• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • يادداشتي بر رمان«بگذار دنیا(ی بزرگ دور سرم) بچرخد» از جاناتان مالر/مترجم منوچهر درزاد

يادداشتي بر رمان«بگذار دنیا(ی بزرگ دور سرم) بچرخد» از جاناتان مالر/مترجم منوچهر درزاد

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

رمان 368 صفحه ای «بگذار دنیای بزرگ (دور سرم) بچرخد» نوشتۀ «کالوم مک کان» نویسندۀ ایرلندی تبار آمریکا نشین که در سال 2009 چاپ شده و در همان سال جایزۀ ملی کتاب آمریکا در رشتۀ داستان را برده بود، در ژوئن 2011 برندۀ جایزۀ ادبی جهانی دوبلین ( IMPAC ) شد.

 

«کالوم مک کان» زادۀ 1965 در دوبلین و هم اکنون آموزگار ادبیات معاصر در آمریکاست. داستان هایش در روزنامه ها و گاه نامه های گوناگونی چون تایمز، نیویورک تایمز، و آیریش تایمز چاپ شده اند و برپایۀ یکی از آن ها هم فیلمی ساخته شده که در 2005 نامزد جایرۀ «آکادمی» بوده است. کارهایش تاکنون به سی زبان چاپ شده اند. رمان های پیشین اش این ها هستند:

 

Songdogs

 

This Side of Brightness

 

Dancer

 

Zoli

 

 

 

پیرنگ داستان «بگذار دنیای بزرگ (دور سرم) بچرخد» بر پایۀ دو پیش آمد ریخته شده است: نخست، گذار مردی به نام «فیلیپ پتی» از طنابی که بین آسمان خراش های دوقلوی سرشناس نیویورک و در صد و دهمین اشکوب آن ها بسته شده، پیش آمدی که در سال 1974 به راستی رخ داده است. پیش آمد دیگر هم محاکمۀ یک روسپی نیویورکی است در دادگاه. یکی از ناقدان، این پیرنگ را «نگاه به شهر از بالا و از پایین» نامیده است.

 

داستان بیش از یازده نفر بازی گر دارد که هرکدام یک بخش ویژه را از آن خود کرده اند و هریک به گونه ای با دو روی داد کانونی رمان در پیوند هستند. چشم انداز دادگاه، نخست از دیدگاه زن روسپی و سپس از چشم رئیس دادگاه بازگویی می شود و همین شگرد در جاهای دیگر نیز با بازی گران دیگر به کار گرفته می شود.

 

نویسنده، خود درجایی گفته است که اشاره اش به تنش های «ملودرام» در سراسر زندگانی همۀ انسان ها بوده است، چه در کار بند بازی و در کازار با مرگ در بلندای اشکوب صد و دهم ، و چه در زندگی پیش پا افتادۀ روزمره و « جایی که باز هم همۀ ما به یک سان در گذار از روی یک طناب نادیدنی هستیم به بلندی تنها یک اینچ و بیشترین مان آن را نمی بینند.»

 

«جاناتان مالر» (Jonathan Mahler) منتقد ادبی مجلۀ نیویورک تایمز این رمان را یکی از ژرف ترین و تکان دهنده ترین نوول هایی دانسته که در چند سال گذشته خوانده است. آنچه در زیر می آید برگردانی است از نوشتۀ او.


 

«فیلیپ پتی» (Philippe Petit )، بندباز فرانسوی که در 1974 سرتاسر طنابی را پیمود که بین برج های دوقلوی نیویورک کشیده بودند، از مزد بگیران سازمان بندر نبود، ولی اگر گذشته نگر باشیم شاید داستان جور دیگری باشد. «مرکز تجارت جهانی» که در آن زمان تازه گشایش یافته بود، داشت همچون یک ندانم کاری بزرگ از کار درمی آمد. نه تنها هزینه های پروژه بسیار بیش از آن بود که گمان کرده بودند، بلکه شهری که داشت چرخ زنان به سوی ورشکستگی فرود می آمد، به راستی نیازی به میلیون ها فوت مربع فضای دفتری جدید نداشت. از این بدتر آن که برج ها بد فواره هم بودند و نگاه ها را می رماندند، و منتقدی در توصیفشان می گفت « بزرگ ترین نماکاری آلومی نیومی در تاریخ جهان». آن دو برج فرزند خوانده هایی برای آسمان خراش های نیویورک بودند که گویی سرنوشت شان آن باشد که هیچ گاه جایی در زندگی و آداب شهر نیابند. ولی «فیلیپ پتی» در یک صبح تابستانی به چشم بر هم زدنی برای آن ها تاریخ چۀ ویژل خودشان را جور کرد. شیرین کاری این مرد، کم از دست به دست دادن یک پرچم یا مشعل نبود: دو سال دیرترک که فیلم «کینگ کنگ» بازسازی می شود، گوریل شیدا و خشم ناک به جای آن که پاهای ازهم گشوده اش را این سر و آن سر آسمان خراش «امپایر استیت» بگذارد، بام «مرکز تجارت جهانی» را برای این کار برمی گزیند.

 

همۀ هیاهو کنندگانی که برای بند بازی «پتی» هلهله می کردند کم کم آن را از یاد بردند تا این که روی داد 11 سپتامبر پیش آمد و نوستالژی ناگهانی ای که برای برج های دوقلو همه گیر شد، آن رَسَن پیمایی را نیز باز به یادها آورد. خاطرات «پتی» که در آن نوشته بود « ... رسیدن به ابرها ... » هنوز در دست بود، مجلۀ نیویورکر در پنجمین سال گرد حملۀ 11 سپتامبر روی جلدی برای آن ترتیب داد به یاد ماندنی، و فیلم مستند «مردی روی طناب» هم جایزۀ اسکار برد. و اینک «کالوم مک کان» رمان نویس، بی باکی «پتی» را در جای گاه ترجیع بند کتابش «بگذار دنیا(ی بزرگ دور سرم) بچرخد» به کار می گیرد، یکی از ژرف ترین و تکان دهنده ترین نوول هایی که من در چند سال گذشته خوانده ام.

 

«کالوم مک کان» تلاش زیادی برای شکافتن ریزه کاری های داستان «پتی» به خرج نمی دهد و حتی نام بندباز را هم نمی برد، ولی پیداست که به جوهره های بزرگ تر آکروبات وفادار مانده است؛ بندباز «مک کان» نیز همچون «پتی» تنها دربند این نیست که به سلامت از کابل های به هم تابیده ای گذر کند که 110 طبقه بلندا و 210 فوت درازا دارند، بلکه شادمانه در میان ابرها می رقصد در حالی که از برتری انسانی شکوهمند و زودگذر خود مست و کیفور است: « ... او یک پارچه جنبش بود ... هم زمان در درون و هم بیرون کالبد خود بود و خود را به دست چیزی سپرده بود که گویی از آنِ هواست.»

 

من سر آن ندارم که در نقش «پتی» در این کتاب گزافه گویی کنم. به راستی پیمودن رَسَن که «مک کان» داستانش را بر پایۀ آن قالب ریزی کرده، چندان چیزی بیش از یک سنگ محک فرهنگی و خودشیرینی هنری نیست. ولی بندباز دارای توان مندی های استعاری ای است که نمی شود نادیده شان گرفت: شادمانی آسمانی او که نارَوا نیست و بی گناهانه است، در کارزار گذار میان دو ساختمانی درمی گیرد که بناست روزی در آینده آن طور جنایتکارانه و سنگ دلانه نابود شوند، و این پارادوکسی است که نمی توان نادیده اش گرفت، به ویژه در رمانی که با مفاهیم دوگانۀ عشق و خُسران سروکار دارد.

 

این رمان آهسته آهسته به درون انسان می خزد. آرام و کند در آن سوی اقیانوس آغاز می شود. آن جا در یک شهرک ساحلی در ایرلند («مک کان» ایرلندی است ولی در نیویورک زندگی می کند) ما با دو بازی گر کانونی آشنا می شویم: راهب تازه کاری به نام «کاریگان» و برادر بی آماجش به نام «سایاران». «کاریگان» به طور غیررسمی به کارهای روسپیان خیابانی رسیدگی می کند و «سایاران» گردانندۀ یک پیاله فروشی است و می کوشد از زندگی شگفتی آور برادر ریاضت کش اش سردربیاورد. این دو به زودی با ماجرای تاسف آور «سَوث بروکس» در دهۀ 1970 سروکار پیدا می کنند(بچه هایی که از طبقۀ دهم ساختمانی بر سر پلیس های گشتی تلویزیون می اندازند).

 

از این پس روال رمان کم کم گسترده می شود و داستان دو برادر با دیگران درهم می آمیزد، از جمله با یک بازی کن سیاه پوست سال خوردۀ راگبی، یک پرستار گواتمالایی، و یک هنرمند کم وبیش 20 ساله. این دایره همچنان گسترده می شود و بازی گران هم گونه گون تر می شوند. یک تصادف مرگ بار ماشین پیش می آید و خواننده را به یاد فیلم «تصادف» می اندازد، بدون این که خود نویسنده دست به فروکاستن بزند و این را یادآوری کند. یکی از آدم های داستان می گوید: « پیش از آن هیچ وقت برایم پیش نیامده بود، ولی در نیویورک هرچیزی پایه بر چیزهای دیگر دارد و هیچ چیز نیست که یک سره روی پای خودش باشد، و هر یک نیز همان قدر شگفت آور است که چیز پیشین.»

 

«مک کان» همانند یک بازی کن بزرگ بیس بال پیوسته شتاب داستان را کم و زیاد می کند، و صداها و گویش ها و روش های گوناگون روایت را به کار می گیرد، و ناچار برخی چهره ها بهتر از دیگران از کار درمی آیند. به نظر می رسد که زن روسپی که جسورانه در جای گاه شخصیت اول داستان قرار دارد، از کلیشه ای برگرفته شده که حاصل گمان پردازی نویسندۀ دیگری است، و این دل سرد کننده است. قاضی «سولومون سودربرگ» و همسرش که هر یک به راهی می کوشند تا با مرگ پسرشان کنار بیایند، بسیار اصیل تر و خوش پرداخت تر هستند. «مک کان» همچنان که داستان را پیش می بردبا با زبردستی هر یک از بازی گران را در پیوند با نفر پیشین به میدان می آورد و داستان را به سوی پایان بندی ژرف و شگفت آورش می راند. این نشانۀ بلندی آماج های رمان است، و نوان مندی آن در دست یافتن به بیش ترین این آماج ها.

 

در نگاه اول، آنچه همۀ آدم های رمان را به هم پیوند می دهد گذر بندباز از بالای طناب است. روزی که این شیرین کاری انجام می شود در زندگی همۀ آن ها نقش کارسازی دارد. ولی چیز دیگری هم هست که آنان را با نیروی فراوان به هم می پیوندد و آن اندوه است. «بگذار دنیای بزرگ (دور سرم) بچرخد» یک چرب دستی پر هیجان است، کتابی است که دل آدم را می شکند ولی افسردگی نمی آورد. بازی گران «مک کان» از درونِ رنج سرانجام به آسودگی و حتی گونه ای رستگاری می رسند.

 

در پس زمینۀ داستان همواره یک زمان و یک مکان در کارند. ویتنام و روزهای افول «نیکسون»، و شهر نیویورک در دهۀ 1970. «مک کان» تصاویر گذرایی از شهر رو به زوال نشان می دهد و گه گاه گریزی هم به رخ دادهای چشم گیر فرهنگی می زند، همچون کانزاس سیتی و استودیوی «ماکس» (که تا 1977 گشوده نشد). ولی او همچنین جای گاه های دیدبانی برجسته ای هم برای چشم دوختن به لجَن مواج نیویورک می یابد که از آن میان ساختمان دادگستری مانهاتان بیش از همه به یاد ماندنی است. دربارۀ قاضی که در کار رسیدگی به بزه کاری هاست می نویسد:« به گروه گروه مردمی که بیرون می رفتند و تو می آمدند نگاه کرد و اندیشید که شهر زیر پاس بانی اش چقدر بیزار کننده شده است، انگار آدم در کار تماشای بالندگی گل ولای باشد، زمان درازی می ایستی و به جوی چرکابه ای نگاه می کنی که هرچه بیشتر با آن بجنگی باز هم یک دست تر می شود.»

 

در جای جای کتاب گه گاه به نظر می آید که رمان «بگذار دنیای بزرگ (دور سرم) بچرخد» پیش گام رمان دیگری است دربارۀ برخورد فرهنگ ها در نیویورک به قلم « تام ولف» که چهره نگاری نیویورک در دهۀ 1980 را به شیوه ای کلاسیک انجام داده است، به نام « آتش بازی بطالت». ولی کار «مک کان» انضباط کم تر و پست و بلند بیش تری دارد، صمیمانه تر و روان تر است، هم کاستی هایش بیش تر است و هم جان مایه اش. به دیگر سخن، هم سانی بیش تری با خود شهر نیویورک دارد.

 

در چند سال گذشته، نسل نویی از رمان نویسان نیویورکی به میدان آمده اند که برجسته ترین شان «جاناتن لی ثم» (Jonathan Lethem ) و « کالسن وایت هد» (Colson Whitehead ) هستند و هر دو بومی نیویورک اند. «مک کان» شادابی و ابهتی به اینان می افزاید که ویژۀ کوچندگان است. او می نویسد: « هر از گاهی، شهر روح و روانش را خانه تکانی می کرد. با یک تصویر یا یک روز ویژه، یک جنایت یا ترور، یا با یک زیبایی، چنان تک وتاختی به انسان می آورد که آدم به ناچار با ناباوری سر تکان می داد.»

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692