«نه! این ربطی به سردی هوا ندارد»/ محسن احمدوندي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

محسن احمدوندی

خوانش یک شعر از محسن حسین خانی

     رولان بارت در «لذت متن»، جریان خوانش و تکوین یک متن ادبی در ذهن مخاطب را با مراحل ارتباط جنسی مقایسه می کند، تا لذت (pleasure) و سرخوشی (bliss) حاصل از خواندن متن را نشان دهد. اما من در این جا می خواهم از زاویه دیدِ دیگری به این مسأله بنگرم. به عقیده ی من، خوانش یک متنِ ادبی بسیار شبیه به اتفاق و فرآیند عاشق شدن است. یک متن ادبی خوب و هنرمندانه برای یک خواننده، به مثابه یک معشوق است و همان گونه که در عشق، عاشق از توجیه دقیق دلایل عاشق شدن و مهر ورزیدن خود به معشوقش عاجز می ماند و نمی تواند این دلایل را به صورت عینی و دقیق برشمرد؛ خواننده ی یک متن ادبی نیز در توضیح دقیق و عینیِ دلایلی که موجبات لذت بردن او از یک متن ادبی را فراهم می آورد ناتوان است. البته این گفته به این معنا نیست که دست خواننده در برشمردن زیبایی ها و عوامل زیبایی شناسانه ی یک متن ادبی به طور مطلق بسته است، بلکه بازگو کننده ی این نکته است که یک اثر ادبی، هیچ گاه تن به تفسیر و تحلیل دقیق نمی دهد و به سان معشوق حافظ از «آنی» برخوردار است که درک شدنی است؛ اما به بیان و زبان نمی آید. نگارنده، هیچ گاه بر این باور نیست که این شعر یا هر متن ادبی دیگری خالی از خلل و کاستی است، چرا که بیش از هر کسی به این اصل فلسفی و کلامی معتقد و معترف است که: «اصولاً آفرینش محدودیت آفرین است و هر آفریده، حدی به نقص و نقصان دارد». با این وجود آنچه در این جا نگاشته می شود، تنها برداشت و سیر خوانش منِ خواننده از این متن است و چه بسا که هیچ کدام از آنچه که در ادامه نوشته می شود با ذهنیات صاحب اثر همخوانی نداشته باشد و حتی چیزی باشد خلاف اندیشه های شاعر. در ضمن همان گونه که یک معشوق در چشم عاشق به زیبایی هر چه تمام تر تصویر می شود و ممکن است در چشم دیگران، از حسن و ملاحت چندانی برخوردار نباشد؛ یک خواننده نیز چه بسا در خواندن یک اثر دچار سوء تعبیر تلقینی (Affective Fallacy) شده و زیبایی های یک اثر بیش از دیگران در او موثر واقع شود، در حالی که همان اثر برای یک خواننده ی دیگر چندان جذاب و دلنشین نباشد. با این مقدمه به سراغ خوانش شعری از محسن حسین خانی می رویم.

هوا که سرد شود

پارک کنار خانه ی ما

پُر می شود از

نیمکت های خالی

سرسره های خالی

تاب های خالی

 

می نشینم روی یک نیمکت

بی آن که بدانم

شاید دلش تنگ شده باشد

و بخواهد

با نیمکت رو به رو حرف بزند

 

به تو فکر می کنم

به درخت ها

به گنجشک ها

که زبان مرا می فهمند

 

هوا که سرد شود

دست های من هم ...

نه!

این ربطی به سردی هوا ندارد.

     شعر در قالب آزاد و در چهار بند سروده شده است، با آغاز و انجامی منسجم. شعر با سرما آغاز می شود و با سرما به پایان می رسد. چهار بند شعر می تواند اشاره ای به چهار فصل باشد که برای شاعر، در یک چرخه ی یکدست و یکنواخت و بی هیچ تنوعی از زمستان آغاز می شود، با زمستان ادامه می یابد و به زمستان ختم می شود. شعر با این عبارت شروع می شود: «هوا که سرد شود». فعل جمله از نوع مضارع ساده است که می توان آن را به مضارع التزامی برگرداند و ژرف ساخت آن را چنین در نظر گرفت: «هوا که سرد بشود». فعل التزامی چنان که از نامش پیداست با نوعی الزام و اجبار همراه است، به عبارت دیگر در این مصراع، فعل جمله، هوا را ملزم به سردی می کند. یعنی سرد شدن هوا الزامی و اجباری است و راه گریزی از آن نیست.

     سرما و مفاهیمی که با آن در ارتباط است از جمله زمستان، برف، یخ زدن و ... همیشه در فرهنگ ایرانی از چهره ی ناخوشایندی برخوردار بوده است. اگر فردی، مضامینی را که در طول تاریخ ادب فارسی با این دایره ی مفاهیم توسط شاعران ساخته و پرداخته شده است جمع آوری کند، خواهد دید که بسیاری از این مضامین برای ابراز عواطفی چون یأس، ناامیدی، تنهایی، ظلم و ستم و ... به کار رفته و اغلب نیز در هیأتی نمادین ظاهر شده اند. اگر چه در نقد کهن الگویی (آرکی تایپی) این مسأله را با محیط اولیه ی زندگی نژاد آریایی که مناطق سردسیر بوده است، مرتبط می دانند و معتقدند که زندگی در این مناطق و سختی ها و مرارت هایی که این قوم بر اثر سرما متحمل شده اند، بانی و باعث این نادلنشینی سرما و تقدس آتش و نور در فرهنگ ایرانی و آریایی شده است؛ اما سخن ما در اینجا بر سر ریشه یابی و ترمینولوژی این مفاهیم نیست؛ بلکه می خواهیم بگوییم که اگر چه سرما و سردی در تمام طول تاریخ ادبیات ما از چهره ی نادرخور و ناپسندی برخوردار بوده است، اما این ناخوشایندی سرما در ادبیات و به ویژه در شعر معاصر چشمگیرتر است. شاید یکی از مفاهیم مکرری که در صد سال اخیر دست مایه ی شاعران برای مضمون سازی و نمادپردازی، قرار گرفته مفهوم سرما بوده است؛ به گونه ای که شعر معاصر فارسی در لفافه ای از سرما و دلسردی پیچیده شده است، از آن شاعر تهرانی که همه را به ایمان آوردن به آغاز فصل سرد فرا می خواند تا آن پیر خراسانی که زمستان احاطه اش کرده و سلامش در پهنه ی شعر معاصر بی پاسخ می ماند، همه و همه از سرما و دلسردی شاکی اند. سرمایی که گاهی در بعدی رمانتیک چنان که در این شعر می بینیم ظاهر می شود و گاهی در بعدی سیاسی- اجتماعی، چنان که در شعر بزرگان معاصر قابل مشاهده است. به راستی دلیل این همه سرما و دلسردیِ حاکم بر ادبیات معاصر ما چیست؟

     به شعر برمی گردیم، شاعر در ادامه برای بیان عواطف خود تعدادی از عناصر زندگی شهری را که رابطه ی مستقیمی با تنهایی و دلسردی انسان معاصر دارد، انتخاب می کند. استفاده از پارادوکس و تناقض «از خالی پر شدن»، بر سردی فضا می افزاید و نوعی یأس و ناامیدی و هیچ انگاری را به مخاطب القا می کند. عناصر انتخاب شده برای بیان این فضا از این قرار است: «نیمکت»، «پارک»، «سرسره» و «تاب». چهار عنصر که سه مورد آن با دوران کودکی و بازی های بچگانه آن دوران ارتباط مستقیم دارد و حاکی از نوستالوژی شاعر برای برگشتن به آن «بهشت گمشده» و سرشار از آرامش کودکی است. این بند مرا به یاد آراء و اندیشه های «نور تروپ فرای» می اندازد که چهارچوب تمام ادبیات را اسطوره ی از دست دادن روزگار خوش قدیم می داند. در دنیایی که به قول هابس (فیلسوف اروپایی قرن هفدهم)، انسان گرگ انسان می شود، ادبیات بازگشت به دوران اساطیر را اگر نه در واقعیت، برای لحظاتی در خیال و رؤیا سبب می شود و زندگی را برای انسان قابل تحمل می گرداند. ادبیات بر خواننده اش اثر می گذارد و او را مفتون می نماید، زیرا یاد بهشت از دست رفته اش را در او زنده می کند.

 

     در بند بعدی شعر، زمان به مضارع اخباری«می نشینم» تبدیل می شود، گویی که التزام بند اول به وقوع پیوسته و هوا بی چون و چرا سرد شده است. شاعر پذیرفته که هوا سرد شده، پس تسلیم موقعیت می شود و با استفاده از فعل ایستای «می نشینم» این خبر تلخ را به اطلاع ما می رساند. فعل «نشستن» این عجز و تسلیم را به خوبی به مخاطب القا می کند. واژه ی دیگری که در ادامه می آید، واژه ی«یک» است که انتخاب به جایی است تا تنهایی شاعر و نیمکت را همزمان به رخ بکشد. در ادامه ی شعر ما با نیمکتی رو به رو می شویم که یک نیمکت معمولی نیست، بلکه با شاعر یکی می شود و در حلولی شاعرانه، روح شاعر در این نیمکت دمیده می شود. نیمکتی که مثل شاعر دلش تنگ است و می خواهد با کسی حرف بزند، نیمکتی که تنهاست و مانند انسان عصر ماشینیسم و شهرزده ی معاصر از این تنهایی به تنگ آمده است.

     شاعر بند سوم را با اندیشیدن آغاز می کند، اندیشیدن به «تو»، تویی که با درخت و گنجشک در سطرهای بعد پیوند می خورد، درختی که در نمادشناسی، نماد زندگی دوباره و رویش و باروری است و گنجشکی که در فرهنگ ایرانی نشانی است از معصومیت. گویی شاعر می خواهد معشوقش را با آب و آینه و هر آنچه که خوب و زیباست پیوند دهد. ارتباط واژگان «درخت»، «گنجشک» و «زبان»، ناخودآگاه مخاطب را به یاد «درخت زبان گنجشک» می اندازد تا پیوند نامرئی بندها را واضح تر و محکم تر دریابد. شاعر در مصراع آخر همین بند، با آوردنِ «که زبان مرا می فهمند» تعریض و کنایه ای هم به معشوقش می زند که قادر به درک کردن و فهمیدن او نبوده است.

     بند آخر شعر فرا می رسد، یک دور تمام می شود و چرخه به تکرار می پیوندد، تکرار مصراعِ «هوا که سرد شود»، مخاطب را متقاعد می کند که دوباره این التزام به سرما و سردی برای دور بعد هم وجود خواهد داشت و گویی شاعر به این توالی و تکرار ایمان آورده است. در مصراع دوم از بند آخر با یک «سفید خوانی» مواجه می شویم که دست مخاطب را برای تأویل باز می گذارد، دست های من هم ... . در ادامه شاعر از تعلیلی که خواسته بیاورد راضی نیست و منصرف می شود. او به نیکی دریافته که این سرما و سردی و دلمردگی ربطی به سردی هوا ندارد و باید ریشه های آن را در جایی دیگر جستجو کند.

فهرست منابع

- بارت، رولان (1386)؛ لذت متن؛ ترجمه ی پیام یزدانجو؛ چاپ چهارم؛ تهران: نشر مرکز.

- بلزی، کاترین (1379)؛ عمل نقد؛ ترجمه­ی عباس مخبر؛ چاپ اول؛ تهران: قصه.

- سخنور، جلال (1379)؛ نقد ادبی معاصر؛ چاپ اول؛ تهران: رهنما.

- شایگان فر، حمیدرضا (1380)؛ نقد ادبی؛ چاپ اول؛ تهران: دستان.

- گورین، ویلفرد. ال و همکاران (1370)؛ راهنمای رویکردهای نقد ادبی؛ ترجمه­ی زهرا میهن­خواه؛ چاپ اول؛ تهران: اطلاعات.

دیدگاه‌ها   

#1 آیدا مجیدآبادی 1391-11-17 12:43
سلام دوست عزیز
نگاه شما به این اثر نگاهی بسیار ظریف و قابل تحسین است!
من به عنوان یک شاعر اعتراف می کنم که یک نقد خوب می تواند به اندازه ی شعر خود شاعر و حتی گاهی بیشتر از آن تأثیر گذار باشد
و زیبایی اثر را دوچندان کند.
موفق باشید!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692