بررسی پدیدارشناسی «سارتر» در رمان«تهوع»«معصومه شريفي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

در میان رمان‌هایی که سارتر به رشته تحریر درآورد، تهوع دارای پیچیدگی‌ها و دشواری‌های خاص فلسفی است و این کتاب مضامین کتاب هستی و نیستی سارتر در قالب رمان است. از آن‌جهت که برای نخستین‌بار در قالب رمان، مهم‌ترین مفاهیم و مقولات این مکتب نظیر آزادی، خود فریبی، پدیدار شناسی، زمان و هنر را مورد بحث قرار داده از اهمیت شایانی برخوردار است. این رمان یادداشت‌های شخصی به‌نام آنتوان روکانتن است و حوادث آن در متن این یادداشت‌ها و از زوایه‌دید او نقل می‌گردد. این خاطرات بیشتر توصیفات عینی و ابژکتیو است. «تهوع» بیان ملال و تشویش انسان منزوی و تنهائی است که در شهر کوچکی بقید اسارت کشیده‌ شده که خودرا آنجا تنها و سرگردان می‌بیند و وجودش ناضرور است.

اولین سوالی که با خواندن این رمان مطرح می‌شود این است که چرا تهوع؟ ما می‌خواهیم با پاسخ به این سوال ویژگی‌های پدیدارشناسانه رمان تهوع را بررسی کرده و از لابلای متن روش پدیدارشناسی سارتر را که پدیدارشناسی اگزیستانسیالیستی است بیرون بکشیم در سارتر خود وجود پدیدارشناسی می‌شود نه آگاهی.

سوال دیگری که در این کتاب مطرح می‌شود این است که «ما چرا هستیم؟» سارتر در این رمان انسان را یک وجود امکانی ناضرورcontingency توصیف می‌کند‌. امکان ناضرور به این معنی است که یک شی یا باید دلیل داشته باشد یا علت که ضرورتی

بر آن حاکم شود ضرورت تابع علیت است اما وجود انسان در تهوع نه دلیلی دارد و نه علتی پس ضرورتی بر آن مترتب نیست، پس وجود انسان امکان ناضرور است نه خدایی‌ست که انسان را ساخته باشد نه انسان موجودی منطقی است که بگوییم جعل ذهن است بنابراین به‌شدت در این بی‌علتی و بی‌غایتی احساس تهوع می‌کند.

روکانتن مردی سی‌ساله، مجرد، سفر کرده، مرفه و روشنفکر است. وی در شروع رمان، به‌منظور تحقیق پیرامون احوال یکی از اعیان قرن‌هجده فرانسه، موسوم به مارکی درولبون، مدت سه‌سال است که در بندر بوویل-بندری زاییده تخیل سارتر سکونت گزیده است.

آنتوان روکانتن قهرمان و یا ضدقهرمان تهوع، نمونه بارز «بشر» مورد‌نظر سارتر است. روکانتن آدمی تنهاست و با مردم رابطه‌ای ندارد. بی‌مناسبت نیست به این نکته اشاره شود که استفاده از تمهید تنهایی روکانتن، نه فقط برای کشف یک راه‌حل در قلمرو زیبایی‌شناسی توسط او، بلکه همچنین به‌واسطه نفرت اصولی سارتر از پدیده اجتماع می‌باشد.

روکانتن فکر می‌کند ماجراهای زیادی در زندگی داشته ولی وقتی پیش می‌رود هیچ‌کدام را ماجرا حساب نمی‌کند انگار هیچ‌چیز توالی نداشته اولین صحنه او کنار دریاست و سنگریزه‌ای را از زمین برمی‌دارد و موقع برداشتن یک تهوع موضعی رخ می‌دهد که منشأ این تهوع نه درون او بلکه درون خود جسم یعنی سنگریزه می‌باشد. او این احساس را به‌عنوان «نوعی تهوع توی دست‌ها» توصیف می‌نماید:

«یک‌جور دل‌آشوبه شیرین مزه بود، چقدر ناگوار بود! و از سنگریزه می‌آمد، مطمئنم از سنگریزه گذشت و آمد توی دست‌های من. بله، خودش است، درست خودش است. نوعی تهوع توی دست‌ها.» (صفحه‌ 78(

پس از این رویداد تجربیاتی از این‌دست که متضمّن تردیدی ماوراء‌الطبیعه در وجود خود و دیگران است، سراغ روکانتن می‌آید و هر از چندگاه موجبات تهوع وی را فراهم می‌آورد.

از دلایل احساس تهوع خود وجود انسان است، آشکارگی انسان بر انسان و اینکه من در وجود افکنده شده‌ام من می‌یابم که وجود دارم بدون اینکه طرح یا ماهیتی پشت سر وجود من باشد یعنی همان تقدم وجود بر ماهیت. وجود («آن بودگي»)مان بر ماهيت‌مان («چه بودگي/چيستي»)مان مقدم است: ما ابتدا موجود هستيم و سپس از طريق آنچه انجام مي‌دهيم، هرگونه «چيستي» يا هويت معين خويش را رقم مي‌زنيم. در فلسفه سارتر شما اول وجود دارید بعد با انتخاب امکان‌هایی که روبروی شماست خودرا می‌سازید اشیاء یک وجود دارند که باعث حقیقت اشیاء در عالم خارج می‌شود و یک چیستی که به اشیاء هویت می‌دهد آنچه وجودها را از هم متمایز می‌کند ماهیت و چیستی اشیاست.

از آنجاکه سارتر به خدا اعتقاد ندارد پس برای او انسان نمی‌تواند غایت و هدفی داشته باشد و به خود وانهاده شده، در اینجا انسان با یک‌سری امکانات و آزادی بی‌حد و حصر مواجه می‌شود و این آزادی و به خود وانهادگی انسان را دچار اضطراب (anxiety) می‌کند که تهوع‌آور است این وضعیت اضطراب‌آور باعث خود‌فریبی (bad faith [1]( می‌شود، یعنی منکر آزادی و انتخاب‌های خود بودن‌. خیلی‌وقت‌ها دیگران نقش آدمی را تعریف کرده و او را تبدیل به شی می‌کنند (چیزی‌که امکان تغییر و تبدیل ندارد)، دیگران نقش آدمی را محدود می‌کنند خودفریبی در واقع راهی برای گریز از اضطراب است.

سارتر می‌گوید از مواجهه آنچه هست دچار تهوع می‌شوم از منظر او غایت خودفریبی است او غایت را نفی می‌کند چراکه غایت وقتی مطرح می‌شود که شما طرح و نقشه‌ای برای انسان درنظر بگیرید (روش پدیدارشناسی در سارتر وجود انسان و توصیف است)

روکانتن با مشاهده و بررسی لحظه‌لحظه زندگی خود، به فهمی دقیق از جهان خارج و نیز موقعیت خود در آن دست می‌یابد و رابطه‌اش را با جهان، رابطه‌ای پریشان می‌بیند، تأثیر این آگاهی است که اغلب موجب احساس تهوع در وی می‌گردد روکانتن هرچه در جهان خارج و آنچه در آن می‌گذرد، بیشتر تعمق می‌ورزد، آنرا تحمل ناپذیرتر می‌یابد. برای او رابطه متعارف کلمات و اشیاء گسسته شده است. او تصور می‌کند که اشیا دارند لمسش می‌کنند:

«آنها مرا لمس می‌کنند و این تحمل نکردنی است. می‌ترسم با آنها تماس پیدا کنم، انگار جانوران زنده‌اند»(ص 78)

چیز دیگری که باعث وجود تهوع می‌شود فی‌نفسه بودن وجود اشیاست گسیختن رابطه هر روزه با اشیا باعث تهوع می‌شود.

روکانتن موجبی برای ادامه زندگی نمی‌بیند و این مشکل او در سراسر رمان است. وی سعی می‌کند گذشته‌اش را به‌خاطر بیاورد به این امید که شاید نوری از آن بتابد و زندگی بی‌معنی کنونی‌اش را روشن و توجیه نماید. اما گذشته‌ای وجود ندارد و از آن فقط ردّ پایی باقی مانده است. هرآنچه را که تا این‌زمان ماجرا می‌پنداشت، یکسره توهم بوده است. ماجرا، افسانه است و واضح است که انسان‌های واقعی و از جمله روکانتن در افسانه زندگی نمی‌کنند. ماجرا یعنی رویدادی که دارای آغاز و انجامی باشد. تنها با یادآوری اموری که در گذشته رخ داده و ارتباط منطقی بخشیدن به آنها در ذهن است که می‌تواند رویدادی هرچند ساده را به ماجرا مبدل سازد. بدین سان: «ماجراها توی کتاب‌ها هستند. (ص 115 ) و در زندگی واقعی رویدادها از هم گسسته است. وقایع نه به‌طرزی که روکانتن خواستار آن است، بلکه به‌طور نامنظم حادث می‌شود:

«من می‌خواستم که لحظه‌های زندگیم مانند لحظه‌های زندگی‌ای که به‌یادش می‌آورند به دنبال هم بیایند و مرتب بشوند، می‌شود آدم به همان اندازه سعی کند که زمان را از دمش بگیرد.»(ص 119)

نکته قابل ذکری که در تهوع جلب‌نظر می‌کند، این است که روکانتن اگرچه به‌دنبال کشف حقیقت وجود بود، هرچند که ظاهراً فارغ از هرگونه قید و بند است اما اندکی دقت در حرکات و اعمال او نشان می‌دهد که وی در حقیقت آزاد نیست چون «التزام» و «تعهد» را نیز نوعی قید و بند می‌پندارد، و از این لحاظ مانند بسیاری از مردم دارای «خودفریبی» است و کسی‌که خودفریبی دارد، وجود حقیقی نمی‌تواند داشته باشد، برای اینکه خودفریبی به مثابه حجابی بین فرد و وجود او عمل می‌کند. اما روکانتن در جستجوی خود برای کشف «وجود» نمی‌تواند به همان شیوه ریاکارانه ادامه دهد. او باید صداقت داشته باشد و این چیزی است که در دیدار خود از پرتره خانه در موزه، بدان نزدیک می‌شود. در پرتره خانه، روکانتن به چهره خودخواه و از خود‌راضی مردم مرفه که مشغول تماشای تابلوهای نقاشی هستند، خیره می‌شود. این مردم به زعم او سرشار از خودفریبی هستند. آنها با ماسک‌های فریبنده‌ای که به چهره زده‌اند، به دروغ به خود قبولانده‌اند که اشیاء همان‌گونه هستند که آنها می‌نگرند و ملتزم به ادامه زندگی به همان شیوه هستند و حتی اگر خود بخواهند قادر به رهایی از آن نمی‌باشند. آنها با خواست‌ها، تمایلات و انگیزه‌های خود با صداقت روبرو نمی‌شوند و خود را آن‌طور که واقعاً هستند، نمی‌شناسند. آنها به‌نظر روکانتن تحت پوشش این ظواهر فریبنده و این قواعد و مقررات و این ایده‌ها، حقیقت وجود خود را پنهان ساخته‌اند.

بنابراین روکانتن برای کشف «وجود» باید از این انسانیت رو به اضمحلال و از این خودفریبی و ریا فاصله گیرد و به سمت صداقت پیش رود. از دیدگاه روکانتن تجربه تهوع به مثابه یک تجربه ماوراء‌الطبیعه، یکی از راه‌های ممکن نیل به صداقت و بعضاً کشف حقیقت وجود است.سارتر ویژگی وجود فی‌نفسه را به تفصیل در تهوع توضیح داده است. هیچ رابطه ضروری‏ میان وجود فی‌نفسه و واقعیتی دیگر برقرار نیست. اصولاً ضرورت را باید در میان معانی و مفاهیم جستجو کرد، نه در میان موجودات.اوج این داستان زمانی است که روکانتن در پارک شهر روی نیمکتی در کنار یک درخت شاه بلوط کهنسال نشسته است. ریشه‏های کلفت و سیاه درخت که عمیقاً در زمین فرو رفته‏اند توجه او را جلب می‏کنند و در این‌هنگام اشراقی ناگهانی به او دست می‏دهد و چهره واقعی وجود برایش آشکار می‏شود. وی به ریشه سیاه‌رنگ درخت شاه بلوط خیره می‌شود و در یک‌حالت خلسه مانند، بناگاه «کلید وجود، کلید تهوع‌های خود و کلید زندگی خود را» می‌یابد. او قادر نیست توضیحی برای آنچه ادراک نموده، ارائه دهد و نتیجه می‌گیرد که هیچ شیئی تعریف خود را به‌همراه ندارد:

«دیگر یادم نمی‌آمد که آن یک ریشه است. کلمات ناپدید شده بودند و با آنها دلالت چیزها، شیوه‌های کاربردشان، نشانه‌های راهنمای سست که انسان‌ها روی سطحشان کشیده‌اند.»(ص 239)

روکانتن در پس روابطی که اشیاء را به‌عنوان ابزارهای برطرف کننده نیازهای عملی ما نزد ما حفظ می‏کنند، با واقعیت نامنظم، بی‌معنا و بی‌دلیل وجود فی‌نفسه مواجه می‏شود. وجود هر چیزی، مانند وجود ریشه درخت شاه بلوط، صرفاً آنجاست و توده‏ای بی‌معنا را تشکیل می‏دهد. روکانتن در مواجهه با این دریای ابهام و پوچی احساس می‏کند که هر چیزی از جمله خودش زیادی است و در برابر نامعقول و بی‌معنا بودن وجود احساس تهوع می‏کند[2]کلید تهوع او کشف ناضروری بودن کامل هرچیزی و فقدان هرگونه دلیلی برای وجود است. هیچ موجودی را نمی‏توان به‌وسیله موجودی دیگر توضیح داد. آنها همه در پوچی وجود سهیم هستند. وجودرا نمی‏توان استنتاج کرد، بلکه فقط می‏توان تسلیم بی‌معنایی کامل آن شد. فی‌نفسه مارا احاطه می‏کند و در ما نفوذ می‏کند. درباره این وجود بی‌معنا، پوچ، بی‌دلیل، غیرضروری و زیادی فقط می‏توان گفت: «آن هست»[3]

ویژگی دوم وجود فی‌نفسه همین است که فی‌نفسه در خودش است. این ویژگی نشاندهنده وحدت یا اینهمانی موجودات عالم است. برای مثال سیب سیب است، درخت درخت است و غیره. وجود «فراتر از سلب است، همچنان‌که فراتر از اثبات است.» (سارتر، 1957)

واقعیت موجودات عالم براساس یک رابطه قوام‌نیافته است. وقتی آنها در خودشان هستند، پس وجودشان را نمی‏توان با مفاهیمی مانند «شدن» یا «تغییر یافتن» توصیف کرد. برای مثال درخت فقط در ارتباط با آگاهی تغییر می‏یابد و از حالتی به حالت دیگر تبدیل می‏شود. بدون آگاهی هر مرحله از رشد درخت کاملاً با مرحله دیگر و با کل درخت یکی است. آگاهی مراحل مختلف رشد درخت و حرکات متفاوت آن را در یک تمامیت به نام «درخت» جمع می‏کند؛ اما وجود فی‌نفسه که فاقد آگاهی است، همیشه بر خودش منطبق است و حرکت و تغییری درآن روی نمی‏دهد.

او فکر می‌کند که کلمات متعددی که او نیز مانند تمامی مردم تاکنون به‌کار می‌برده، هیچ‌گاه قادر نیست کلیه صفاتی را که یک موجود داراست بازگو کند. چون در آن‌جایی که اشیا وجود دارند، کلمات نیستند. نام‌گذاری و طبقه‌بندی کردن اشیا موجب می‌شود که به آنها لطمه وارد آید. این نکته به‌عنوان مقدمه این نتیجه که وجود انسان لازمه معنی دادن به جهان است، میراث پدیدار شناسی ادموند هوسرل و مارتین هایدگر است. آنچه روکانتن در باغ ملی کشف می‌کند، این است که وجود را نمی‌توان برحسب ضرورت تعریف نمود. وجود داشتن یعنی در جهان بودن، با دیگران بودن، در آنجا بودن، در وضعی بودن:

«وجود داشتن بطور ساده یعنی آنجا بودن، موجودها پدیدار می‌شوند، می‌گذارند باشان برخورد کنیم، ولی هرگز نمی‌توان آنها را استنتاج کرد.»(ص 244)

وقتی روکانتن یکبار دیگر در کافه «راندوود شمینو»به آهنگ مورد علاقه خود، «در یکی از این‌روزها» گوش فرا می‌دهد، احساس می‌کند که سازندگان آن آهنگ خودرا از «گناه وجود»که از دیدگاه او به‌لحاظ ممکن بودن، یک«نقص»است، رهانیده‌اند:«دو نفر نجات یافته‌اند، مرد یهودی و زن سیاهپوست نجات یافته‌اند. شاید می‌پنداشتند که تا آخر از دست رفته‌اند، درون وجود غرق شده‌اند و با این‌همه هیچ‌کس نمی‌توانست آن‌طوری که من با این مهربانی به‌شان می‌اندیشم، به‌ام بیندیشد. هیچ‌کس، حتی آنی. برایم آنها کمی مثل آدم‌های مرده، کمی مثل قهرمانان رمان‌هایند، آنها خودشان را از گناه وجود داشتن پالوده‌اند.»(ص 308)

نت‌های آهنگ که یکی پس از دیگری به‌دنبال یکدیگر می‌آمدند، ضرورت وجود خود را اعلام می‌داشتند و «نظمی تغییرناپذیر»را بشارت می‌دادند. نظمی که روکانتن همواره خواستار آن بود. این نظم فراتر از کافه، گرامافون، صفحه و فراتر از موجودیتی که رو به زوال می‌رود وجود داشت، چون متعلق به قلمرو دیگری بود: قلمرو تخیل و هنر. بنابراین روکانتن، با رها کردن کار تحقیق در زندگی درولبون، خویشتن را ملتزم به نگارش یک رمان می‌کند.

به‌طور کلی می‌توان گفت در فیلسوفان اگزیستانس هنر راه رهایی از نهیلیسم است. ما یک جهان unreal داریم در برابر جهان‌real ‌که هنر جهان‌unreal است‌. از منظر سارتر راه برون‌رفت از تهوع هنر است چرا که ما را به یک جهان غیرواقعی می‌برد و جهان غیرواقع از ضرورت‌های جهان واقع می‌گریزد. از آنجاکه جهان تخیل طرح و نقشه دارد یک هنرمند طراح آن است پس غایت دارد و تهوع برانگیز نیست.

روکانتن با آفرینش هنری، قادر خواهد شد موجبی برای زندگی خود بیابد و دیگران را وادار کند، همان‌گونه که او با تحسین به سازندگان آن آهنگ می‌اندیشد، به او بیاندیشند. خلق یک رمان نیز شاید سبب شود که «اندکی از روشنایی‌اش روی گذشته»، او بتابد و از خلال آن بتواند زندگیش را «بدون دل‌زدگی» به‌خاطر بیاورد. سارتر هشت‌سال پس از انتشار تهوع در رساله انتقادی خود موسوم به ادبیات چیست؟ نوشت: «یکی از انگیزه‌های اصلی آفرینش هنری یقیناً نیاز ماست به اینکه خود را نسبت به جهان مهم حس کنیم.»

بنابراین نوشتن نیز همانند موسیقی برای روکانتن یک ضرورت برای رهایی از نقصان وجود و گریز از چنگال تهوع است.




1  بسیاری bad faith را "سوء نیت" نیز ترجمه می کنند . که در اینجا من خودفریبی را معنای دقیق تری یافتم.

[2] علل گرایش به مادیگری، مرتضی مطهری.چاپ هشتم، 1357

[3] رجوع کنید به سخنرانی پروفسور ایزوتسو محقق حوزه اسلامی دانشگاه مک گیل کانادا در تهران در مورد فلاسفه ایرانی ملا هادی سبزواری و ملا صدرا کیهان سال 1348.

دیدگاه‌ها   

#3 امین 1395-11-14 19:31
آفرین... از پس کار برآمده این نوشته...
اساسا، زایش تمامی هنر ها، خلق جهانی والاتر و برتر از جهان واقع است... برای گریز از تهوع!
#2 zahra 1393-06-26 07:31
Afarin
Khub bud kheili
#1 نیما 1392-03-09 06:30
عالی بود ,

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692