مصاحبه توسط : آستن الن /نوامبر 2009
مصاحبهکننده: کدامیک از کتابهای شما بیشتر چالشبرانگیز بوده است؟
پل استر: فکر میکنم بزرگترین و مهمترین پروژهای که انجام دادهام تکتک کارهایی بوده که تابحال برای آنها سعی کردهام. اصلا آسان نیست. بعضی چیزها زودتر از بقیه نوشته میشوند، ولی من واقعاً نمیتوانم میزان سختی آنرا تخمین بزنم. فکر میکنم احتمالا ً وقتی جوان بودم و میخواستم شروع کنم تقلای زیادی کردهام. بعد کارهای زیادی هم بودهاند که از ابتدا اشتباه بوده و مرا ناراحت کردهاند. با گذشت سالها من با مفهوم شکست بهعنوان روتین نویسندگی آشنا شدم.
آنچه که در این سالها برای من تغییر کرد این بود که وقتی رمان مینوشتم و گیر میکردم، درست همانچیزی که برای هر نویسندهای پیش میآید، دچار دلهره و ترس میشدم، فکر میکردم کار این پروژه تمام است، نمیدانم دیگر با آن چهکار باید بکنم و رنج زیادی میکشیدم. حالا که پیر شدهام، وقتی به آن دوران نگاه میکنم با خودم میگویم: «اگر لازم باشد این کتاب نوشته شود، اگر چیز باارزشی باشد، اگر قدرتی که من فکر میکنم را داشته باشد، پس من میتوانم آنرا مشخص کنم، تنها کاریکه لازم است بکنم این است که کمی صبور باشم.» بنابراین گاهی باید چندروزی دست بکشی، شاید یکماه، چیزیکه برای این کتاب اتفاق افتاد، حدود ششهفته دست از کار کشیدم تا فقط روی چیزیکه میخواهم انجام دهم تمرکز کنم. بعد دوباره کار را از سر گرفتم. نمیدانم این اتفاق میافتد یا نه، ولی فکر میکنم بیشتر مسئله این است که ناخودآگاهتان شما را به کار وادارد و اگر به آن گوش میدهید و آنقدر آرام هستید که آنرا بشنوید این اتفاق خواهد افتاد.
مصاحبهکننده: چه جنبههایی از ادبیات قابلترجمه نیستند؟
پل استر: میدانید، من سالهای سال است که چیزی ترجمه نکردهام. حدس میزنم سختترین کار در ترجمه بازی با کلمات است که هیچوقت نمیشود بطور کامل آنرا دوباره تولید کرد. بنابراین کاری که سعی میکنم انجام دهم این است که با یک کلمه دوبار در یک پاراگراف بازی نکنم و در جای دیگری کار دیگری انجام دهم.
یادم میآید شعری از Arp نقاش ترجمه کردم، آنزمان 19 یا 20 ساله بودم و یادم است به عبارتی خوردم، «خفه و ساکت شده» و خیلی از آن خوشم آمد، بخوبی بیاد دارم.
ولی دودسته ترجمه انجام دادم. یکی شعرهای عاشقانه و کمی بعدتر کتاب منثور تا از آن درآمدی کسب کرده باشم، برای من شغل بود. بنابراین چیزهای بیارزش زیادی ترجمه کردهام که شاید هیچکس علاقهای به خواندن آنها نداشته باشد. ولی خرجم را درمیآورد، البته نه خیلی زیاد ولی کافی بود. ولی جز آن عبارتی که گفتم بیاد نمیآورم چیزی طی اینهمه سال تا اینحد در خاطرم مانده باشد.
مصاحبهکننده: چکار میکنید که متافیکشن برای کسانیکه داستان نمینویسند جذاب بیاید؟
پل استر: خب، من اصلاً خودم را یک نویسندهی متافیکشن نمیدانم. خودم را یک نویسندهی کلاسیک میدانم، یک نویسندهی واقعگرا که گاه دوست دارد فانتزیهایش را روی کاغذ بیاورد، اما در اغلب اوقات واقعگرا هستم. من به پروسهی نوشتن علاقمند هستم زیرا صحبت کردن در مورد نوشتن همان صحبت کردن در مورد فکر کردن است. صحبت در مورد روایت کردن یک داستان، زیرا واقعاً کل موضوع آن همین است. بنابراین، چطور بگویم، هیچوقت نترسیدهام از اینکه در حین انجام کاری در روند آن قرار بگیرم زیرا هرکسی که کتابی را میخواند میداند که این یک کتاب است، آنرا در دستانت میگیری. بنابراین باید بدانی که کارِ دست است. میدانید که واقعیت نیست. بنابراین کی با کی شوخی میکند؟ من فکر میکنم این فقط چیزی است که در حین داستانسرایی اتفاق میافتد، اینکه چطور داستان را روایت میکنید و اینکه چرا آنرا روایت میکنید و کی آنرا میگوید و همهی اینها بهم مرتبط میشوند.
مصاحبهکننده: چرا داستانهای کاراگاهی برای خیلی از نویسندگان جذابیت دارد؟
پل استر: میدانید، من واقعاً فکر نمیکنم نویسندهی داستانهای کارآگاهی باشم. گاهی با آن بازی کردهام، مثلاً در سهگانهی نیویورک، فقط در همان سه کتاب. نمیدانم آیا از داستان «شهر شیشهای» اطلاع دارید یا خیر، داستان خیلی جالبی دارد. من کارم را بهعنوان یک شاعر شروع کردم، فقط در دههی 20 زندگیام شعر مینوشتم، زمانیکه 30 ساله شدم کار نثر را جدی گرفتم. وقتی شعر مینوشتم، معمولاً فکرم را با خواندن رمانهای پلیسی منحرف میکردم، از آنها خوشم میآمد و دورهای هم بود که از این قبیل رمانها خیلی میخواندم. مجذوب فرم آن میشدم و بهنظرم از بهترین آنها میتوان چندلر، همت و وارثان و از قبیل آنها را نام برد. این رشتهای بود که بیشتر از همه مرا مجذوب خود میکرد.
مصاحبهکننده: شخصیترین اثر شما چه بوده است؟
پل استر: شخصیترین اثر من مربوط به کارهای غیر داستانیام بوده، زندگینامهها، چراکه آنجا من در مورد خودم خیلی مستقیم صحبت میکنم. خصوصاً «اختراع انزو»، که اولین کتاب منثوری بود که من نوشتم و چاپ کردم. تقریباً جوان بودم، تازه 30 سالم شده بود وقتی این کتاب را نوشتم و هنوز تاکنون میتوانم از آن بهعنوان نقطهعطف تمام کارهایی که انجام دادهام یاد کنم. فکر میکنم مسئله این است که شما در مورد بقیه چطور صحبت میکنید؟ تقریبا ً غیرممکن است. چطور میتوانید به ذهن و روح انسان دیگری نفوذ کنید؟ چطور جرأت میکنید به ذهن و روح خودتان نفوذ کنید؟ ما خیلی با خودمان روراست نیستیم، شناخت از خود کار سختی ست.
از طرف دیگر، تمام رمانهای من کاملاً بطور مستقیم با زندگی شخصی من مرتبط است، حتی اگر من چند کاراکتر خلق کنم، حتی اگر داستان باشد، حتی اگر ساختهی ذهن من باشد، از اعماق وجود من برمیآیند. خیلی سخت است که توضیح بدهم چطور این اتفاق میافتد و اینکه چرا باید جذب یک چیز خاص در یک شرایط خاص بشوم. اما هست، میدانید؟ اگر اجباری باشد آنرا دنبال میکنید و بعد با دنبال کردن آن، اتفاقات بیشتری میافتد. فکر میکنم یک روند انباشته شدن است.
مصاحبهکننده: چطور یک نفر میتواند مثل یک نویسندهی خوب بخواند؟
پل استر: خب، بازهم باید بگویم که در اینزمینه فضا خیلی تیره است چراکه کاملا ً بحث سلیقه است. منظورم این است که، من نویسندگانی را میشناسم که اهمیت زیادی برایم دارند، نویسندگانی که عالیترین نویسندگان گذشته و حال هستند. ولی لیست من مسلماً با لیست شما متفاوت است. مهمترین مسئله برای نویسندگان جوان این است که بخوانند، آثار خوب را بخوانند و فکر میکنم منظورم از این حرف این است که آثاری را بخوانند که در طی زمان اهمیت خود را از دست ندادهاند. مثل هاوتورن، ملویل، داستایوسکی، تولستوی، کافکا، دیکنز، فکر میکنم با اینها میتوانید به نتایج خوبی برسید.
مصاحبهکننده: مرسومترین دامی که نویسندگان تازه کار در آن میافتند چیست؟
پل استر: بهنظرم بزرگترین دام، خودخواهیست، خود مهمپنداری و عدم توانایی نگاه کردن به بیرون از خود و فکر میکنم خیلی مهم است که بتوانی از نزدیک دنیا را نگاه کنی، به اتفاقاتی که اطراف تو میافتد و گاه برای جوانها انجام این کار سخت است.
کار دیگری که باید بکنند این است که به چیزهایی بپردازند که زیرکانه باشد. فکر میکنم زیرکی مشخصههای خودش را و جایگاه خود را در دنیا داشته باشد، ولی صرفاً آرزوی نوشتن چیزی خوب کمک زیادی به شما نمیکند. این برای وقتی است که واقعا ًلازم باشد.
بنابراین وقتی با نویسندگان جوان صحبت میکنم، تقریباً فقط به آنها توصیه میکنم اینکار را نکنند. نویسنده نشوید، این کار حرفهی سختی برای گذران زندگی است، تنها چیزیکه از آن عایدتان میشود فقر و تاریکی و تنهاییست. بنابراین اگر میتوانید همهی اینها را به جان بخرید و آنقدر شیفتهی این کار هستید که میخواهید حتماً نویسنده شوید، اینکار را بکنید. ولی چیزی از کسی انتظار نداشته باشید. دنیا چیزی به شما بدهکار نیست و کسی از شما درخواست نکرده این کار را بکنید و من فکر میکنم این حس کمالگراییست که جوانان با خود فکر میکنند «کتاب من باید چاپ شود! و مسلما ً باید از این راه کسب درآمد کنم!» خب، راهش این نیست.