یکی از دلایل موفقیت فیلمهای آغازین سینمای ایران سوای بهت و تحیر مردم از پدیده سینما، استفاده از داستانهایی بود که خود مردم ناقل آن بودند. تکنولوژی سینما در نگاه اول میتوانست جذاب باشد اما اگر حرف خاصی برای مردم بیسواد و خرافاتی آنوقت نمیزد مانند اپراها و نمایشهایی میشد که درهمان دورهها توده روشنفکری سعی در اجرای آن در میان مردم داشتند و هیچوقت موفقیت عمومی کسب نمیکردند. البته این نوشته سعی در تقبیح آثار هنری کمفروش یا تحسین فیلمفارسیهای پرفروش ندارد و چنین حرفی هم هیچگاه نمیتواند مقبول و معقول باشد. تنها میتوان به ذائقه مردم اشارهای کرد که اگر چنین آثاری ساخته نمیشد امکان داشت سینما پس از افول جذابیت حیرتانگیز تکنولوژیکش طرفداران خودش را در میان مردم از دست بدهد و نتواند جایگاه خودش را پیدا کند.
گرچه تداوم همین آثار باعث شد در سالهای آخر حکومت پهلوی افت محسوسی در مخاطبان سینما ایجاد شود تا جاییکه برخی بازیگران از سینما برای همیشه خداحافظی کرده و بازیگر محبوب و مشهوری همچون آذر شیوا بهخاطر بازی فراوان در فیلمهای سطح پایین و مبتذل در اقدامی نمادین جلوی دانشگاه تهران بساط آدامسفروشی برپا کند و عطای بازیگری را به لقایش ببخشد. بدونتوجه به سطحکیفی فیلمهای آندوره و بدونتوجه به عدم وجود شخصیتپردازی و باقی اجزای سینما بهعنوان یک پدیده مدرن، میتوان اسماعیل کوشان و عبدالحسین سپنتا و همچنین سیامک و شاپور یاسمی را، پیشگامان اقتباس در سینمای ایران دانست که اغلب از متون کهن ایرانی صورت میگرفت گرچه در سالهای بعدتر علی حاتمی کارهای قویتر و بهیادماندنیتری همچون باباشمل و حسن کچل را براساس متون کهن ایرانی روی پرده برد که سوای ارزشهای هنری مناسب از موفقیت تجاری نسبتاً خوبی هم برخوردار بود.
در روزگاری که فیلمهای روشنفکری همچون خشت و آینه یا شب قوزی که آنهم اقتباسی از متون کهن بود نتوانستند در میان توده مردم به جایگاه خوبی دست پیدا کنند. یکی از اقتباسهای موفق و پولساز آندوره را اسماعیل کوشان براساس داستان امیرارسلان اثر نقیبالممالک در سال 1345 ساخت. نقیبالممالک لقب نقاشباشی دربار ناصرالدینشاه بود. از آنجاکه ناصرالدینشاه شیفته داستانهای گوناگون بود نقیبالممالک شبها قبل از خواب، برای شاه داستان میخواند تا سرگرم شود. اما موقعیکه تمام داستانهای سنتی مثل رستمنامه و حمزهنامه، حسین کرد شبستری و غیره را برای او نقل کرد، چون منبع دیگری نداشت، خود را ملزم کرد که داستان جدیدی روایت کند. این بود که رمان جذاب امیرارسلان را برای داستانسرایی نقل کرد. از آن به بعد امیر ارسلان محبوب شاه شد و سالی یکبار به آن گوش میداد. داستان امیر ارسلان گرچه زاییده فکر نقیبالممالک است، به دست فخرالدوله، یکی از دختران ناصرالدینشاه، به کتابت در آمده که شبها، هنگام داستانسرایی نقیبالممالک، پشت در اتاق شاه مینشست و آنچه را میشنید، مینوشته است.*
اميرارسلان (محمدعلي فردين) با ديدن تصويري از فرخلقا (فرزانه)، دختر پطرس شاه (منوچهر نوذري)، رهسپار فرنگ ميشود. شمس وزير (ابراهيم كوشان) و قمر وزير (حسين محسني) به پطرسشاه اطلاع ميدهند و تصوير ارسلان را به دروازهي شهر ميآويزند. خواجه طاوس (صابر آتشين) ارسلان را ميشناسد و به تماشاخانهي برادرش خواجهكاوس (رضا عارفان) ميبرد تا در امان باشد. اميرهوشنگ (جمشيد مهرداد)، پسر پاپاسشاه، براي خواستگاري به دربار پطرسشاه ميرود. ارسلان در قصر فرخلقا با اميرهوشنگ درگير ميشود و او را از پا درميآورد. پطرسشاه به الماسخان داروغه (ماشين چيان) مأموريت ميدهد تا قاتل اميرهوشنگ را دستگير كند. قمر وزير ارسلان را نجات ميدهد و به حيله از او ميخواهد كه براي رساندن او و فرخلقا به رم به فرخلقا بيهوشانه بخوراند. وقتي ارسلان به اين دستور عمل ميكند قمر وزير فرخلقا را طلسم ميكند و در باغي به بند ميكشد.
ارسلان براي رها ساختن فرخلقا روزها و شبها در بيابان پيادهروي ميكند و پس از مبارزه با مرآت جني (حبيب) و كشتن فولادزره ديو (علي عطاري) فرخلقا را نجات ميدهد و با او پيمان زناشوئي ميبندد. در این فیلم که تقریباً دوساعت است کمترین تغییری در روند داستان مکتوب دیده میشود و هرگونه تغییری در داستان، نه بهخاطر اِشراف کامل کارگردان به تفاوتهای متن خوانشی و متن تصویری بلکه مربوط میشود به نبودن امکانات کافی برای اجرای صحنهای یا کوتاه کردن داستان برای جا شدن در دوساعت است. گرچه همین زمان هم برای یک فیلم در آن زمان اندکی زیاد بود و اغلب فیلمها تقریباً با زمان نوددقیقهای ساخته میشدند. تقریباً بیستسال قبل از ساخت این فیلم در غرب فیلم برباد رفته ساخته شد و همچنین فیلم "گنجهای سیه رامادره" ساخته جان هیوستون را میتوان به نمونه فیلم اقتباسی آن زمان آمریکا اشاره کرد.
با اینهمه مقایسه این فیلمها با آثار آنزمان ایران نمیتواند کار درستی باشد باتوجه به اینکه سینما مانند اغلب نمادهای دوره مدرن هدیه غرب بوده اما بی هیچ قضاوتی باید به این نکته نیز اشاره کرد که اولین فیلم ایرانی، دهسال بعد از ظهور سینما ساخته شده و از لحاظ قدمت تفاوت چندانی بین ایران و غرب نمیباشد. در اینجا میتوان به نکتهای اشاره کرد. اینکه هر صنعتی سوای پیشرفت علمی یک جامعه میتواند برآیند نیازی هم باشد که یک جامعه در خود میبیند تا آن صنعت را بیافریند. برای همین غرب خصوصاً آمریکا باوجود سیر تکاملی فرهنگی و هنری خود و تاریخ کامل تئاتر و موسیقی خود این نیاز را در خود دید که هنری جدید خلق کند و از آنجاکه فقر و یا بهتر اگر بگوییم احساس نیاز پدر اختراع است، دست به اختراع دوربین عکاسی و فیلمبرداری و متعاقباً داستانپردازی با دوربین کرد.
با این تفاسیر و شناخت از جامعه هنری و فرهنگی ایران زمان مشروطه و دوره پسا مشروطه، جامعه ایران هنوز به آن بلوغ هنری و فرهنگی نرسیده بود که نیاز به هنری جدید را در خود ببیند و این میشود که وقتی هنر جدیدی وارد میشود بهجای شناخت بهتر آن سعی در اجرای هنرهای قبلی در قالب جدید داشتند. مانند فیلمهایی که صرفاً تصویربرداری از نمایش محسوب میشود و هیچ تفاوتی با یک تئاتر ندارند و یا فیلمهایی که شبیه تعزیه یا نمایش رو حوضی هستند و همین فیلمهایی که نیمی از آن به رقص و موزیک با کلام میگذرد که نمونه آن در جامعه مشابه ایران یعنی هند بهوفور یافت میشود. برای همین حتی آثاری مانند امیرارسلان که سعی در ارائه داستانی قدیمی دارند هم میتواند خود غنیمتی باشد و این نکته را اثبات کند که خالق این آثار حداقل از مردم زمانه خود قدمی جلوتر برمیداشتند.
*زندگی نقیبالممالک برداشت شده از گزارش معرفی و بررسی آثار نمایشی نوشته حسین مرتضاییان آبکنار براساس پژوهشهای طرح تطور مضامین داستانی گروه ادبیات معاصر