من اولینبار خالد را در مراسمی برای جمعآوری کمک هزینه کتابخانه عمومی برکلی در ژانویه 2004 ملاقات کردم. کتابهای هر دوی ما اخیراً چاپ شده بود اما من هنوز کتاب «بادبادک باز» را نخوانده بودم. اسمش را خوب بهخاطر سپردم. از همان اولین لحظهای که نام
«خالد حسینی» را در نشریات دیدم، میدانستم که وی به دنیای من تعلق دارد. حتی بدون آنکه کلمهای از کتابش را مطالعه کرده باشم حس میکردم ریشههای مشترکی با هم داریم. البته به محض آنکه کتابش را مطالعه کردم، بیشتر طرفدار او شدم. درست چندروز بعد از اولین دیدارمان تصمیم گرفتم بههمراه همسر ایشان، رؤیا و همسر من فرانسوا دیداری داده باشیم. البته انتخاب رستوران اصلاً کار آسانی نبود. دوتا افغانی، یک ایرانی و یک فرانسوی برای شام کجا میتوانند بروند؟ من پیشنهاد دادم بریم جاییکه بتوانیم سوشی سفارش بدیم. بنابراین همگی با هم به توافق رسیدیم که به یک رستوران افغانی به نام کابل برویم و از آن زمان به بعد ما دوستان خوبی برای هم شدهایم.
خالد حسینی: چرا برای نوشتن خاطراتت از زبان طنز استفاده کردی؟
فیروزه دوما: من اصلاً قصد نوشتن کتاب طنز نداشتم. اما طنز از آب دراومد. قبل از اینکه مشغول نوشتن کتاب عطر سنبل شوم، یک روز از همسرم پرسیدم که آیا تابحال داستان اولین اردوی تابستانیام را برایش تعریف کردهام؟ او گفت: نه. راستش من قضیه را قبلا ً برای هیچکس تعریف نکرده بودم. برای همین جریانش را گفتم و او آنقدر خندید که اشک از چشمهایش آمد و من پشت سر هم میگفتم: «اصلا ً خندهدار نیست حتی گریه داره.» اما او مرتب سرش را تکان میداد و میگفت: «این بامزهترین داستانیه که به عمرم شنیدم.» اینجا بود که متوجه شدم گاهی اوقات که 30 سال از یه خاطره میگذره و هیچکس آسیبی نخورده بعضی لحظههای زندگی که درخشندگی کمتری دارند میتوانند خیلی خندهدار جلوه دهند.
خالد: فیروزه تو خودت هم شخصیت شوخ طبعی داری. همیشه اینجوری بودهای؟
فیروزه: پدر من با نمکترین شخصیست که به عمرم دیدهام. من هیچوقت حس نکردهام که آدم بانمکی هستم چون در مقایسه با ایشون همه کم میارن. همه به من میگن: «وای تو چقدر بانمکی» اما این قضیه هیچوقت به من ثابت نشد. اگر همه به شما بگن خوش هیکل هستید این حرف به منزله این نیست که شما اگر بزرگ شوید حتما ً یک مدل مانکن میشوید. من خودم را یک طنزپرداز اتفاقی فرض میکنم. وقتی باردار بودم چندروز پشت سر هم فشار انقباضی و به دنبال آن درد زایمان را تحمل میکردم که دست آخر حالت اورژانسی سزارین پیش آمد. در پایان کار انگار که دنیا به آخر رسیده باشد، دکتر از من پرسید که دلم میخواهد موجودی را که به دنیا آوردهام ببینم؟ راستش دلم نمیخواست ولی حس کردم چاره دیگری نیست برای همین جواب دادم: نه دستتون درد نکنه. همین چندوقت پیش یه نمونهش رو تو برنامه تلویزیونی دیدم. دکترها و پرستارها همه باهم زدند زیر خنده. ولی من قصدم بیادبی نبود. شوخی و خنده آخرین چیزی بود که آن لحظه بهش فکر میکردم.
خالد حسینی: آیا کتاب «عطر سنبل عطر کاج» (که در اصل نام آن Funny in Farsi است) در ایران چاپ شده است؟ اگر بله اطلاع دارید واکنش مخاطب به آن چگونه بوده است؟
فیروزه: در ایران از قوانین حقوق چاپ و تکثیر پیروی نمیشود و این به آن معنی است که هر کتابی میتواند بدون اجازهی ناشر و نویسندهاش ترجمه شود. نویسنده کنترلی روی کیفیت ترجمه کتابش ندارد. من نمیخواستم کتاب عطر سنبل عطر کاج ترجمه نادرستی شود چرا که در حین نوشتن کتاب دائم مراقب بودم بدون آنکه خاطرات اهانتانگیز بهنظر برسند خندهدار باشند و از این میترسیدم که یک ترجمهی نادرست برای خانوادهام موجب شرمساری شود. پس مترجم را خودم در ایران انتخاب کردم. زمانیکه ترجمه را تمام کرد، پیشنویس آنرا برای وزارت ارشاد فرستاد. چرا که هیچ کتابی بدون مجوز ارشاد در ایران اجازه چاپ ندارد. ششماه بعد کتاب را برایمان فرستادند (شانس آوردیم). مترجم اودیسه جیمز جویس، دستنوشتههای خود را هفدهسال پیش تحویل داده و هنوز منتظر مجوز آن است. جز چند بخش جزئی از آن باید کل فصل «ترمیم گوشت خوک» را حذف میکردم. به نظر من آن بخش روح کتابم بود، حذف آن برایم دردناک بود.
خالد حسینی: از آنجائی که در مورد آدمهایی واقعی مینویسید، نگران واکنش افراد مذکور در کتابتان بودهاید؟ خب همهی داستانهایتان تملقآمیز نیست. چطور با سوالهایی چون «چطور دلت آمد چنین چیزی در مورد من بنویسی» کنار میآیید؟
فیروزه: من با همهی کسانی که اسمشان در کتاب آمده موضوع را در میان گذاشته بودم جز خانوادهی همسرم. حتی بسیاری از اقوام از اینکه حرفی از آنها به میان نیاوردهام گله میکردند. فکر میکردند حتما ً به این خاطر بوده که برای من مهم نبودهاند و به شیوهای کاملا ً شرقی گلهاش را به من نمیکردند، بلکه حرفش را پیش پدر و مادرم میبردند. در واقع اگر میخواستم راجع به کل فامیلمان بنویسم مجموعهای چهارده جلدی میشد.
خالد حسینی: واکنش جامعه ایرانیان مقیم امریکا نسبت به کتابت چی بود؟
فیروزه: استقبال کردند. مدام از من تشکر میکردند که روی دیگر مردم ایران را به دنیا نشان دادهام. خیلی از غربیها فکر میکنند مردم خاورمیانه فقط راجع به سیاست و مذهب صحبت میکنند. اما در واقع ما خیلی هم با نمک هستیم.
خالد حسینی: با وجود دو فرزند؛ چطور زمانتان را به نوشتن اختصاص میدهید؟ کجا مینویسید؟ برای نوشتن عادت خاصی دارید؟
فیروزه: نوشتن من یکدفعه فوران میکند. وقتی مینویسم ساعت 4 صبح بیدار میشوم. بدون زنگ ساعت حتی. وقتی داستانی در ذهنم جرقه میزند، کاملا ً خودم را وقف آن میکنم و تنها کاری که میتوانم بکنم این است که دیوانهوار بنویسم. این به آن معناست که خانه گاهی واقعاً به هم میریزد و شام غذای آماده میخوریم. وقتی در حال نوشتن باشم سراغ کتاب یا فیلم نمیروم. تمرکزم را به هم میریزد. همینطور حتی اوقاتی که مشغول نوشتن نیستم هم بهصورت ذهنی مشغول نوشتنم و همین باعث میشود به حرف بقیه نتوانم دقت کنم. اینکه همزمان یک نویسنده و یک مادر و همسر شایسته باشی خیلی چالشبرانگیز است. خدارو شکر که خانوادهام درک میکنند. تا چندماه پیش ما در یک خانهی850 فوتی زندگی میکردیم و تنها یک میز در خانهمان بود که همه نیازهای ما را برآورده میکرد. همانجا مینوشتم و لپتاپم را میگذاشتم روی میز و تا زمانی که بچههایم بیدار شوند تایپ میکردم.
یکبار کتابی به دستم رسید در مورد نویسندهها و نقاط مورد علاقهشان برای نوشتن. عکسهای مختلفی از کلبههای تماشایی روی دریاچهها و اتاقهای چوبی مملو از یادگاریهای سفر در آن بود. من همیشه سعی میکردم مطمئن شوم قبل از اینکه لپتاپم را روی میز میگذارم، میز تمیز باشد.
خالد حسینی: شما خاطرات زیادی از کودکیتان بهیاد دارید. آیا دفتر خاطرات مینوشتید یا اینکه صرفا ً خاطرات در ذهنتان ماندگار هستند، مثل من؟
فیروزه: خب من همیشه کودک آرامی بودم وسط اتاقی پر از بزرگسال که همه تقریباً او را فراموش میکردند. همیشه در حال گوش کردن و دقت کردن به اطرافم بودم، پس وقتی شروع به نوشتن کردم جزئیات به ذهنم هجوم میآوردند و هر بار که داستانی را تمام میکردم یکی دیگر به ذهنم میرسید.
خالد حسینی: آیا سعی کردهاید فرزندانتان را با فرهنگ ایرانی آشنا کنید؟ با فرهنگ فرانسوی چطور؟
فیروزه: مطمئناً، برای من مهم است که فرزندانم با میراث خود آشنا باشند. همیشه وقتی کوچکتر بودند با آنها به فارسی حرف میزدم. متأسفانه فامیل زیادی نزدیک ما نیست و وقتی بچهها وارد مدرسه شدند بیشتر انگلیسی صحبت میکردند. امیدوارم بشود روزی دوباره به ایران بروند و زبان فارسی دوباره یادشان بیاید.
خالد حسینی: آیا خاطره جالبی از تورهای کتابتان دارید؟
فیروزه: برای هر نویسندهای پیش آمده در جلسهای باشد که افتضاح پیش برود. من بهعنوان سخنران به جلسهای دعوت شدم که میدانستم پنجهزار دانشجوی سال آخر در آن دعوت هستند. یک مؤسسه خیریه بدون هیچ بودجهای این برنامه را راه انداخته بود و من خودم هزینه بلیطم را دادم و فکر میکردم فروش کتابم آنقدر خواهد بود که هزینه سفرم دربیاید. ولی وقتی آنجا رسیدم متوجه شدم که آنها فقط 5 دقیقه برای سخنرانی من اختصاص دادهاند و بجای پنجهزار دانش آموز، فقط 500 تا آمده بودند. من با یک کتابفروش هماهنگ کرده بودم كه ششصد جلد کتاب حاضر کند و او هم چهار نفر از کارمندانش را فرستاده بود. وقتی برای سخنرانی رفتم متوجه شدم میکروفون کار نمیکند! آنها هم از من درخواست کردند بلند صحبت کنم. جلسه در فضای بیرون برگزار شده بود. کل روز را پشت سر انبوهی دانش آموز گذراندم. فقط دو جلد از کتاب «عطر سنبل, عطر کاج» فروخته شد. سرانجام آن چهار کارمند فروش را برای شام دعوت کردم و عمیقا ً از آنها عذرخواهی کردم و به آنها کمک کردم هر 598 کپی کتاب را دوباره در جعبهها بگذارند!
دیدگاهها
با سلام
مایلم ترجمۀ شما را در شماره پاییز فصلنامه بررسی کتاب(ویژه هنر و ادبیات) چاپ کنم.
لطفا موافقت و اجازۀ خود را برایم ای - میل کنید.
بررسی کتاب نشریه ای ادبی است و 47 سال است که منتشر میشود.(22 سال گذشته در آمریکا)
شاد باشید مجید روشنگر
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا