ایدهای بکر که اسیر تسویهحسابهای شخصی شد
عوامل فیلم: تهیهکننده: منوچهر محمدی، کارگردان: مازیار میری، نویسنده: حامد محمدی، مدیر فیلمبرداری: سعید آلادپوش، تدوین: محمدرضا مویینی، طراح صحنه و لباس: آتوسا قلمفرسایی، طراح چهرهپردازی: مهرداد میرکیانی، صدابردار: ساسان نخغی، موسیقی: سعید انصاری.
بازیگران: شهاب حسینی، نگار جواهریان، فرشته صدرعرفایی، سیامک احصایی، سپهراد فرزامی و...
حوض نقاشی داستان زندگی و مصائب زوج کمتوان ذهنی است که در بیمارستان توانبخشی باهم آشنا میشوند. زوج کمتوان داستان یعنی رضا (شهاب حسینی) و مریم (نگار جواهریان) هردو در یک کارخانهی داروسازی کار میکنند. رضا علاوه بر کارخانه در یک سوپرمارکت مسئول بردن اجناس درب منزل خریدار است. از داد و هوار صاحبخانه و اجارهی عقبافتادهشان میتوان فهمید که مشکل مالی دارند. اما از همه مهمتر مسئلهی فرزند این زوج یعنی سهیل (فرزامی) است.
فرزندیکه خلاف پدر و مادرش از نظر عقلی سالم است و احتمالاً مرض تنها به چشمش رسیده است. پسر از بودن در این خانواده و از داشتن پدر و مادر این شکلی ناراضی است. غر میزند و تنها یک مسئلهی کوچک لازم است که پسر حرف دلش را بزند و از خانواده ببرد. مادر بهخاطر ترس ذاتی که در درونش نسبت به ماشین دارد نمیگذارد که سهیل و رضا سوار اسباببازی شهربازی شوند و خود نیز سوار نمیشود. همین مسئله باعث میشود که سهیل به حالت قهر زیر پتو برود و کار که بالا میگیرد سهیل با یک دیالوگ حرف خودش را میزند: «ولم کن هردوتون دیوونهاین... »
این حرف پسر واکنش پدر را دربردارد و یک سیلی که پدر در گوش سهیل میخواباند و سهیل فردایش دیگر به خانه بازنمیگردد و به خانهی ناظمشان (صدرعرفایی) میرود و همانجا میماند. حتی زمانی هم که پدر و مادر سهیل به خانهی ناظم میروند تا او را بازگردانند باز هم سهیل امتناع میکند. در فاصلهی هرروزهی میان آمدن و نیامدن سهیل پدر و مادر مستأصلتر از گذشته میشوند. کارخانه بهصورت الگوریتمی عدهای از کارگران را اخراج میکند و در آنمیان رضا هم در لیست تعدیلیها قرار میگیرد. ناظم هم در خانواده دچار مشکل است. شوهرش بیکار است و رنج میبرد.
بچههایش به او کممحلی میکنند و از این شکل دردهای طبقهی بورژوازی. در آخر کار هم پدر در تقلایی سخت موتور گیر میآورد بیآنکه بتواند براندش برای اینکه برود پیک موتوری شود. بعد از گیر و داری نسبتاً طولانی در آمدن یا نیامدن پسر، سهیل به خانه بازمیگردد و فیلم در یک لانگشات و نمای باز از بالا درحالیکه رضا و مریم روی موتورند و سهیل آنها را هل میدهد تمام میشود.
حوض نقاشی ایدهای بکر (در سینمای ایران) بود که اسیر تسویهحسابهای شخصی حوزه هنری شد. البته از این قبیل فیلمها کم هم نبودهاند. مثلاً همان نمکی معروف که حسابی هم خوب از آب درآمد اما ضعف ساختاری و از همه مهمتر ضعف فیلمنامه حوض نقاشی را بدل به یک فیلم عجول و بیسر و ته میکند که میخواهد تمام مشکلات جامعه را یکجا بریزد بیرون. که البته به استفراغی میماند و نه بیشتر و تنها تهوعی برای مخاطبین پایان فیلم باقی میگذارد و دیگر هیچ. اینکه ما بیاییم دل مخاطب را بسوزانیم و اسمش را بگذاریم فیلم تاثیرگذار و عامهپسند که فیالواقع خود را گول زدهایم و اگر بخواهیم اینچنین ادامه بدهیم عملاً داریم گامهایی بهسوی هلاکت سینما و مخاطبان سینما برمیداریم.
فیلم از ابتدا با ضعف آغاز میشود. در یک پلان بهشدت بههم ریخته و شلخته رضا و مریم در یک نگاه عاشق یکدیگر میشوند. فیلم کات میخورد میآییم وارد سکانس سرخوشی خانواده میشویم.
شعر میخوانند، میرقصند، دست میزنند که بگویند درسته که معلول ذهنی هستیم و بیپولیم ولی خوشحالیم، بیشتر از خیلیهایی که دارند و خوشحال نیستند و نمونهاش هم همان خانوادهی ناظم.
سرتاسر فیلم مقایسهی این دو خانواده است. یک گروه از همهنظر سالم و بیغم اینطور که پیداست اما با شکافی عظیم میانشان و گروهی دیگر کمتوان ذهنی و بیپول و هزار مشکل دیگر اما انگار خوشحال. خب فیلمنامه در اینجا چه میدهد به ما؟ بله به روش داستانهای کهن به ما درس زندگی میدهد. خیلی بد و زشت است که دیگر امروزه بیاییم و تو صورت مخاطب استفراغهای خود از درس زندگی را بالا بیاوریم که چنین باشید و چنان. این برای جامعهای که ادعای اندیشه دارد و میفهمد و باسواد است به اصطلاح، فاجعه محسوب میشود که مانیفست خودش را اینگونه با این ساختار بد اراُئه کند.
فیلم از آنجاییکه سهیل میگذارد و میرود دچار یک گسست میشود. پدر و مادر فقط یکبار میروند سراغ بچهشان. ناظم، که از دل قشر باسواد و فهمیدهی جامعه برمیآید زیربار حرف شاگردش میرود و او را در خانهشان نگه میدارد. در این میان و در این گسستی که در فیلم ایجاد میشود فیلم از مسیر اصلی خود خارج میشود و میزند جاده خاکی و میپردازد به مشکلات جامعه.
یکسری خرده پیرنگهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را وارد داستان میکند و یکهو آنها را رها میکند و میرود. در آخر کار هم که همهچیز یکهو گل و بلبل میشود. ناظم با شوهرش توی یک پلان آشتی میکنند و اوضاع خانه بر وفق مراد ناظم میشود. سهیل برمیگردد خانه. هیچکدام از این اتفاقات دلیل بهوجود آمدنشان مشخص نمیشود. همهچیز یکهو اتفاق میافتد. از سر تقدیر.
واقعاً فاجعه است این فیلم. سرتاسر فیلم دچار یک شلختگی و بینظمی است. فیلم در ابتدا بهشدت کاتهای بد و بیموقع و بیربطی میخورد. این فیلم اساساً ماقبل نقد است. نقدپذیر نیست. اگر برای نشان دادن عمق فاجعهی اندیشهی سیاستگذاران و سرمایهداران سینمای ایران نبود هرگز دست به قلم نمیشدم و چنین ابتذالی را به بوتهی نقد نمیکشاندم.
از جایجای فیلم بوی تعفن میآید. حتی شوخیهای مسخره و بیمعنی هم نمیتواند حال مخاطب را خوب کند.
ترحم، دلسوزی، تقدیر، قناعت و تعلیم تنها چیزهایی است که فیلم دست مخاطبش میدهد.
شخصیتپردازی هم در حد ماقبل تیپ. تنها لازم است که شخصیتهای کمتوان فیلم را با شخصیت تامهنکس در فیلم فارست گامپ مقایسه کنید. نیاز نیست وارد جزئیات شوید. با نگاهی ساده به عمق فاجعه پی خواهید برد. هیچکدام از شخصیتها فردیت پیدا نمیکنند. فقط مترسکهایی هستند که دارند ادا درمیآورند. نه چیزی بیش از این. درصورتیکه چنین ایدهای جای پرداخت عالیتر و بهتری داشت.
مازیار میری کارگردان خوب سعادتآباد و حامد محمدی نویسندهی خوشذوق طلا و مس و منوچهر محمدی تهیهکنندهی باسابقهی سینما که فیلمهایی چون مارمولک و طلا و مس را در کارنامه خود دارد تماماً ما را از خودشان ناامید کردند.
بازیهای نسبتاً خوب جواهریان و حسینی، طراحی صحنه و لباس و گریم مناسب تنها نکات نسبتاً مثبت فیلم محسوب میشوند. در این فیلم حتی تدوین و موسیقی هم فاجعه هستند. موسیقی ساز خودش را میزند و فیلم هم ساز خودش. تدوین هم که فاجعه است و تنها سردردی عظیم به مخاطبش هدیه میکند.
در آخر فقط میتوانم چهار جمله دربارهی این فاجعهی سینمای ایران بگویم:
_ انتقام حوزه هنری
_ استفراغ حوزه هنری
_ تسویهحساب حوزه هنری
_ با ارائهای فاجعه از مازیار میری و محمدیها
دیدگاهها
احسنت
واقعا فيلم مزخرفي بود دوستاني هم كه از فيلم خوششون اومده بهشون توصيه ميكنم فيلم فارست گامپ و بازي تام هنكس رو ببينن بعد ميفهمن اين بنده خدا نقدش عاليههه
همیــــن به نــظرتـــون کمــــه؟؟؟!
واقعيت يك زندگي مشترك كه شايد در اجتماع ما فراموش شده باشد.
نامه يك نفر عامي...
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا