شعر و داستان از ديرباز رابطه تنگاتنگي باهم داشتهاند همانطور كه ساير هنرها با هم در ارتباطند و تأثير تغييرات هريك را در ديگري ميتوان مشاهده كرد و اين رابطه در قديم و بهخصوص ادبيات باستاني با به نظم كشيدن داستان مشهود بوده است. حماسههاي منظوم جهاني و نمونههاي پارسي آن شاهنامه فردوسي و خسرو و شيرين نظامي و... نمونههايي از اين مطلب هستند. پتانسيلهاي شعر مانند موسيقي و خيال عناصري بودهاند كه در آن روزگاران داستان را ماندگارتر ميكرده و همچنين امكان انتقال آنرا آسانتر ميساخته است و همچنين بهدليل حفظ وزن آن دخل و تصرف كمتري در آن پيش ميآمده است.
اما اكنون كه موسيقي در شعر بهگونهاي ديگر خود را بروز ميدهد و نقش موسيقي بيروني در شعرهاي امروز كمرنگتر شده است و بهلحاظ سرعت انتقال اطلاعات شعرها كوتاهتر شدهاند، نگاههاي فرماليستي و ساختارگرايانه تأثير بيشتري روي فضاهاي شعري گذاشتهاند و همچنين داستانها به لحاظ فرم و راوي تغيير پيدا كردهاند آيا همچنان داستان و شعر باهم ارتباط تنگاتنگي دارند؟
چگونگي اين ارتباط را از چندمنظر مورد بررسي قرار ميدهيم:
- 1.نگرش مدرن:
اصولاَ ساختارشكني و آشناييزدايي نگاهي است كه دنياي مدرن دنبال ميكند. تغييرات بنيادي داستان و شعر نيز مولود همين نگاه است. البته مدرنيته را نميتوان بهمثابه انقلاب كپرنيكي در ادبيات درنظر گرفت اما بسياري از تغييرات در متن (چه شعر و چه داستان) مولود آن است.
متناظر با بسياري از تغييرات در شعر، تغييراتي در داستان هم بوجود آمده است و از آنجاييكه شعر فشردهترين ساخت كلامي است اين تغييرات بيشتر قابل مشاهده است. تغييرات فرمي و بازيهاي زباني موجود در شعر و داستان بهنوعي وام گرفته از يكديگرند. تغييرات لحن و زبان برهم زدن زمان روايت و تكگوييها، تكنيكهاي تغيير راوي داستانهاي مدرن بهخوبي در شعر نيز وارد شدهاند و شاعران با بهرهگيري از اين تكنيكها توانستهاند شكلهاي جديد از شعر را ارائه دهند. بهعنوان مثال در غزل فرافرم دقيقاَ ميتوان چنين اجراهايي را ديد.
گاهي حتي براي معنابخشي و انسجام بيشتر يك ساخت شعري، شاعر از روايت بهره ميگيرد مانند شعر باغچهي فروغفرخزاد كه فروغ با طرح داستاني و ساخت كاراكترهاي نمادين وضعيت اجتماع را بهخوبي تصوير ميكند و جالبتر كه چنان در اين كار موفق است نه تنها از شعر دور نميافتد بلكه پيرنگ داستاني آن نيز ارتباط محكمي با خواننده برقرار ميكند چنانكه حتي مخاطب ميتواند با شخصيتهاي اين شعر مانند يك داستان همذاتپنداري كند.
- 2.بينامتني:
اگر بینامتنیت را شکلگیری معنای متن توسط متون دیگر بدانيم خود میتواند شامل استقراض و دگردیسی متنی دیگر توسط مؤلف یا ارجاع دادن خواننده به متنی دیگر باشد. اگر بخواهيم به نظريه بينامتني قائل باشيم در هر متن همواره حركت از داستان به شعر و برعكس وجود دارد. داستانها دستمايه شعري شاعران ميشوند و برعكس بسياري از شعرها نويسندگان را به نوشتن داستان واميدارند و بعضي از داستانها داراي زبان شاعرانه هستند بهگونهاي كه حتي ميتوان بخشهايي از آنها را يك شعر بلند به حساب آورد كه از آنها ميتوان به رمان «سرزمين گوجههاي سبز»، «هرتا مولر» اشاره كرد.
ارجاعات داستاني در شعر نيز از همين ارتباط سرچشمه ميگيرد. ارجاعهاي متني نيز ديگر شكل ورود داستان به قلمرو شعر و بالعكس هستند و شعر به لحاظ ساخت كلامي و استفاده از چنين آرايهاي از آن بيشتر بهره برده است. كاربرد داستانهاي مذهبي و اساطيري در اين شكل ارجاع بيشتر است.
- 3.نوستالژي:
نوستالژي را در معناي عام آن (واژهنامه انگلیسی آکسفورد) شکلی از دلتنگی که ناشی از دوری طولانی از زادگاه است، تعریف کردهاند اما در ادبيات چه در حوزه شعر و چه داستان بهگونهاي ديگر مطرح ميگردد و بهنوعي درونمايه شعر و داستان ميگردد نوستالژي در زبان ادبي عصر رمانتيك فرانسه در آثارهوگو، بالزاک و بودلر معناي مختلفي به خود ميگيرد سرانجام در آثار سارتر به معني در حسرت يا اشتياق هيچ بودن. در آغاز قرن بيستم نوستالژي معناي بيوطني جغرافيايي انسان را ميگيرد شايد بتوان رمان «جهالت»* را بهعنوان تازهترین نمونه از یک اثر نوستالژیک نام برد. اما در قرن بيست و يكم و با جهاني شدن و عصري كه انفجار اطلاعات ناميدهاند نوستالژي بهنوعي پيوند با گذشته دارد چيزهايي در گذشته كه به خاطرهاي جمعي تبديل شده است از كتابهاي معروف (داستانها) و آهنگهاي ماندگار گرفته تا شخصيتهاي كارتوني. از چنين نوستالژيهايي ميتوان به داستان داشآكل هدايت اشاره كرد كه بهدليل بار نوستالژيكي آن دستمايه بسياري از شعرها شده است و اين داستان عيناَ روايت و يا اشارهاي به كاراكترهاي آن شده است.
- 4.همپيوند ذهني واسطورهها:
اسطوره نماد زندگی دوران پیش از دانش و صفت و نشان مشخّص روزگاران باستان است. تحوّل اساطیر هر قوم، معرّف تحول شکل زندگی، دگرگونی ساختارهای اجتماعی و تحول اندیشه و دانش است. در واقع، اسطوره، نشانگر یک دگرگونی بنیادی در پویش بالاروندهٔ ذهن بشری است. اساطیر، روایاتی است که از طبیعت و ذهن انسان بدوی ریشه میگیرد و برآمده از رابطهٔ دوسویه این دو است. داستانهاي اساطيري بهدليل خيالانگيز بودن آنها دستمايه شعر هستند شاعرها براي بيان و ايجاد همپيوند عيني نيازمند اسطورهها هستند. اسطورهها كه بهنوعي حافظه جمعي انسانها را تشكيل ميدهند اگر گفتهي توماس استنز الیوت را بپذيريم كه «هنر باید نه از طریق بیان احساسات شخصی بلکه از راه استفاده عینی از نمادهای جامع و فراگیر خلق گردد» پس ميبينيم كه داستانها بخشي از حافظه جمعي افراد را ميسازند بنابراين يكي از راههاي مقبوليت شعر استفاده از همين نمادهاي عيني است كه بسيار ي از نمادها در داستانها ساخته ميشوند. ميتوان از ايندست به شعر زمستان اخوان ثالث اشاره كرد.
در پايان شعر و داستان بهدليل همخانواده بودن در قلمرو ادبيات بهنوعي خويشاوند هم محسوب ميشوند و شايد روزي برسد كه تمايز ايندو از هم به شكل كنوني آسان نباشد.