود توی جاده‌ی دروغ و الا آخر که کاش می‌شد رفت پشت تریبون و حلق مبارک را جوید و طرف را گذاشت پیش مرد و نماز نخوانده خاکش کرد اما نمی‌شد.

حرف‌ها تمام شد و مرد را سوار بنز بهشت زهرا کردند و بردند خاک کردند و پس فردایش بزرگ داشت گرفتند و تمام شد. همین

13.

به همین راحتی تمام شد. این 1 تا 12 که ماقبل 1 و مابعد 12 هم داشت و به‌دلایلی بریده شدند، تمام شد و در همین چند صفحه مرد آمد و رفت و خلاص. مرد قصه‌ی 1 تا 12، چه با ماقبل و مابعد و چه بی آن‌ها!

سیدمحمود قادری گلاب‌دره‌ای داستان‌نویس، دال‌دره‌ی دارآباد...

 

خانه محقر استاد «محمود گلابدره‌اي» در سال‌هاي آخر عمرش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692