جیمز باند پنجاهساله شد. شخصیت محبوب فیلمهای اکشن که با بیش از 20 فیلم در ذهن هر بینندهای جا خوش کرده. شاید بهترین راه برای درک باند جدید، مروری بر باندهای قدیمی باشد. پیش از این شون کانری (6 بار)، راجر مور (7 بار) و پیرس برازنان (4 بار) نقش باند را بازی کردهاند. باندی که از کانری شروع شد و کمکم دچار فرمولهای خاصی مثل جذابیت ظاهری، خانم بازی و نامیرایی شد. هرچند این فرمولها طرفداران سرسخت خود را داشتند و ساخته شدن فیلمهای باند بر اساس این فرمولها تا سالها توانست جوابگوی نیازهای مخاطبها و منتقدین باشد. اما کمکم با گذشت زمان همه متوجه شدند که باند کمکم دارد به یک ابرقهرمان نما تبدیل میشود! مخصوصاً در سه فیلم آخر پیرز برازنان عملاً باند به تابلوی تبلیغاتی کمپانیهای ماشین و ساعت و کت و شلوار تبدیل شده بود. سالهایی که ابرقهرمان ها بر سینمای دنیا حکم فرمایی میکردند یک ابرقهرمان متفاوت تمام بازی را بهم ریخت. کریستوفر نولان بتمنی ساخت که قهرمانش نه قدرتهای ماورا الطبیعه داشت و نه میتوانست دستش را به سمت آسمان بگیرد و پرواز کند، اما با استفاده از ثروت و هوش و ابزاری که داشت به جنگ دشمنان شهرش میرفت. این اتفاق نقطهی عطفی در سینمای اکشن و قهرمانی بود. سال 2006 هم جیمز باند با تعریف جدیدی مواجه شد. این بار دیگر خبری از پیرز برازنان نبود و بجای او دنیل کریگ ایفاگر نقش جیمز باند شده بود. این اتفاق به حدی تازگی داشت که بسیاری فیلم را به خاطر استفاده از بازیگری بور به جای باند همیشه انگلیسی و مشکی بایکوت کردند. اما اکران کازینو رویال با شگفتی منتقدان و تماشاگران همراه بود و سرسختترین طرفداران فیلمهای باند را به تحسین واداشت. در کازینو رویال جیمز باند به مراتب آسیب پذیرتر از گذشته نشان داده شد و البته اندکی هم احساسات چاشنی زندگیاش شده بود. کازینو رویال با اقبال بسیار خوبی در گیشه مواجه شد و منتقدان هم فیلم را دوست داشتند. اما قسمت بعدی که ذرهای آرامش نام داشت و مارک فاستر آن را کارگردانی کرده بود، یک اثر متوسط بود که شاید به خاطر توقعی که طرفداران به واسطه تماشای کازینو رویال از جیمز باند کسب کرده بودند، نتوانست رضایت کامل آنان را برآورده کند. حالا اسکایفال به اکران در آمده که در آن شخصیت جیمز باند بیشتر از همیشه دستخوش تغییر شده است. چهار سال بعد از اکران فیلم Quantum of Solace و پس از گذشت پنجاه سال از اکران اولین قسمت مجموعه فیلمهای جیمز باند، بیست و سومین فیلم از این سری با عنوان Skyfall ساخته شد. پس از اکران فیلم Quantum of Solace برای ساخت قسمت بعدی سم مندز به عنوان کارگردان در نظر گرفته شده بود، اما به دلیل مشکلات مالی استودیوMGM (مترو گلدوین مایر) تولید اسکای فال برای مدتی به تاخیر افتاد. سال 2001 کمپانی سونی، مترو گلدوین مایر را خرید و کار تولید فیلم با بودجهی 200 میلیون دلاری از سر گرفته شد. کارگردانی فیلم هم به سم مندز رسید که اسکار بهترین کارگردان را برای فیلم زیبای آمریکایی در کارنامهاش داشت. بعد از اکران اسکایفال نقدهای اولیه فیلم همگی مثبت بود و حتی بیش از فیلم کازینو رویال که در آن دنیل کریگ به عنوان بازیگر جدید، نقش جیمز باند را ایفا کرده بود، توجه منتقدان را به خود جلب نمود. بعد از کازینو رویال و ذرهای آرامش حالا دنیل کریگ چنان در نقش باند جا افتاده بازی میکند که بعید نیست گوی برتری را از کانری بدزدد و به عنوان بهترین باند تاریخ از او یاد شود. کریگ که حالا چهلسالگی را رد کرده توانسته به شخصیت باند عمق ببخشد، باندی که پیش از این بیشتر شبیه یک کت و شلوار ضد گلوله و ماشین آدمکشی بود حالا احساس دارد، پیری و خستگی وجودش را گرفته و علاوه بر دشمنانش باید با خودش نیز مبارزه کند. حتی جالب است بدانید اسکایفال اولین فیلمی است که باند برای چند دقیقه هم که شده در آن ریش دارد.
فیلم با یک فصل افتتاحیه هیجان انگیز آغاز میشود. تعقیب و گریز جیمز باند (دنیل کریگ) با همراهی مامور دیگری به نام «ایو» از «ام آی ۶ » (نائومی هریس) در استانبول برای بازپسگیری لیست ماموران مخفی «ام آی ۶ » از دست یک مزدور آغاز میشود و به درگیری باند با مزدور بر روی قطار و در نهایت در اثر شلیک اشتباه خودی به باند پایان مییابد. باند در ظاهر کشته میشود و به درون رودخانه سقوط میکند اما او که در اصل زنده مانده، زخم خورده و ناراحت از اینکه «ام» (جودی دنچ) به او اعتماد نکرد و بهشکلی حکم مرگ او را صادر کرده در جایی روزگار میگذراند تا اینکه با حملهی تروریستی بهنام سیلوا با بازی «خاویر باردم» به «ام آی ۶ »، باند گذشتهها را فراموش میکند و به انگلیس باز میگردد و ...
شخصیتهای منفی در فیلمهای باند کم نبودهاند اما سیلوا با بازی استادانهی خاویر باردم مثل هیچ یک از بد منهای سابق فیلمهای باند نیست. او سودای نابود کردن دنیا با استفاده از بمب هستهای را در سر ندارد و فقط یک دشمنی شخصی با اِم دارد. وقتی ریشهی این دشمنی هم فهمیده میشود میبینیم که دلیل دشمنیاش بیراه هم نیست.
اگر به قبل برگردیم متوجه میشویم که بعد از فیلمهای باند «شون کانری» کمکم این فیلمها بهسمت هیجان پیش رفتهاند، بهطوریکه اغلب این هیجان را با تعویض سریع زاویه دید دوربین و تدوینهای سریع دیدهایم اما اینجا سم مندز توانسته بعد از چندین سال یک باند ساده و سر راست بسازد. دنیل کریگ اینجا شوخ طبعتر شده و حتی بعضی لحظات تلخ فیلم، باعث نمیشوند که او دست از شوخی کردن بردارد. داستان فیلم کازینو رویال و ذرهای آرامش بههم مربوط بود و در واقع کامل کننده یکدیگر بهحساب میآمد، اما اسکایفال یک فیلم مستقل است و از لحاظ داستانی به دو فیلم قبلی مربوط نمیشود. سم مندز در اسکای فال نقش اِم را پر رنگتر از هر زمانی کرده و در واقع او را نقطهی ثقل داستان فیلم قرار داده. در فیلمهای قبلی اِم فقط نقش رئیس جیمز باند را ایفا میکرد اما در اسکای فال گذشتهی ام، حال و آیندهاش معلوم میشوند. مندز حتی کلیشهی بمب هسته را از فیلم حذف کرده و بهجای آن از هک اطلاعات و حملههای سایبری استفاده کرده. مبحثی که اگر مهمتر از تهدید هستهای نباشد، کم اهمیتتر هم نیست.
غیر از اینها نباید از فیلمبرداری عالی راجر دیکنز چشمپوشی کرد. دیکنز بیشتر قسمتهای فیلم را با سهپایه فیلمبرداری کرده و این باعث میشود در صحنههای اکشن بیننده جا نماند. گویا دیکنز از شیوههای قدیمی استفاده کرده و بعد از چندین و چندبار امتحان کردن بالاخره به کیفیتی رسیده که خودش را هم شگفتزده کرده! با وجود اینکه این فیلم با فرمت imax فیلمبرداری نشده و imax هم سایز خاص خودش را دارد اما آنقدر کیفیت تصاویر بالا بوده که بهراحتی به imax تبدیل شدهاند. 2 جای فیلم فیلمبرداری واقعاً زیبایی خودش را به رخ بیننده میکشد، یکی میانههای فیلم در آسمانخراشی در شانگهای که اوج ذوق و خلاقیت مندز و دیکنز را میرساند و یکی هم نزدیکهای پایان فیلم که باند و اِم در ماشین قدیمی و کلاسیک خود بهسمت عمارت اسکای فال در اسکاتلند حرکت میکنند. این فیلمبرداری بینهایت زیبا یک نامزدی اسکار هم برای دیکنز بههمراه داشت.
موسیقی اورجینال فیلم هم بسیار زیبا و دلنشین است. توماس نیومن با ترکیب ریتمهای کلاسیک با موسیقی امروزی باعث شده صدا نقش تحریک کنندهای در هیجان مخاطب بازی کند. آنجاییکه باند در ِ پارکینگ را باز میکند و ماشین قدیمی خودنمایی میکند موسیقی قدیمی باند همه را یاد دههی شصت میاندازد، با یک وقار و احترام فوقالعاده خاص. موسیقی توماس نیومن حالتی رسمی به خود نمیگیرد و علاوه بر فضاسازی اجازه میدهد تا تم اصلی جیمز باند هم در صورت لزوم وارد فضای فیلم شود. نیومن که چند فیلم قبلی مندز را هم آهنگسازی کرده بود با این فیلم برای یازدهمین بار نامزد اسکار بهترین موسیقی فیلم شد.
فیلمهای جیمز باند بدون تیتراژ آغازین انگار کامل نیستند. اینبار آدل ترانهی زیبای اسکای فال را نوشته و خوانده و برای آن توانست تنها جایزهای که در حرفهاش نگرفته بود را بگیرد، اسکار بهترین ترانهی اورجینال. آدل ای که بدون شک یکی از محبوبترین خوانندههای حال حاضر دنیاست و ترانهاش زمانی که روی تیتراژ اسکایفال با آن جلوههای ویژهی فوقالعادهاش پخش میشود آدم را واقعاً از خود بیخود میکند. از همین حالا میتوان باور داشت که ترانهی اسکای فال به یکی از ترانههای کلاسیک فیلمهای جیمز باند تبدیل شده است.
اسکای فال توسط منتقدین زیادی از لحاظ هنری تحسین شد. از لحاظ تجاری هم با فروش 1/1 میلیارد دلاریاش توانست پرفروشترین باند تمام تاریخ شود. قطعاً سم مندز و خاویر باردم (کارگردان و بازیگری که پیش از این فیلم اسکار را در کارنامهشان داشتند)، تیتراژ بینظیر و فوقالعاده با اجرای آدل که یکی از محبوبترین خوانندههای حال حاضر دنیاست، و البته تبلیغات جالب فیلم در افتتاحیه المپیک لندن در موفقیت اسکایفال نقش بسزایی داشتهاند.
92 درصد منتقدین راتن تومیتوز نقدهای مثبتی در تحسین فیلم نوشتند و میانگین نمرهی 8.2 از 10 به آن دادند. اسکای فال در سایت متاکریتیک نمرهی 81 از 100 گرفت و از 43 نقدی که بر آن نوشته شده 36 نقد مثبت و 7 نقد خنثی بر آن نوشته شده و این نشاندهندهی استقبال خوب منتقدین از این فیلم است. راجرت ایبرت فقید، منتقد معروف مجله شیکاگو سان تایمز امتیاز 100 به اسکای فال داد و آن را یک باند جدید با عشق و احترام نسبت به باندهای قبلی نامید. ایبرت به شوخی و البته به درستی شخصیت هکر و فاش کنندهی اطلاعات در اسکایفال (سیلوا) را نوعی یادآور جولین آسانژ (مدیر سایت ویکی لیکس) خواند.
اسکای فال فیلمی متفاوت با تمام باندهای قبلی است، چه نسبت به دو باند قبلی و چه نسبت به بیست باند قبلتر از آن، هیجانها متفاوتاند، فیلمنامه قدرت بالایی دارد و بیننده را درگیر میکند، بازی تمام بازیگران، از شاهکار دنیل کریگ گرفته تا بازیگرانی که اسکای فال اولین فیلم باندیشان بوده همه عالی و بینقص بازی میکنند، به لطف وقفهی چندماهه در شروع ساخت فیلم شخصیت منفی با بازی خاویر باردم چنان قدرتمند و متفاوت است که برای خیلیها جوکر در فیلم شوالیه تاریکی را یادآوری میکند. تفاوت دیگری که سیلوا با تمام شخصیتهای منفی در سری فیلمهای باند دارد این است که سیلوا عاشق ورودهای مجلل و تشریفاتی است. سیلوا اگر میخواست اِم را خیلی ساده بکشد به راحتی میتوانست این کار را بکند، اما این همه نقشه کشید و وسط دادگاه در حالی که اِم گفته بود مقصر تمام ماجراها را دستگیر کرده به او حمله کرد. سیلوا حتی به این هم قانع نمیشود و آن ورود اعیانیاش به صحنهی درگیری در عمارت اسکایفال همراه با موزیکی که از هواپیما پخش میشود آدم را مطمئن میکند که سیلوا اگر دیوانه نباشد لااقل یک شخصیت منفی واقعاً منحصر بفرد است. خود باند هم با همیشه فرق دارد، در رویال کازینو باند احساساتی بود و این برای مخاطبین فیلم عجیب و جذاب بود، حالا خودتان در نظر بگیرید که اینجا برای اولینبار در طول تاریخ فیلمهای باند ما سری به گذشتهی او هم میزنیم! میفهمیم این شخصیتی که فقط در لحظه زندگی میکند چه دلیلی برای این کار دارد. اسکای فال از نظر خانمهای باند هم با فیلمهای قبلی فرق دارد، خوشبختانه یا متاسفانه حضور خیلی کمتری نسبت به قبل دارند، اما شکلی که فیلم پایان می پذیرد نوید بخش حضور بیشتر آنها در قسمت های بعدی است.
دنیل کریگ چند جای اسکای فال دستهایش را توی جیبش میکند، با وقار به منظرههای روبرویش نگاه میکند و هم خودش هم بیننده میفهمند که این حالتش چیزی نیست جز آرامش قبل از طوفان. علاوه بر این پایانبندی فیلم هم یک پایانبندی عالی است، هم یک شروع عالی برای باندی دیگر. چندسالی میشد که فیلمهای دنبالهدار پایان خوبی نداشتند اما پایان اسکای فال علاوه بر اینکه فیلم را در ذهن مخاطب به پایان میرساند به او گوشزد میکند که این داستان ادامه خواهد داشت، یک باند دیگر و یک پروندهی دیگر. در مورد اسکای فال که به جز تحسین چیز دیگری نمیتوان گفت، اما باید مشابه باند به انتظار بایستیم و فکرمان درگیر باندهای بعدی باشد.